خاطره بازی درباره شبنشینیهای زمستانه و یادی هم از داوود رشیدی در گفتوگو با دو مجری قدیمی تلویزیون؛ احترام برومند و مسعود فروتن
شبنشینیهای قدیم پر از سادگی بود
مهرداد رسولی
صاحبخانه نشانی را چنان با جزئیات داده که دود غلیظ خیابانهای غرب تهران هم مانع پیدا کردن کوتاهترین نمیشود. زنگ خانه یکی از مفاخر سینما و تئاتر را که میبینیم مطمئن میشویم درست آمدهایم. روی زنگ طبقه اول نوشته «منزل داوود رشیدی»؛ همانجایی که قرار است بنشینیم و به اتفاق همسر و یکی از قدیمیترین دوستان بازیگر فقید سینمای ایران، خاطرات شبنشینی سالهای دور و نزدیکشان را مرور کنیم. احترام برومند بانوی خوشسخنی است و از بدو ورود به خانه نطقش باز میشود و چند دقیقه بعد مسعود فروتن، کسی که 3بار روی صحنه تئاتر رفته و هر بار به کارگردانی داوود رشیدی بوده وارد میشود و حالا همهچیز برای گفتوگو با کسانی که خاطرات مشترکی با داوود رشیدی دارند مهیاست؛ 2 مجری و هنرمند قدیمی که خاطرات بسیاری از شبنشینی در شبهای بلند زمستان دارند و همنشینی با پدربزرگها و مادربزرگها و تفأل به حافظ، فصل مشترک بیشتر آنهاست. خاطراتی که در نخستین روزهای زمستان، تصویری متفاوت از آنچه در مراسم و مناسبتهای امروزی میبینیم پیشرویمان قرارمیدهد و ما را به روزگار خوش پایتختنشینها در عصر کالسکه و ماشین دودی و مشاعرههای لذتبخش در شبنشینیهای زمستانی میبرد.
شبنشینیهای زمستان در سالهای قدیم چگونه سر و شکل میگرفت؟
برومند: در سالهای قبل از انقلاب، مراسمی مثل شب یلدا تا این حد برای مردم مهم نبود. وقتی انسان احساس میکند یک مسائلی در حال ضعیف شدن است بیشتر به آن گرایش پیدا میکند. شب یلدا یک مراسم درون خانوادگی و خصوصی بهحساب میآمد و تلویزیون هم ویژه برنامه مختصری برای این شب داشت اما اینگونه نبود که از چند روز قبل بیشتر رسانهها درباره شب یلدا مطلب بنویسند و شبکههای مختلف تلویزیونی برای آن ویژه برنامه تدارک ببینند. البته شبنشینیهای زمستان از قدیمالایام برای خانوادهها بیاهمیت هم نبود. طبق روایتهایی که از پدرم شنیدم و طبق آنچه در دوران کودکی و نوجوانی شاهدش بودم، در زمستانها که وسائل حملونقل عمومی به این شکل نبود و مردم تفریحگاهی نداشتند، دور هم جمع میشدند و شبهای طولانی زمستان را اینگونه ازسرمیگذراندند. وقتی شما چند روز در یک روستا اقامت داشته باشید متوجه خواهید شد که چقدر دیر غروب میشود و زمان به کندی میگذرد چون وسیله گردش و تفریح و سرگرمی مهیا نیست. حسابش را بکنید که تهران در سالهای دور فقط 2سینما و چند تماشاخانه در خیابان لاله زار داشت و اصلا چیزی به نام تاکسی و اتوبوس نداشتیم تا به گوشه و کنار شهر برویم. بنا بر این شبهای طولانی سال، مردم دور هم جمع میشدند تا از تنهایی دربیایند.
فروتن: همانطور که خانم برومند گفت در سالهای قدیم بساط تفریح در تهران مهیا نبود و ناوگان حملونقل عمومی هم هنوز سر و شکل نگرفته بود که مردم بتوانند با تاکسی و اتوبوس به نقاط مختلف شهر بروند. بنا بر این دورهمی در شبهای طولانی زمستان یک قرار و مداری بود بین دوستان و اقوام دور و نزدیک. هفتهای یک یا 2 بار و هر دفعه در خانه یکی از اقوام یا همسایهها جمع میشدیم و همین دورهمیها به شبنشینی معروف شد. از همان موقع بود که شبنشینی با اقوام و همسایهها در فرهنگ عامه بدل شد به یک سنت پسندیده.
