• شنبه 30 فروردین 1404
  • السَّبْت 20 شوال 1446
  • 2025 Apr 19
چهار شنبه 27 فروردین 1404
کد مطلب : 252948
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/mwLpr
+
-

بست‌نشینی یا یک دم اسب فاصله بین عدالت تا آخور!

کوچه‌گرد
بست‌نشینی یا یک دم اسب فاصله بین عدالت تا آخور!

لیلا باقری

تا حالا درباره بست‌نشینی در تهران قدیم شنیده‌اید؟ «بَست» به پناهگاهی گفته می‌شد که مجرم، محکوم یا حتی معترض به حکمی خودش را به آنجا می‌رساند و به‌اصطلاح «بست می‌نشست». بعد، به حرمت آن مکان از مجازات و تعرض در امان می‌ماند. جالب است، نه؟
جالب‌تر از خود بست، مکان‌هایی بود که مردم در آنها بست می‌نشستند. یعنی در تهران قدیم اگر کسی به حکمی اعتراض داشت، دنبال وکیل و پارتی و این‌جور چیزها نمی‌رفت، می‌رفت دم امامزاده صالح یا شاه‌عبدالعظیم، دستش را می‌زد به ضریح و می‌گفت: «دخیلت!» و کار تمام بود تا وقتی همانجا می‌ماند. داروغه هم لابد با دیدن کاشی‌کاری و در گنبد، دلش نرم می‌شد، می‌گفت: «التماس دعا... قبول باشه!» یعنی ملت وقتی مشکل پیدا می‌کردند، نمی‌رفتند دادگاه یا پاسگاه؛ چون اصلا کار اداری روال نبود و ممکن بود یک‌راست بروند دم تیغ! برای همین، می‌رفتند بست. شاه‌عبدالعظیم؟ مرکز تجمع اعتراضات... امامزاده صالح؟ شعبه غیررسمی دادگستری... یکی با مالیات مشکل داشت، یکی با قیمه نذری، همه می‌رفتند بست می‌نشستند.
البته فقط امامزاده‌ها نبودند. بعضی‌ها می‌رفتند دم توپ مروارید بست می‌نشستند. توپ مروارید را که یادتان هست؟ همان توپ معروف که برای بخت‌گشایی هم استفاده می‌شد.  حالا چرا آنجا؟ لابد باور داشتند اگر دم این توپ بنشینی و داروغه بهت دست بزند، نحسی می‌آورد و در جنگ دیگر برایت توپ درنمی‌کند. خانه بزرگان و سفارتخانه‌ها هم آپشن بست‌نشینی داشتند؛یعنی اگر کسی می‌خواست از دست قانون یا حتی طلبکارش دربرود، می‌رفت آنجا و می‌گفت: «من اگرچه شهروند ایران هستم، ولی ترجیح می‌دهم مشکلاتم را با لهجه انگلیسی حل کنم.» حتی سر آخور اسب بعضی مکان‌ها هم برای بست‌نشینی توافق شده بود. نه فقط آخور که حتی دم اسب... می‌توانستی دستت را برسانی به دم اسب شاهی، حاکمی، مرد قانونی، چیزی و... و خلاص شوی. حالا چرا اسب؟ چون اسب هم عزیزکرده بود. اگر حرمت بست‌نشینش را رعایت نمی‌کردی، این اسب دیگر در جنگ برایت اسب نمی‌شد. پس اگر می‌خواستی اسبت وقت جنگ جفتک نیندازد، باید جفتک‌اندازی فراری از قانون را تاب می‌آوردی.
اما خب... کم‌کم کار از اعتراض دردمندان رسید به قایم‌شدن مجرمان. از یک رسم اعتراضی، تبدیل شد به آپشنی برای دزدی، تیغ‌زنی و اوباش‌گری. یعنی می‌شد آگهی بزنی: «شاگرد دزد قبول می‌کنم، با سرقفلی توپ مروارید.» یا «قاتل مزدبگیر می‌خواهم با ضمانت سفارت روسیه.» ته ماجرا چی شد؟ هیچی... قانون آمد و گفت: «عزیزم، ما خودمان هم دیگر جایی برای قایم‌شدن نداریم.» حتی امیر با آن‌همه کبیری‌اش. وقتی هم داشت چند تا آخور مسجد را خراب می‌کرد، یکی بهش گفت: «امیر، اون آخور آخر رو واسه خودت نگه‌دار...» که همین ضرب‌المثل شد برای تهرانی‌ها... ولی خب... امیر را بردند حمام، متأسفانه. اما هنوز خیلی‌ها دنبال جایی هستند که در آن پناه بگیرند از دست عدالت. فقط فرقش این است که آن موقع می‌رفتند زیر گنبد، الان می‌روند زیر کاپشن فلان مقام و بهمان مسئول؛ آن‌موقع مردم یک توک‌پا می‌رفتند آخوری، اصطبلی، دستی می‌رساندند به دم اسب یا لوله‌ توپ مروارید... الان مردم می‌روند اینستاگرام و توییتر.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید