شاعر امروز
هاکا، شاعر: شعری که امروز اجتماعی است فردا میتواند عاشقانه باشد. زمان تعیین میکند که چه شعری در چه زمانی، چه زایش معنایی به خود میگیرد
محمد توفیق مشیرپناهی| سنندج- خبرنگار:
شعر نسل امروز و آن دسته از شاعرانی که شعر را جدی گرفتهاند،ویژگیهای دوران معاصر را بهخوبی نشان میدهد. هر کدام از این شاعران به دنبال تثبیت و زبانی پاک و شعری متعلق به خود هستند. بسترها و زمینهها برای تولید شعر در هر کدام متفاوت است، اما نقطه تلاقی دارند و آن انسان امروز است. نسانی که با تمام ناآرامیهای روزگار برای زندگی در تلاش است. شعر جدی شاعران امروز این تلاشها را بیان میکند. «سابیر هاکا» متعلق به این دوره از شعر و شاعران امروز است، با بستری متفاوت که زمینهساز شعرهایش میشود. در ادامه گفتوگوی همشهری را با این شاعر کارگری و کارگر شاعر میخوانید.
کمی ازخودتان بگویید.
من «سابیر هاکا» هستم. البته سابیر قبادی بودهام. ادبیات و کلمات با جادویشان آدم را جدا از آن چیزی که هست، میکند. متولد یکم خرداد سال 65 در روانسر هستم، پدرم از شاهینی کامیاران است و مادرم روانسری. تا دهم دبیرستان تحصیل کردهام و نشد درس خواندن را ادامه دهم. دوستانم اصرار داشتند حالا که شاعرم، کتابهایم چاپ شده است و جوایزی هم گرفتهام و شعرهایم به دیگر زبانها ترجمه شده، مدرک معادل تحصیلی بگیرم؛ اما این کار را نکردم.
ادبیات سابیر هاکا را به دنیا آورد یا سابیر هاکا ادبیات را آفرید؟
ادبیات بهتنهایی کسی را به وجود نمیآورد و هیچ فردی را هم پیدا نمیکنید که بهتنهایی ادبیات را به وجود آورده باشد. یک گفتمان دوطرفه در شعر، داستان، رمان و... رخ میدهد. من مادرم را ندیدم، دوساله بودم که به طرز ناگواری درگذشت. ممکن است بعد از این واقعه شعر در من متبلور شده باشد.
هیچگاه نمیدانی که کی شعر را شروع کردهای. خیلیها میگویند که من از فلان تاریخ شروع کردم به نوشتن، اما این نوشتن بهتنهایی به وجود نمیآید، مگر اینکه بسترش را فراهم کرده باشید و زمینهاش در تو به وجود آمده باشد. زمینه هم همه اتفاقاتی است که در زندگی از سر گذراندهای. پس شاعر بهنوعی خود انتخابگر است و آنگونه که میخواهد تربیتش میکند تا آمادهاش کند، آماده که شد به قول میکلآنژ که پرسیدند چطور تندیسی را بهوجود میآوری؟ گفت: «من اضافههایش را برمیدارم.» شعر ماده خامی است که شاعر اضافههایش را از بستر زبان برمیدارد و میتراشد و میسراید.
همیشه فکر میکنم که این اتفاقات باید میافتاد. من باید شاعر میشدم، مادرم میرفت که من از پس این واقعه رنج بکشم و در 15 سالگی به تهران بیایم، بیخانمانی و کارتنخوابی و... همه رخ بدهند تا شعر خود را تحویل من بدهد و میداند تو همان کسی هستی که میتواند پیکری را بتراشد از واژهها. میداند که تو همان کسی هستی که از درون روحت همان چیزی را که میخواهد بیرون میکشی.
چگونه میتوانید فضای شعری خود را به خوانندگان معرفی کنید؟
فضا تغییر میکند، روزبهروز مفاهیم تغییر میکند، همهچیز دچار تغییر میشود؛ آدمها و رفتارهایشان، روابط و ابزارها و... از نیمه دوم قرن نوزدهم همه چیز سرعت میگیرد. روستاها بزرگ میشوند و به شهر نزدیکمیشوند. انسان خود را قدرتمند میبیند، ماشین را اختراع میکند و دست به ساخت عظیمالجثهها میزند. همین ماشین امروز باعث ترس و اضطراب و ترافیک و دود و آلودگی فرار از مرکزگرایی شده است. اگر زمانی تمرکزگرایی و جمع شدن مطرح بود، اکنون انسان به فردگرایی و جدا افتادگی و گوشه رفتن و حاشیه نشستن رسیده است.
