• چهار شنبه 26 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 7 ذی القعده 1445
  • 2024 May 15
چهار شنبه 16 اسفند 1396
کد مطلب : 8851
+
-

باید اعتماد اجتماعی را بازگردانیم

گفت‌وگو با سعید معیدفر، جامعه شناس درباره امید اجتماعی در جامعه

باید اعتماد اجتماعی را بازگردانیم

طاهره رحیمی :

اگر پای صحبت جامعه‌شناسان ـ خصوصا متخصصان آسیب‌های اجتماعی ـ بنشینید، قطعا حرف‌های شیرینی نخواهید شنید؛ به‌ویژه اگر موضوع صحبت، «اعتماد اجتماعی» باشد که نه‌فقط تجربه زیسته‌مان در زندگی روزمره کم‌وبیش از پایین‌آمدن آن حکایت دارد بلکه مطابق با یافته‌های 3پژوهش معتبر «ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان» که در 3دهه اخیر، ویژگی‌های مختلف جامعه ایرانی را سنجیده است هم، اعتماد جامعه ایرانی در بخش‌های مختلف جامعه کاهش پیدا کرده است. چرا اعتماد اجتماعی کاهش یافته و چرا پایین‌آمدن آن نگران‌کننده است؟

چه راه‌حل‌هایی برای بازیافتن این اعتماد ازدست‌رفته وجود دارد؟

در گفت‌وگو با سعید معیدفر ـ استاد بازنشسته جامعه‌شناسی دانشگاه تهران و رئیس سابق انجمن جامعه‌شناسی ایران و یکی از همین آسیب‌شناسان ـ سعی کرده‌ایم به این سؤالات پاسخ دهیم. او کاهش اعتماد اجتماعی را به‌عنوان یکی از مولفه‌های سرمایه اجتماعی، خطرناک توصیف می‌کند و معتقد است به دلیل نبود کنشگری‌های اجتماعی، اعتماد اجتماعی و سرمایه اجتماعی کاهش می‌یابد.

نتایج 3دهه بررسی «ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان» نشان می‌دهد که میزان اعتماد اجتماعی ایرانیان پایین آمده و اساتید اجتماعی هم نسبت به آن ـ خصوصا پس از اعتراضات اخیر در دی‌ماه ـ ابراز نگرانی می‌کنند. از نظر جامعه‌شناسی، چرا پایین‌آمدن اعتماد اجتماعی در یک جامعه تا این اندازه می‌تواند نگران‌کننده باشد؟

اعتماد یکی از مولفه‌های سرمایه اجتماعی‌است که خود، بن‌مایه همه سازوکارهای حیات اجتماعی را تشکیل می‌دهد؛ همان‌طور که مشارکت مدنی و علاقه‌مندی افراد به سرزمین ‌و جامعه‌شان از دیگر مولفه‌های این سرمایه محسوب می‌شود. در واقع اگر جامعه را به یک جمعیت بزرگ به‌ اضافه یک سرزمین بزرگ، یک‌سری مشترکات فرهنگی و دستاوردهای مادی و معنوی که طی قرن‌ها استمرار یافته، تجزیه کنیم، آنچه به این حیات، استمرار و قوام می‌بخشد، سرمایه اجتماعی‌است. این سرمایه به آن جامعه انسجام می‌دهد، روابط افراد را تسهیل می‌کند، آنها را نسبت به ‌هم وفادار نگه‌می‌دارد و بر اساس تعهدات مشترک افراد، جامعه را به هم پیوند می‌دهد. اگر در جامعه‌ای سرمایه اجتماعی بالا باشد، همبستگی اجتماعی هم بالاست و پیوند میان مردم قوی خواهد بود و آنها هر چیزی را برای کمک به یکدیگر و باهم‌بودن، بهانه می‌کنند؛ اینها نشان می‌دهد که یک جامعه، زنده است. اگر جامعه‌ای فاقد سرمایه اجتماعی باشد، نیروهای گسیختگی اجتماعی در آن فعال می‌شود و به‌تدریج در مسیر فروپاشی قرار خواهد گرفت.