قصه گفتن و خاطرهگویی هم جزیی از فرهنگ شبنشینی بود یا بعدها بهعنوان چاشنی به دورهمیهای زمستانی اضافه شد؟
برومند: در دورهمیهای ما که بزرگترها حوصله قصه گفتن نداشتند به سرگرمیهای دیگری متوسل میشدند. مادرم همیشه دوست داشت در این دورهمیها نمایش بدهیم و تئاتر بازی کنیم. لباسهایی را که داخل بقچه از آنها نگهداری میکرد به ما میداد و برای هر نفر یک نقش درنظر میگرفت و ما هم نمایش اجرا میکردیم. البته پدرم خیلی اهل مطالعه و یک فرد خوش صحبت بود و اگر شروع میکرد به قصه گفتن همه مجذوب میشدند. فرهنگ قصه گویی و حتی در برخی موارد اجرای نمایش در همان شبهای طولانی زمستان بین مردم رواج پیدا کرد و بزرگترها برای اینکه سر بچهها را گرم کنند برایشان شعر و قصه میگفتند یا آنها را به اجرای نمایش وا میداشتند. مثلا پدرم به اشعار سعدی علاقه زیادی داشت و به ما میگفت اشعار سعدی و پروین اعتصامی را حفظ کنید تا یک قران جایزه بگیرید. در آن سالها از موبایل و تلویزیون خبری نبود و قصه گویی بزرگترها برایمان مثل قند شیرین بود.
فروتن: در این دورهمیها گاهی اوقات بزرگترها ما را به مشاعره وامیداشتند. استدلالشان این بود که حافظه بچهها با شعر خواندن تقویت میشود. مشاعره به تشریفات خاصی هم نیاز نداشت. 2نفر از بچهها شروع میکردند به شعر خواندن و گاهی بزرگترها هم وارد ماجرا میشدند و تقلب میرساندند.
رسم شبنشینی در شبهای زمستان به جز تهران در شهرهای دیگر هم رواج داشت؟
برومند: این شبنشینیها عمومیت داشت و گاهی از فرهنگ مشترکی پیروی میکرد. مثلا در مناطق آذرینشین هم مردم معتقد بودند با خوردن هندوانه در شبنشینیهای زمستان و بهخصوص شبهای خاصی مثل شب یلدا از سوز و لرز زمستان در امان میماندند و سرمای زمستان را احساس نمیکردند. این سنتها سینه به سینه به نسلهای بعد منتقل شده و هنوز هم با شکل و شمایل متفاوتی برپا میشود. یکی از رسمهای جالب دیگر که هنوز در برخی از شهرها بهجا آورده میشود این بود که عدهای از دخترها و پسرها از روی پشتبام شال هایشان را به طرف پایین باز میکردند و صاحبخانه بسته به کرم و بخششی که داشت یک چیزی داخل این شالها میگذاشت و گره میزد.
فروتن: یلدا نماد شب بیداری بود و در بسیاری از شهرستانهای دور و نزدیک مراسم شبیه یلدا برپا میشد. مثلا در آمل که ما زندگی میکردیم رسمی داشتند به نام«تیرماه سیزده شو» که نوعی دورهمی با چاشنی جشن و پایکوبی بود. جشن تیرگان که در زبان محلی مازندرانیها به «تیرماه سیزده شو»معروف است، همان جشن معروف ایرانیان باستان است که در تاریخ باستانی در روز دوازدهم آبان برگزار میشود و جالب اینکه نسبت به شب یلدا اهمیت بیشتری دارد. چنین مراسمی نماد شبنشینی در شبهای زمستان بود.
طبق آنچه در کتابهای قدیمی نوشتهاند، تامین خوراکی و تنقلات برای شبنشینیهای زمستانی هم برای خودش فرهنگ و آداب خاصی داشته است. در آن سالهایی که فروش تنقلات به شکل امروزی باب نبود، مردم با چه ترفندهایی برای این شبنشینیها آذوقه جمع میکردند؟
برومند: اصلا اینگونه نبود که پدر و مادرهای ما برای دورهمیهای زمستانی به خرید بروند و برای تهیه تنقلات به صرافت بیفتند. مادرها و مادربزرگها از اول سال، نخودچی و کشمش پاک میکردند و گردو میشکستند و مویز و انجیر خشک میکردند و آذوقه شبهای زمستان از چندماه قبل ذخیره میشد. زمستان که از راه میرسید دور هم جمع میشدیم و همه این خوراکیها و تنقلاب را روی کرسی میگذاشتند. اینگونه هم نبود که ما بچهها مشت مان را پر از تنقلات کنیم و هر آنچه دوست داریم را بخوریم. کمی تنقلات جلوی ما میگذاشتند و با چه لذتی آن را میخوردیم.
