
مشکل برف

علیاکبر قاضیزاده ـ مترجم و مدرس روزنامهنگاری
خیال دارم از روزگاری که بر من گذشت خاطرههایی بنویسم که نمیدانم چه خاصیتی ممکن است داشته باشد. اینقدر هست که شاید خردهریزهایی باشد از گذشتهها.
خوشا به حال بچههای تهران که این روزها زندگی میکنند؛ چون در تهران دیگر از آن برفها نمیبارد. از دی تا اسفند، 12،10 بار برف سنگین میبارید. اگر گفتید وظیفه دور کردن برف از خانه، با چهکسی بود؟ معلوم است، پدر و پسرهای خانه. بام خانه، کاهگل بود و اگر برف چندبار میبارید و پارو نمیشد، ممکن بود سنگینی برف بام را پایین آورد؛ در ضمن کار کوچکترها هم نبود؛ چون کاربرد ناشیانه پارو، ممکن بود بام را زخمی کند. همین هم بود که پدرم همراه برادر بزرگم روی بام میرفتند تا برف را از روی بام به کف حیاط بریزند. ما کوچکترها، باید با سبد و سینی و کیسه و گونی، برف بام و برف حیاط را به کوچه انتقال میدادیم.
شاید خیال کنید، بد نمیگذشت. قول میدهم که اشتباه میکنید. خانه ما ته یک بنبست بود. باید برف سنگین شده را از کف حیاط بار میزدیم و به جوی آب وسط کوچه میرساندیم. بعد هم نوبت کوچه بنبست بود. باید برف بام و حیاط از کف موزاییک حیاط پاکپاک میشد تا عزیز، مادرمان رضایت دهد. دستهای لخت و پاهای بچگانه ما از سرما سرخ و بیحس بود. امکان فرار هم نبود. کار آخر، روی هم بار کردن برفهای پراکنده و روی دیوار برفی وسط کوچه بود.
در کوچههای باریک مثل کوچه ما، چند نوبت بارش برف برای ساخته شدن دیواری روی جوی آب کافی بود. هنر اهل کوچه ساختن یک راهروی نیممتری در دو طرف این دیوار یخی بود. در سالهایی مثل 36یا 39که زمستان پربرف از راه رسید، این دیوار آنقدر بلند شد که آدمهای عبوری در دوطرف دیوار همدیگر را نمیدیدند.
کوچه دراز بابایی خانههای مثل ما فراوان داشت. آن خانهها بامهای کوچکی داشتند. در نتیجه برف کمتری هم داشتند. در نتیجه مَثَل هر که بامش بیش... به ما ربطی نداشت. طرح «دور کردن برف از خانه» تا ظهر به درازا میکشید. بازگشت به دامن گرم کرسی و هورت کشیدن یک استکان چای داغ، پس از آن تلاش نیمروزی، جشنی بهحساب میآمد.
دیوار برفی تا آخر اسفند باقی میماند تا در یک روز قشنگ همه را به آب دهیم تا اهالی دوباره بتوانند همدیگر را ببینند.