راه‌هایی هم برای یافتن افت سرمایه اجتماعی وجود دارد؛ اینکه افراد جامعه از هم می‌ترسند، به هم اعتماد نمی‌کنند، سر هم کلاه می‌گذارند، خشونت می‌ورزند، قانون را رعایت نمی‌کنند، به یکدیگر کمک نمی‌کنند، حس انسان‌دوستی‌شان پایین می‌آید و اساسا از یکدیگر خوش‌شان نمی‌آید، روابط اقتصادی‌شان کمتر می‌شود، برنامه‌ریزی برای آینده ندارند، به ‌دنبال سودهای کوتاه‌مدت و آنچنانی هستند و مواردی از این‌دست. در چنین جامعه‌ای به ‌جای نظارت اجتماعی درونی و حاکمیت وجدان جمعی و همین‌طور قانون، برخی سعی می‌کنند همه‌چیز را از بیرون سر پا نگه دارند؛ همان‌طور که مثلا دیدید در موضوع افزایش قیمت ارز، نیروهای نظامی وارد شدند. بحث‌هایی مطرح شد که نیروهای خارجی در این موضوع دخیل بوده‌اند اما وقتی در جامعه، اعتماد اجتماعی تنزل می‌کند و به ‌دنبال آن سرمایه اجتماعی پایین می‌آید، آن‌وقت است که نیروهای خارجی فعال می‌شوند. متأسفانه اینها نشانه‌های گسیختگی جامعه است. 

چه اتفاقی در جامعه ایرانی افتاده است که نه‌فقط در تجربه زیسته‌مان که در پیمایش‌‌ها هم می‌بینیم که‌ اعتماد مردم کم شده است؟

ببینید! وقتی شما جامعه خودتان را خوب نشناخته‌اید... بگذارید این‌طور بگویم؛ وقتی من به‌عنوان یک پدر یا مادر، خانواده خودم را خوب نشناخته‌ام و به ‌جای آنکه تلاش کنم در یک فضای تعاملی، روابط اعضای خانواده را مدیریت کنم، همه‌چیز را به ‌صورت کنترلی پیش برده‌ام، در کوچک‌ترین امور اعضای خانواده وارد شده‌ام و اجازه هیچ نوع فعالیت یا تجربه‌ای را به آنها نداده‌ام به‌طوری که همه‌چیز تحت کنترل من باشد، به ‌محض اینکه خطای بزرگی از من پدر یا مادر سر بزند، دیگر اعتماد اعضای آن خانه هم از بین خواهد رفت و آن خانه دیگر خانه نمی‌شود. متأسفانه عده‌ای آمدند و گفتند ما در همه حوزه‌ها جامعه را راهبری می‌کنیم؛ در اقتصادش، اجتماعش، فرهنگش، رفتار اجتماعی‌اش، روابط سیاسی‌اش و کلا در همه زمینه‌ها. جامعه هم همین شیوه را پذیرفت اما یکدفعه دید که خیلی‌ها درگیر فساد و درگیر سوءمدیریت شده‌اند؛ بنابراین اعتماد جامعه هم کم‌کم کاهش یافت. 

شما ببینید! در همه‌جای قانون اساسی ما آمده که «دولت مکلف است»، «دولت مکلف است»... در کدامیک از اصول قانون اساسی ما آمده که بگوید «مردم مکلف‌اند»؟

جالب این است که در اصل هم این مردم هستند که مکلف و موظف‌اند. حتی در قوانین حقوق بشر هم مردم در برابر همه‌‌چیز مسئولند؛ همان‌طور که قرآن هم می‌گوید «کلّکم راع و کلّکم مسئول». اگر مردم احساس مسئولیت نکنند، هیچ مشکلی حل نمی‌شود. خداوند هم به پیامبر اعظم(ص) می‌فرمایند که اگر مردم نخواهند، نمی‌تواند کاری انجام دهد؛ «ان‌الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» اما اینجا گفته‌اند مردم کنار بایستند و نتیجه‌اش هم همین شده که می‌بینید. 