فروتن: در سالهای کودکی ما، مادر بزرگها مدام در حال جمعآوری خوراکی بودند. مثلا اگر در تابستان هندوانه و خربزهای میبریدند که تخمه خوبی داشت آن را خشک میکردند و بو میدادند و برای شبهای زمستان نگه میداشتند. زمستان که میشد تخمهها را همراه با گندم برشته و نخودچی و کشمش که در یک کیسه ریخته بودند میآوردند و تنقلات شبهای زمستان ما اینگونه مهیا میشد. حتی در آن سالهایی که خوراکی در مدارس توزیع نمیشد، صبح به صبح از همین تنقلات داخل جیب مان میریختند و ما را راهی مدرسه میکردند.
رفتن به خانه بزرگترها از ابتدا رسم شبنشینی در زمستان بود یا اینکه مردم بعدها و به مرور زمان جای خالی آنها را احساس کردند؟
برومند: در سالهای دور، جای پدر بزرگ یا مادر بزرگ در خانهها محفوظ بود. یعنی آنها در خانه یکی از فرزندانشان زندگی میکردند و به قول معروف برکت خانه بودند. یادم هست مادر مادرم بهدلیل فوت پدربزرگم در خانه ما که خانه دختر بزرگش بود زندگی میکرد و زندگی با پدر بزرگ یا مادر بزرگ در خانوادهها عرف بود. همانطور که مادر پدرم با دخترش که در جوانی شوهرش را از دست داده بود زندگی میکرد. یک عدهای دیگری هم در شبهای زمستان و بهخصوص در مناسبتها مهمانی میدادند و کوچک و بزرگ را سر یک سفره جمع میکردند. یادش به خیر آقای رشیدی هر سال، خواهر و برادرها و برخی اقوام نزدیک را به خانهمان دعوت میکرد و همه دور هم جمع میشدیم. آقایرشیدی کاریزما داشت و هر بار که مهمانی میداد بزرگ و کوچک دعوتش را میپذیرفتند و از این مهمانیها خاطرات خوبی برایمان بهجا مانده است. ایشان به آداب و رسوم ایرانی پایبند بود. مثلا شب چهارشنبه سوری حتما باید از روی آتش میپرید یا به سفره هفتسین عشق میورزید. او پایبندی به سنتها را از پدرش به ارث برده بود.
فروتن: رفتن به خانه بزرگترها در شبهای زمستان بهتدریج به یک فرهنگ و سبک زندگی بدل شد. ما یک خانواده 6نفره بودیم و به اتفاق پدربزرگ و مادربزرگ زندگی میکردیم. پدر و مادر بزرگها وصله تن ما بودند و اگر مورد غضب پدر و مادرها قرار میگرفتیم، اتاق مادربزرگ بهترین جا برای پناه گرفتن بود.
استاد رشیدی در شبنشینیهای زمستانی و مهمانیها شعر هم میخواند؟
برومند: آقای رشیدی به اشعار شاعران نامدار علاقه فراوانی داشت و کار برخی شاعران معاصر را هم دنبال میکرد. اشعار احمد شاملو و هوشنگ ابتهاج را خیلی دوست داشت اما اینگونه نبود که کتاب را باز کند و برای اطرافیان شعر بخواند. ایشان تبحر خاصی در خاطرهگویی داشت. مثلا خاطرات دوران جوانیاش بهخصوص سالهایی که در خارج از کشور تحصیل میکرد را بسیار شیرین و با آب و تاب فراوان تعریف میکرد و شنیدن خاطراتی از این دست برای اهل خانواده لذتبخش بود. آقای رشیدی پای ثابت خاطره بازی در سفرهای خانوادگی بود.
ایشان به بودن کنار خانواده در مراسم خاص هم مقید بود. این قیدها تا چه حد در زندگی مشترک شما رعایت میشد؟
برومند: یکی از عادتهای ایشان بود که در عید نوروز همه دوستان و آشنایان را دورهم جمع میکرد و معمولا به سفر نمیرفت مگر بههمراه خانواده. یکی دیگر از عادتهای پسندیده ایشان این بود که تا وقتی پدر و مادرش در قید حیات بودند، لحظه تحویل سال را کنار آنها میگذراند و در سالهایی که بهدلیل مشغله کاری این امکان را نداشت، نخستین دیدار نوروزیاش با آنها بود. آقای رشیدی خودش را مقید میدانست که مدام به بزرگترها سر بزند. این کار جزو علایق ایشان بود و به ما هم گوشزد میکرد.
