• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
دو شنبه 3 تیر 1398
کد مطلب : 61700
+
-

محمدعلی نجفی چگونه تبدیل به چهره‌ای خبرساز در صفحه‌های حوادث روزنامه‌ها شد؟

قربانی بوسه مرگ!

احسان محمدی

جان اشتاین‌بک، نویسنده سرشناس می‌گفت: «جایزه نوبل ادبیات بوسه مرگ است، هر کس آن را دریافت کند دیگر نمی‌تواند هیچ کتاب خوبی بنویسد».
بوسه مرگ می‌تواند روزی روی زانوی ستاره یک تیم فوتبال بنشیند و او را درست در روز مهم‌ترین بازی زندگی‌اش مصدوم کند، می‌تواند روی چشم‌های راننده خسته‌ای در جاده فرود بیاید که زن و فرزندانش به انتظارش نشسته‌اند، می‌تواند روی حنجره خواننده‌ای جا خوش کند که جماعتی مسحور صدایش هستند... بوسه مرگ، می‌تواند روی سلول‌های مغز مردی بنشیند که همه به هوش او در ریاضیات و مدیریت غبطه می‌خوردند!
عصر جدید، عصر سرگرمی‌های تازه است؛ عصر بازی با خبرهای نو؛ عصر افتادن تشت آدم‌ها از بام؛ عصر حراج‌کردن آبرو در طبق فضای مجازی. خبرها مثل موج بی‌وقفه و دمادم به ساحل می‌رسند، صدفی یا ماهی مرده‌ای پرت می‌کنند و می‌روند در دل دریا گم می‌شوند. ما سرگرم ماهی مُرده و صدف می‌شویم و منتظر موج بعدی، منتظر صدف بزرگ‌تر، ماهی بزرگ‌تر و... .

چند هفته از انتشار خبر شوکه‌کننده‌ای که مثل برق جامعه ایران را در نوردید می‌گذرد. همه‌‌چیز شبیه دروغ‌های شاخدار بود؛ حتی بزرگ‌تر از دروغ اول آوریل؛ «محمدعلی نجفی شهردار اسبق تهران، همسر دومش را به ضرب گلوله کشت».
تلفیق نجفی اتوکشیده و جنتلمن با گلوله و تپانچه و همسر جوانی که سلفی‌های عاشقانه‌شان به سبک جوان‌های دهه هشتادی در فضای مجازی منتشر می‌شد، آن‌قدر دور از هم به‌نظر می‌رسید که حتی کنار هم چیدن‌شان از ذهن خلاق‌ترین کلاژکار ایرانی هم نمی‌گذشت.
تصویر او با فنجان چای در کلانتری و خبرنگاری که گلوله‌ها را از تپانچه در می‌آورد و می‌شمرد، ویدئوی آراسته در لباس رسمی، دست به سینه و آداب‌دان او وقتی در کلانتری می‌چرخید، عکس‌هایش در کمال خونسردی، گفت‌وگویش با خبرنگار تلویزیون درحالی‌که انگار داشت گزارش افتتاح یک پروژه را می‌داد... نه! این یک کابوس در بیداری بود. پاپوش دوخته‌اند برای مرد افشاگر زد و بندها و لفت و لیس‌های شهرداری. صحنه‌سازی است. مگر می‌شود؟ پرستو فرستاده‌اند، کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است. ساده نباشید... .
به موازات اخبار رسمی، مردم در شبکه‌های مجازی روایت خودشان را دارند. سال‌هاست بی‌اعتمادی مثل آدامس به‌وجودمان چسبیده و جدا نمی‌شود. در این میان چند تن از دوستان سابق نجفی هم خرج‌شان را از او جدا کردند. گفتند که بعد از ازدواج دوم، با آنها نشست و برخاست نمی‌کرد، حرف و نصیحت‌شان را نمی‌شنید و... مردم در همین حرف‌ها هم رگه‌های باریکی از یک شادمانی موذیانه کشف کردند؛ مثل لگدزدن به کسی که از اسب روی زمین افتاده است!