یکی از دلایلی که سرمایه اجتماعی ما تضعیف شده و اعتماد اجتماعی به‌عنوان شاخص آن پایین آمده، همین است که امکان کنشگری اجتماعی برای افراد به ‌حداقل رسیده است. شما ببینید! خودتان به‌عنوان یک شهروند، چقدر بیرون از خانه، در حیات محله، سازمانی که در آن مشغول به کارید و جامعه‌تان نقش دارید. متأسفانه هر قدر جلوتر آمده‌ایم، نقشی که افراد باید در جامعه داشته باشند، کاهش یافته و تقریبا به صفر رسیده است. آدم‌ها از کنشگری ساقط شده‌اند. شما وقتی جامعه را متعلق به‌ خود ندانید و خود را بخشی از آن احساس نکنید، به آن اعتماد هم نمی‌کنید. ما در دوره جنگ دیدیم که وقتی کار در اختیار نیروهای مردمی بود، چطور فداکاری می‌کردند و چطور مردم در سازمان‌ها، متشکل و کنشگر بودند. در واقع جامعه‌‌ای که مشارکت را یاد نگرفته‌است، منفعل شده‌ و تبدیل به تماشاچی‌ می‌شود؛ مثال‌هایش هم زیاد است؛ از حادثه پلاسکو بگیرید تا ماجرای قتل در سعادت‌آباد. چرا؟ چون شهروندان برای هیچ‌ کاری تربیت نشده‌اند. ما جامعه‌ای درست کرده‌ایم که مردم دائما از طریق رسانه‌ها مخاطب قرار می‌گیرند و فکر هم کرده‌ایم که از این طریق می‌توانیم آنها را اداره کنیم. زمینه اعتماد و تعامل اجتماعی در جامعه وجود دارد اما زمینه کنشگری مهیا نیست.

مردم چقدر مثلا در همین گروه‌ها و تشکل‌های محیط‌زیستی که اتفاقا امروز مسئله‌ای حیاتی برای زندگی‌مان است، مشارکت را یاد گرفته‌اند یا با بقیه شهروندان آشنا شده‌اند؟

شهروندانی که همدیگر را نمی‌شناسند، نمی‌توانند به هم اعتماد کنند، مگر آنکه افراد از اعضای خانواده‌‌شان باشند که آن هم مضرات و مفاسد دیگری دارد. وقتی شما مانع مشارکت و سهیم‌شدن من در امور جامعه می‌شوید، من هم بنا به تجربه‌ای که دریافته‌ام، در این شرایط به شما اعتماد نمی‌کنم. اتفاقا در گروه‌هایی که امکان کنشگری داریم، کمتر مشکل عدم‌اعتماد داریم و سرمایه اجتماعی هم بالاتر است. مهم‌ترین این گروه‌ها خانواده است که هنوز هم سطح اعتماد در آن نسبتا بالاست؛ هرچند تحقیقات جدید نشان می‌دهد که آنجا هم دچار مشکل شده‌ایم؛ آن هم به ‌خاطر فشار سهمگینی که جامعه از بیرون وارد می‌کند. 

متأسفانه در کشوری زندگی می‌کنیم که زمینه برای کنش‌های اجتماعی و مدنی، ضعیف است که آن‌ هم بیشتر به دلیل نگاه حاکمیت است. ما در ورود به دنیای مدرن، فرصت اینکه بتوانیم رابطه‌‌ای منطقی بین حاکمیت سیاسی و مردم برقرار کنیم، نداشته‌ایم. غرب ـ مخصوصا در 2قرن اخیر ـ به ‌صورت تدریجی زمینه را برای شکل‌گیری نهادهای مدنی در کنار دولت و حاکمیت سیاسی فراهم کرد اما این اتفاق در کشور ما رخ نداد.
حکومت‌ است که باید اجازه دهد نهادهای مدنی شکل بگیرد. اگر شما بخواهید یک فعالیت ان‌جی‌اویی راه بیندازید باید از دولت یا حکومت اجازه بگیرید. آنها هم به‌راحتی به شما «نه» می‌گویند؛ چراکه حکومت‌ها دوست ندارند نهادهایی هم‌عرض آنها شکل بگیرند و قدرت‌شان را محدود کنند. معلوم است که اصلا وقتی چنین انجمنی هم شکل بگیرد، قدرت چندانی ندارد و امکان اثرگذاری هم نخواهد داشت. نتیجه‌اش این می‌شود که هرچه می‌گذرد این عدم‌توازن بین قدرت حاکمیت و نهادهای اجتماعی، بیشتر می‌شود و قدرت حاکمیت بیشتر می‌شود. این عدم‌توازن، هم زمینه فساد را فراهم می‌کند و هم اینکه درنهایت کار به ‌جایی می‌رسد که به ‌دلیل فقدان کنشگری‌، اعتماد اجتماعی و سرمایه اجتماعی سقوط می‌کند.

