• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
پنج شنبه 3 مرداد 1398
کد مطلب : 68321
+
-

پای لیلی پیچ خورد وقتی جاده به راه افتاد

یادداشت اول
پای لیلی پیچ خورد وقتی جاده به راه افتاد



باران میل به تگرگ داشت؛ از آن تگرگ‌های درشت که دوست دارید مشت‌چین کنید تا آبچکان شود در تنگ ماهی قرمز. چه بهارانی می‌شود وقتی که تگرگ، حیاط آجرسربازی را سفیدپوش می‌کند و چه لحظات مسرت‌بخشی دارید که دوان‌دوان در پیاده‌روهای لاهیجان دنبال سرپناه می‌گردید مبادا زخمی تگرگ وحشی شوید.

این حرف‌های حریر و اطلسی را کسی تعریف می‌کند که چشم دیدن هیچ‌چیز و هیچ‌کس را ندارد؛ حتی شبنم خواب‌رفته روی شمعدانی‌های پشت پنجره را. می‌گوید اگر تگرگ جاده را دلبر نکرده بود من خیالباف نمی‌شدم و پیکان گوجه‌ای را با کوه سرشاخ نمی‌کردم که سرانجام همه روزهایم شب شود. من می‌گویم شما اما با شنیدن صدا، شمایل صاحب صدا را می‌بینید. پاسخ می‌دهد شاید، تا حدودی مثلا شما باید شبیه کسی باشید که دلواپس همه‌چیز و همه‌کس است به‌جز خودش. این توصیف مرا از خرسندی شعله‌ور می‌کند و می‌خواهم بغلش کنم اما در حضور مردمانی که در محضرخانه منتظرند تا عقد دارا و سارا جاری شود، حتماً موجب تعجب است. پس فقط دستان گرمش را می‌فشارم. اما و آیا آقای حریر و اطلسی که 5سال است تاریکی پشت پلک‌هایش جامانده است، خبر دارد حوادث رانندگی چقدر به تعداد نابینایان و کم‌بینایان یعنی معلولان در چهارفصل اضافه می‌کند؟ به گمانم می‌داند. این را جاده‌ها هم می‌دانند حتی جاده‌ای که از کنار بهار نارنج‌های لاهیجان می‌گذرد تا سر به بالین چای‌باغ‌ها بگذارد.

بر گلبرگ‌های صبح
مثل شبنم می‌کوشم
زلال بیندیشم
و پرخاش بادهای ولگرد را
به هیچ بگیرم


معلولیت عمر درازی دارد. از وقتی که لیلی پایش در دامنه کوه آبیدر سنندج پیچ خورد تا مدت‌ها کژ و مژ راه می‌رفت. همان وقت‌ها به مجنون گفته بود من اگر علیل شوم تو همچنان مجنون می‌مانی؟ و عاشق‌ترین عاشق روزگار جواب داده بود آری آری، آنچه مرا گونه‌بوس تو کرده نه پای دویدن که قلب پاک توست. راست این است در هزارسال پیش اگر حوادث رانندگی با اتومبیل نبود اما تصادف و تصادم با کالسکه، درشکه و حتی اسب و قاطر و الاغ سربه‌هوا کم نبود. بسیار مردمان که در تاخت اسبان و خران برای همیشه معلول شدند؛ یعنی از وقتی جاده راه افتاد، حادثه در کمین بود. این را همه راکبان و عابران می‌دانستند حتی سیاوش، زال، سام، رودابه و نریمان هم؛ حتی تهمینه یکه‌سوار که بارها زیر گوش رستم زمزمه کرده بود مواظب تاخت رخش باش اگر همچنان مرا دوست می‌داری و رستم چنین کرده بود.

هیچ‌کس بدین سان عاشق نبوده است
تنها یک‌بار در هزار سال
چنین عشقی پدید می‌آید
آنگاه بهار
بر بستر زمین شکوفان شد


حالا و اکنون گرچه معلولیت‌های مادرزادی بسی کمتر از سال‌های دور است اما نقص و نواقص در روزگار نوبه‌نو بیداد می‌کند. وقتی اعصاب و روان متزلزل و ویران‌تر از آوار زلزله 8ریشتری است آیا نام اضطراب، آشفته‌حالی، پرخاشگری و یقه‌گیری معلولیت از نوع ذهنی نیست؟ آمار می‌گوید به‌جز تولد  ٢٠ تا ٢٥هزار معلول جسمی و ذهنی در سال (١١درصد نابینا، ١٥درصد ناشنوا و قریب به ٧٥درصد معلول ذهنی) تنها حوادث رانندگی بیش از٢٥هزار راننده، مسافر و عابر آسیب‌دیده به جمعیت معلولان کشور اضافه می‌کند. افتادن از بلندی، دست ماندن زیر دستگاه پرس و... هم البته سهمی در نمودار آمارها دارند. آن هم در شرایطی که خدمات به معلولان ناچیز است اما آنچه امیدبخش است وقوف معلولان بر این باور است؛ معلول کسی است که قدرت تفکر ندارد و به جز آن همه توانا هستند. این را فریماه که یک‌دست ندارد، مریم که نابیناست، شهروز که ناشنوا و حمید و امید که ویلچرنشین هستند می‌گویند که همه دانشگاه رفته‌اند و کارگاه تولید تجهیزات پزشکی دارند. آنان بر این باورند که حتی عشق بدون نان و نمک هم می‌تواند وجود داشته باشد وقتی که قلبتان سرشار از امید و تعالی‌بخشیدن به گوهر زندگی است. این را همه می‌دانند چون دنیا مال همه است حتی ماهی‌ها که آب‌ها به‌خاطر آنها خیس هستند تا پلک بزنند؛ حتی گنجشک‌ها که به‌خاطر آنهاست که درخت‌ها شاخه دارند تا روی آن بنشینند و جیک‌جیک کنند.

تو نیز پر بگشا
تا آن پرنده تو را دریابد
آوازی سرکن
تا با تو هم‌آواز شود

این خبر را به اشتراک بگذارید