کارتنخوابی هم مثل تمام اتفاقهای ریزودرشت دنیا برای خودش تعریفی دارد. از زمانی که انسان خودش را شناخته، جانپناهها و غارها را برای زندگی انتخاب کرده است تا هم از اتفاقهای دور و اطرافش در امان بماند و هم جای مناسبی برای استراحت داشته باشد. البته فقط غارها، پناهگاه انسان نبودهاند؛ آدمی در برخی از مناطق هم، بسته به شرایط، روی درختها به وسیله شاخ و برگها، مکانی را بهعنوان منزلگاه و استراحتگاه میساخته و در آن زندگی میکرده؛ اما حالا زندگیها کمی فرق کرده است. در جامعه ایلی و عشایری، چادر و کپر، همین معنا و مفهوم سرپناه را میدهد و در زندگیهای شهری، خانه. اما کارتنخواب، کسیاست که هیچ سرپناهی ندارد؛ یعنی سقفی بالای سرش نیست. کارشناسان اجتماعی در تعریف کارتنخوابی میگویند که کارتنخواب امکانی به نام اسکان ندارد و هر شبش را یک جا صبح میکند. این افراد، لامکان هستند و جای مشخص و تعریفشدهای برای استراحت ندارند؛ به همین دلیل برحسب موقعیتی که در آن هستند، محلی را برای بهروزرساندن شب، انتخاب میکنند. جایی که آنها در آن میخوابند میتواند یک کارتن، بنر، چرخدستی یا چیزهایی از این قبیل باشد.
به هر حال قصههای کارتنخوابها قصههای پردردیاست. رازگشایی از زندگی آنها کار هر کسی نیست؛ باید دل به دلشان داد. شوکهای روحی و روانی و عاطفی و اقتصادی و بهدنبالش افسردگی، از دلایل شروع مرحله کارتنخوابیاست. بین کارتنخوابهای تهرانی، مهندس، ادیب، شاعر، نظامی، فیزیکدان، تاجر و خلاصه همهجور قشری پیدا میشود؛ درضمن بیرونزدن از خانه و ترک خانواده از سن 15،14سالگی به بعد اتفاق میافتد. این گروه سنی معمولا جایی برای خود پیدا میکنند یا در مراکز خاص از آنها نگهداری میشود اما کسانی که به کارتنخوابی رو میآورنـــد، معــمولا 26،25سال به بالا دارند. خوشبختانه کارتنخوابی خانوادگی که از فقر ناشی میشود، امروز در شهر ما وجود ندارد. به هر حال در فرهنگ ما هست که اولا افراد برای حفظ آبرو به دوست و آشنا و بالاخره جایی پناه میبرند و ثانیا کمتر اتفاق میافتد که مثلا صاحبخانهای اثاث خانوادهای را بیرون بریزد و زن و بچه کسی را بیخانمان کند. در چند سال گذشته در تهران، شاید یکیدو بار، شاهد چنین اتفاقی بودهایم که بلافاصله بعد از منتشرشدن خبر، برای بیخانمانان، اسکانی در نظر گرفته شده است.