خانه شما محل رفتوآمد هنرمندان بود و پاتوق آخر هفته بسیاری از هنرمندان و دوستان خانوادگی شما بهشمار میرفت. این گعدههای خانوادگی از چه زمانی در خانه استاد رشیدی شکل گرفت؟
برومند: وقتی من با آقای رشیدی ازدواج کردم خانه بزرگی داشتیم که جمعهها محل رفتوآمد و پاتوق عدهای از هنرمندان بود. آقای جلال ستاری به شوخی اسم خانه را داوودیه گذاشته بود و جمعه هر هفته آمادگی میزبانی از 5 تا 50نفر را داشتیم. در سالهای آخر زندگیاش هم دفتر کارش پاتوق هنرمندان بود و جلسات کاری بسیاری از هنرمندان در دفتر کار ایشان برگزار میشد. آقای رشیدی دوست داشت خانه و دفتر کارش محل رفتوآمد دوستان و اقوام باشد و این عادت را از پدرش به ارث برده بود.
در شبنشینیهای زمستان به جز خاطرهگویی و قصه خوانی خبر دیگری هم بود؟
برومند: خبر خاص دیگری نبود. معمولا خوراکیها را داخل یک مجمع بزرگ مسی میریختند و معتقد بودند هر میوهای را باید در فصل خودش خورد و مثل حالا نبود که میوههای تابستان را در زمستان و میوههای زمستان را در تابستان بفروشند. مصرف هر میوه فلسفه خودش را داشت. مثلا میگفتند سرما فشار خون را بالا میبرد و به همین دلیل خوردن انار در زمستان مفید است چون فشار خون را تنظیم میکند.
فروتن: در یک کلام در این شبنشینیها به همه خوش میگذشت. پدرم برای اینکه مادرم را به خاطرهگویی وادار کند، بحث حواشی و اتفاقات روز خواستگاریاش را پیش میکشید و مادرم درحالیکه مدام مسیر آشپزخانه و پذیرایی را میپیمود داستانهای آن روز پرماجرا را بازگو میکرد که برای ما بچهها خیلی جذابیت داشت. وقتی از پدرم پرسیدم که چرا چنین بحثهایی را پیش میکشی گفت وقتی مادرت راه میرود و خاطرات گذشته را مرور میکند خیالم راحت میشود که بعد از این سالهای طولانی هنوز کنارم ایستاده و نفس میکشد. این هم تدبیر بزرگترها برای مرور خاطرات خوش گذشته در شبنشینیهای زمستان بود.
خاطرهگویی و روایت گری همان چیزی است که امروزه در فرهنگ عمومی ما ضعیف شده است. چرا اثری از آن شبنشینیها باقی نمانده و مناسبات اجتماعی تا این حد تحتتأثیر پیشرفت تکنولوژی قرار گرفته؟
برومند: شاید فضای مجازی این فرصت را از همه ما گرفته، شاید هم ریتم زندگی به حدی بالا رفته که وقت نداریم برای یکدیگر خاطره تعریف کنیم. ما برای حرف زدن و تعریف کردن فراوان وقت داشتیم اما از وقتی فضای مجازی ایجاد شد سبک زندگیها تغییر کرد. البته پناه بردن به فضای مجازی مختص نسل امروزیها نیست و گاهی در مهمانیهای خصوصی لیلی از من میخواهد گوشی موبایل را کنار بگذارم. میخواهم بگویم متأسفانه این پدیده همه گیر شده و فرصتهای زیادی را از ما گرفته است. در عین حال معتقدم فرهنگ همنشینی از بین نرفته بلکه مدلش تغییر کرده و مفهوم وشأن نزولش از بین رفته است. اگر در سالهای قدیم محو قصهگویی پدر میشدیم، بچههای امروزی پای تلویزیون مینشینند و در دورهمیها سرشان به برنامههای مختلف تلویزیونی و اینترنتی گرم میشود.
فروتن: در دوران کودکی و نوجوانی ما، همه در یک اتاق بودیم. یک کرسی داشتیم و دور آن مینشستیم و مشق مینوشتیم و گپ میزدیم. زیر کرسی و حین مشق نوشتن حواس مان به دیالوگهایی که بین پدر و مادر رد و بدل میشد، بود. بنا بر این در محیط خانواده چیزی از کسی پنهان نمیماند مگر در موارد خاص که یک موضوعی باید پنهان میماند. دست آخر زیر همان کرسی میخوابیدیم و قبل از خواب هم بازار روایت گری حسابی داغ بود.