در همه این مدت، نجفی تمام و کمال قتل را گردن گرفت. در زبان بدن و گفتارش بعضی‌ها نوعی از آرامش کشف کردند. اینکه انگار از زیر بار سنگینی رهایی پیدا کرده است. همین امر به تردیدها دامن زد که «میترا استاد» چه می‌دانست که نجفی برای رهایی از فشار آن، حاضر شد دست به قتل بزند؟
در افسانه‌ها آمده است که دینوسیوس، فرمانروای سیراکوس در سواحل جنوبی ایتالیا (سیسیل) بود. داموکلس، یکی از نورچشمی‌هایش به او حسادت می‌کرد. دینوسیوس برای نشان‌دادن اینکه تخت پادشاهی، تنها قدرت و لذت ندارد، یک روز او را دعوت می‌کند و بعد از شام و پذیرایی شاهانه دستور می‌دهد داموکلس روی تخت فرمانروایی بنشیند و شمشیر بزرگ و تیزی  که فقط با موی اسب از سقف آویزان شده بود را درست بالای سرش قرار دهند تا او این خطر دائمی و دمادم را با تمام وجود حس کند.
عبارت بسیار مصطلح «شمشیر داموکلس» معمولا برای نشان‌دادن یک خطر حاد و یک تهدید دائمی به‌کار می‌رود و بخش بزرگی از افکار عمومی مشتاق هستند بدانند قربانی جوان ماجرا- میترا استاد- چه شمشیر داموکلسی بالای سر نجفی آویزان کرده بود که او برای فرار از آن قتل را انتخاب کرد؟
بخشی از جامعه- حتی زنان- نحوه ورود میترا استاد به زندگی خصوصی محمدعلی نجفی را نپسندیدند و بیشتر با همسر اول همدلی می‌کردند اما شرط انصاف نیست وقتی دختر جوان در خاک خفته و امکان دفاع از خود در مقابل اتهامات یکسویه را ندارد، اینطور مورد قضاوت قرار گیرد و اتهامات درشت نثارش شود. تحت هیچ شرایطی نباید زشتی عمل قتل را توجیه کرد و اتفاقاً گناه اگر از همه ناخوب است، از بزرگان ناخوب‌تر.

همدلی گسترده با محمدعلی نجفی، گناه کوچکی نیست. باید پذیرفت که وزیر خوشنام و شهردار خوش‌پوش چنان که خود اعتراف کرده، دست به قتل یک انسان زده است و باید تبعاتش را بپذیرد. در این میان افکار عمومی هم حق دارند خواهان روشن‌شدن زوایای تاریک این ماجرا باشند؛ قصه تلخی که دیگر خصوصی نیست و جنبه عمومی پیدا کرده و بخش‌هایی مثل مطرح‌کردن بحث پرستو، حتی زمینه‌ساز لکه‌دارشدن نهادهای امنیتی را در برخی اذهان مهیا ساخته و لازم است پاسخی درخور برای آن ارائه شود وگرنه این پرونده هم در لیست پرونده‌های پرابهامی قرار می‌گیرد که هر کس براساس علایق و سلایق خود در مهمانی‌ها آن را بازخوانی می‌کند و حکم می‌دهد.
با این همه نمی‌توان باور کرد حتی درصورت اثبات قتل عمد، نجفی با قصاص مواجه شود و طناب ‌دار در انتظار یکی از مدیران‌ارشد باشد. حتی نوشتن این جمله هم هراس‌آور است. اینکه مُشت بسته روزگار تا چه اندازه پر از غافلگیری است.

اگر کسی 2ماه پیش می‌گفت که محمدعلی نجفی دست به قتل می‌زند احتمالا شنونده با پوزخند شماره یک روانپزشک را کف دستش می‌گذاشت و توصیه می‌کرد حتی یک دقیقه هم برای مراجعه درنگ نکند، اما تا این لحظه و براساس آنچه از تاریکخانه، زیر نور آمده، نجفی به جرم قتل در گوشه‌ای از شهری که روزی شهردارش بود، زندانی است... .
وقتی بوسه مرگ روی پیشانی محمدعلی نجفی می‌نشیند، یعنی هیچ‌کس از عواقب بوسه‌های معلق در فضا در امان نیست!

این خبر را به اشتراک بگذارید