در صحبت‌هایتان به فساد اقتصادی اشاره کردید؛ فکر می‌کنید این موضوع چقدر به بی‌اعتمادی اجتماعی در کشورمان دامن زده است؟

فساد، یکی از دلایل است. دائما پرونده‌های جدید فساد رو می‌شود و ما خودمان را در یک فرایند رو به ‌تزاید فساد می‌بینیم. همان‌طور که آقای جهانگیری هم اشاره کردند، ما درگیر فساد سازمان‌یافته در جامعه هستیم. عدم‌توازن قدرت بین جامعه مدنی و حاکمیت، یک تأثیر دیگر هم دارد و آن سوء‌مدیریت و ناکارآمدی نهادهاست؛ عامل دیگری که در کاهش اعتماد اجتماعی مؤثر است. وقتی فساد به ‌صورت گسترده‌ای در حال افزایش است، بدنه سازمان هم دچار بی‌اعتمادی می‌شود. حالا به جای آنکه افراد بر اساس سلسله‌مراتب وظیفه‌شان را انجام دهند، به سمت اهداف فردی حرکت می‌کنند؛ اینها فرد شده‌اند و دیگر جمع نیستند. ممکن است عده‌ای در میان آنها از سر تربیت خانوادگی خاص یا ترس از تنبیه، وظیفه‌شناس بمانند و در جهت اهداف سازمان حرکت کنند اما وقتی تعداد این افراد فاسد در بدنه سازمان زیاد شد، ترس از تنبیه هم از بین می‌رود. از آن فرد می‌پرسیم «چرا فساد می‌کنی؟» و می‌گوید «همه فساد می‌کنند». می‌پرسیم «چرا دروغ می‌گویی؟» می‌گوید «همه دروغ می‌گویند». به این ترتیب سازمان، دچار ناکارآمدی می‌شود. این سوء‌مدیریت و ناکارآمدی، سیل مشکلات و آسیب‌های اجتماعی را بیشتر می‌کند و هر روز جمعیت بیشتری را به سمت بدبینی سوق می‌دهد و بی‌اعتمادی گسترده‌تر می‌شود.

اشاره کردید که رابطه اعتماد و مشارکت اجتماعی دوسویه است؛ یعنی از یک طرف، سهیم‌شدن مردم در قدرت و امور مربوط به خودشان، اعتماد آنها را به سیستم بیشتر می‌کند و از سوی دیگر اعتماد بیشتر، آنها را به مشارکت سیاسی بیشتر سوق می‌دهد. در انتخابات‌های گذشته (مجلس، شوراها و 2دوره ریاست‌جمهوری) شاهد مشارکت نسبتا بالای مردمی بودیم؛ چطور می‌شود اعتماد اجتماعی پایین باشد ولی شاهد مشارکت سیاسی نسبتا بالا باشیم؟