فضای شعری من یا هر شاعری از یک دوره به دوره بعد و از یک کتاب به کتاب بعد فرق میکند. کتابها نقطه اتصال مشترک دارند. محصول یکسری شرایط و اتفاق هستند. یک شعر ممکن است با شعر دیگر به لحاظ فرم و تکنیک تفاوت داشته باشد، اما به لحاظ محتوا و مفهوم اینگونه نیست.
مثلا من یک دوره زندگیام با کارگری سپری شد، پس خواهناخواه شعر همان دورهام با کارگر و مصالح ساختمانی و نوع زندگی و گفتمانی که در این محیط وجود دارد، گره خورده است. هنگامی که عاشق میشوم و زن میگیرم در این دوره شعرم به شکل دیگری است و شعرها عاشقانه میشود. هر کدام از اینها بعد از گذار خود، تهماندهای از خود را در تو باقی میگذارند. من همچنان که از عشق مینویسم، رنگ و بو و فضای کارگری را در خود دارد، اما نه به آن شدت که در این مرحله زیست میکنی، یا اگر تغییر جغرافیا بدهم، حس جابهجایی در جغرافیای جدید سایه سنگین خود را بر شعر من میگستراند. شما به دوران شعر شاملو نگاه کنید؛ از دورهای که به کار سیاسی و حزبی نزدیک بود، تا شعرهای دربند و حبس و نسیم آزادی و هوای تازه و شعرهای اجتماعی و عاشقانههای بسیارش و...
شما یک شاعر کارگری هستید؟
من مخالف نامگذاری و تقسیمبندی اینچنینی هستم. همیشه با این نامگذاری چه مربوط به خودم و چه شاعر دیگر باشد مخالف بودهام، چون اگر شعر عاشقانه، کارگری یا سیاسی باشد، خواهناخواه با انسان پیوند میخورد، پس با اجتماع هم پیوند میخورد و شعر اجتماعی میشود.
کورت ونهگات میگوید: تلویزیون چنان میکند که گویی تمام مردان و زنان در بیرون دست در دست هم هستند و تو تنهایی و وادارت میکند از خانه بزنی بیرون و کسی را پیدا کنی. در چنین دنیایی وقتی عشق به خاطر پول ترکت میکند، جنبه سیاسی به خود میگیرد، چون مادیات اهمیت داده شده، به خاطر معاش زندگی و نان، مانند کولبرها مجبور به خطر انداختن جان هم میشویم.
من نیز بهعنوان یک کارگر، زن و بچه دارم و عاشقم. به قول آیدا، عاشقانهترین شعرهای شاملو، اجتماعیترین آنهاست. شعری که امروز اجتماعی است فردا میتواند عاشقانه باشد. زمان تعیین میکند که چه شعری در چه زمانی، چه زایش معنایی به خود میگیرد.
چند کتاب دارید؟
من 3 کتاب شعر چاپ شده دارم؛ «میترسم پس از مرگم کارگر باشم»، «دوری مثل آخرین طبقه یک آسمانخراش» و « دلهره مدام گریختن». چند کتاب نیز در دست نوشتن و آماده شدن دارم؛ یکی رمانی است که 12 سال زندگیام را برای آن گذاشتهام و هنوز تمام نشده است، چون 8 ساعت از زندگیام را کار میکنم، اگر 5 ماه فرصت میداشتم و سرکار نمیرفتم، رمان را به اتمام میرساندم. دومی کتابی است به نام «انزوای نوشتن» در تحلیل شعر و شاعری دهه 80 از منظر ابررسانه بودریار. همچنین شعرهایم به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، هندی، آفریقای جنوبی، کُردی و... ترجمه شده است.
3شعر از « سابیر هاکا»
(1)تمام زندگیام بر این باور بودهام
که دروغ نگویم
دل هیچ انسانی را نشکنم
و این را پذیرفتهام که از بین رفتن قسمتی از زندگی است.
اما با این وجود
از مرگ خودم میترسم
میترسم بعد از مرگ هم
کارگر باشم!
(2)
تا به حال
افتادن شاهتوت را دیدهای!؟
که چگونه سرخیاش را
با خاک قسمت میکند؟
[هیچ چیز مثل افتادن دردآور نیست]
من کارگرهای زیادی را دیدم
از ساختمان که میافتادند
شاهتوت میشدند!
(3)
ماشینها هیچ احساسی ندارند
خسته نمیشوند
شب کمرشان درد نمیگیرد
به فکر اجاره ماه بعد نیستند
از همه مهمتر
آخر هفته از صاحبکارشان مساعده نمیخواهند
درست مثل
ماشینی که دیروز
جای پدرم را در کارخانه گرفت!