در این شبنشینیها، بزرگترها به بچهها هدیه و دستخوش هم میدادند؟
برومند: باور قدیمیها این بود که خداوند در روزها و شبهای خاص، خواسته بندههایش را اجابت میکند اما خیلیها بر این باور بودند که اجابت دعا در لحظه سال تحویل یا در شب چله جنبه نمادین دارد و خداوند تحت هر شرایطی خواسته بنده هایش را اجابت میکند. به هر حال باید روزها و شبهای زمستانی را با چنین باورهایی زیبا میکردند.
فروتن: هدیهای در کار نبود اما شبهای بعد از امتحانات ثلث، از پدرم یک قران جایزه میگرفتم. فقط روز اول عید نگاه مان بهدست پدر و مادر بود تا عیدی مان را بدهند.
چه فرقی بین شبنشینیها و دورهمیهای امروزی قائل هستید؟ فکر میکنید کدام عنصر مهم از این ضیافتهای شبانه حذف شده است؟
فروتن: سادگی شبنشینیهای دوره ما لذتبخش بود و همه مهمانیها بیتکلف برگزار میشد. خود این سادگی، مفهوم کلی زندگی بود اما امروزه تشریفات دور و بر ما را گرفته و رسم و رسوم کهن ما را تحتتأثیر قرار داده است.
برومند: دورهمیهای ما از سر نیاز روحی برای گذراندن شبهای طولانی زمستان بود، نه اینکه با هزار مشقت بخواهیم فقط یک تکلیفی را انجام بدهیم و یک رسمی را بهجا بیاوریم. انتظار و اشتیاق برای رسیدن مراسمی مثل شب چله و شب عید به حدی زیاد بود که یک سال به اندازه دهها سال برایمان میگذشت. تفاوت اساسی در این است که نسل ما با شور و هیجان به استقبال هر مراسم و ضیافتی میرفت اما حالا چنین اشتیاقی وجود ندارد.
حافظ خوانی فوت و فن دارد
احترام برومند سالها در مراسم مختلف رادیو و تلویزیون و گاهی در محافل خصوصی حافظ می خواند اما خودش را در این زمینه صاحبنظر نمیداند:«تبحری در حافظ خوانی ندارم و به عنوان یک مجری سعی می کنم درست بخوانم. پدرم اهل شعر و ادبیات بود و روی درست حرف زدن و درست شعر خواندن فرزندانش حساسیت داشت و خودش گاهی اوقات شعر می گفت.علاقه به شعر و ادبیات در خانواده ما ریشه موروثی دارد. مثلا مرضیه معمولا نویسنده کارهای خودش است، راضیه نویسنده و نمایشنامه نویس است و طاهره، خواهر کوچکترم خوب می نویسد.» مسعود فروتن اما معتتقداست حافظ خوانی فوت و فن دارد و برای خواندن غزل های حافظ گاهی به شیوه های معمول بین برخی مجریان متوسل می شود:« از وقتی به قول معروف مشهور شدم به گعده های مختلف دعوت می شوم. من اهل آمل هستم و به واسطه لطف همشهریانم به مراسم آنها می روم و برای شان حافظ میخوانم اما قبل از حافظ خوانی یکی از غزلهای حافظ را علامت میگذارم تا برای خواندن آن دچار مشکل نشوم.حافظ خوان به کسی می گویند که وقتی تفالی به حافظ میزند با صفحه ناخواندهای مواجه نشود.»
هوای پاکم آرزوست
بیان آرزوها، یکی از سنت های ایرانی ها در شب نشینی های زمستان بوده است. احترام برومند در هفتمین دهه زندگیاش آرزوی نفس کشیدن در هوای پاک تهران رادارد؛«آرزویم این است که مسئولان، آلودگی هوای را مهمتر از بازگشت استراماچونی بدانند. در دوران کودکی و نوجوانی، وقتی بابت مسئله ای غصه می خوردیم تکیه کلام مادرم این بود که می گفت فقط مرگ چاره ندارد. انتظار ما از مسئولان این است که برای آلودگی هوا چاره ای بیندیشند.» مسعود فروتن هم آلودگی هوا را مهمترین معضل زیست محیطی تهران می داند:« آرزو می کنم روزی برسد که بچه های ما هوای پاک استنشاق کنند. به گمانم آلودگی هوا، مهمترین موضوع امروز جامعه است چرا که با جان آدمها و حال و آینده بچه های ما ارتباط دارد.»