به ‌نظر من مردم به ‌دلیل اینکه امکان کنشگری ندارند، سعی می‌کنند از هر فرصتی که برای این کار فراهم می‌شود، استفاده کنند. مردم نیاز دارند بالاخره جایی، چیزی را مال خودشان کنند. نمی‌خواهم بگویم مردم در انتخابات هدف سیاسی ندارند اما به ‌نظر من نکته مهم‌تری که در انتخابات اتفاق می‌افتد و کسی آن را نمی‌بیند، همان روز انتخابات است؛ یعنی مردم در آن روز که قبلش با کمپین‌هایی برای مشارکت آماده شده‌اند، این فرصت را دارند که یکدیگر را در صف‌ها پیدا کنند، کنار هم قرار بگیرند و شاد باشند. می‌دانند که در آن روز با هر شرایطی بیایند، مشکلی برایشان پیش نخواهد آمد؛ هر چیزی که بخواهند می‌توانند بگویند؛ برخلاف روزهای دیگر فضا مهربانانه می‌شود؛ مثلا 3ساعت در صف می‌ایستند، بدون آنکه اعتراضی بکنند. می‌دانند که صف‌های انتخابات دقیق است و نگران نیستند که کسی از آنها جلو بزند. روز انتخابات آدم‌ها به ‌هم احترام می‌گذارند. به ‌نظر من انتخابات در ایران، بیشتر چنین کارکردی دارد. البته این تمام انگیزه‌شان نیست.

جامعه ایران با شکاف‌های اجتماعی، طبقاتی و... روبه‌روست؛ این موضوع چقدر به اعتماد اجتماعی آسیب زده است؟

در جامعه‌ای که همه به آن وضعیت عادت کرده‌اند، کمتر کسی ممکن است اعتراض کند؛ چون می‌داند که وضعیت، همین است. شاید نارضایتی‌هایی هم باشد اما ذهنی‌است؛ درحالی‌که وقتی شما امکان مقایسه دارید، دیگر موضوع، متفاوت می‌شود؛ چه مقایسه با اعضای همان جامعه و چه مقایسه با یک جامعه دیگر. در گذشته ثروت ثروتمندان عمدتا در خانه‌شان بود اما امروز ما نمایش ثروت داریم؛ رژه ثروت داریم! الان شبکه‌های اجتماعی، تفاوت شما را چه با دیگران درون همین جامعه و چه با دنیای اطراف‌تان، در لحظه نشان می‌دهد؛ به این ترتیب، تبعیض و بی‌عدالتی، خودنمایی می‌کند و شما نسبت به شرایط خودتان احساس منفی‌تری پیدا می‌کنید؛ مثلا در جامعه‌ای که شاید به لحاظ اقتصادی وضعیتش خیلی هم بد نباشد، احساس فقر بسیار بالا می‌رود؛ احساس تبعیض بالا می‌رود. این احساس تبعیض، تأثیر بسیار عمیق‌تری دارد. برای بقای یک جامعه باید حداقلی از اعتماد و احساس وفاداری میان اعضا وجود داشته باشد؛ همان‌طور که این نکته در اعتراضات دی‌ماه هم خود را نشان داد.

من در سال91 پیش‌بینی کرده بودم که دچار این اعتراضات خواهیم شد. همان‌ موقع مطلبی نوشتم که البته هیچ‌کدام از روزنامه‌ها حاضر به انتشارش نشدند. پیش‌بینی من این بود که این اتفاقات از حاشیه شهرهای بزرگ شروع می‌شود؛ شهرک‌هایی که در اطراف کلانشهرها هستند. اما برایم جالب بود که این اعتراضات از شهرهای کوچک شروع شد؛ شاید به ‌این دلیل که در شهرهای کوچک، یک استحکام شهری وجود دارد که شهرک‌های حاشیه‌ای، فاقد آن هستند.

به نظر شما راه‌حل و راهکار در این شرایط چیست؟

باید صادقانه به مردم بگوییم آقا، خانم ما مشکل داریم؛ همه شما بیایید و کمک کنید؛ حاضریم هرگونه امکانی را برای همکاری و  مشارکت شما فراهم کنیم و از شما استمداد می‌جوییم. نخبگان، اندیشمندان، مردم، سرمایه‌گذاران! شرایط کشور فوق‌العاده است؛ هر جا هستید برای برون‌رفت از مشکلات کشور بشتابید؛ آن‌وقت می‌توان به ‌فکر راه‌حل بود. این مسئله نیاز به یک آشتی ملی دارد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :