• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 29 فروردین 1398
کد مطلب : 52852
+
-

معجزه‌ای هست، نیست؟

یادداشت هفته
معجزه‌ای هست، نیست؟














عیسی محمدی

نمی‌دانم این جمله منسوب به کدام بزرگوار ایرانی و خارجی است؛ شاید برای اینشتین باشد یا حالا هرکس دیگری. اصل جمله را نیت کرده‌ام بنویسم، حالا گوینده‌اش بماند برای بعد. می‌گوید که در دنیا 2جور می‌توانی خوب زندگی کنی؛ یا چیزی را معجزه ندانی و یا هرچیزی را معجزه بدانی. خیلی دوستش دارم، این جمله را.
نمی‌دانم تا حالا برایتان پیش آمده که دچار حیرت‌زدگی بشوید؛ از اینکه هستید. بله، بودن ما؛ درحالی‌که میلیون‌ها امکان برای نبودن ما وجود داشته است. این آیا خودش یک معجزه نیست؟ چرا، من که فکر می‌کنم هست. اصلا چرا این همه کائنات و طبیعت و انسان، با این نظم و دقت و زیبایی شگفت‌انگیز و رشک‌برانگیز، باید وجود داشته باشد؟ تازه رفته‌اند و یک سیاهچاله‌ای را هم پیدا کرده‌اند و عکسی برای نخستین بار از آن انداخته‌اند و نشر داده‌اند؛ که بله، سیاهچاله‌ای هست که قطرش، 3میلیون برابر قطر زمین و جرمش 7میلیارد برابر جرم خورشید است. اصلا در تصورات شما می‌گنجد که 3میلیون برابر قطر زمین یعنی چه؟ تازه این چیزی است که ما دیده‌ایم؛ ندیده‌ها و نشناخته‌ها و... بماند برای بعد. اصلا خاصیت علم همین است؛ جلوتر که می‌روی، ضمن کشف‌شدن خیلی از چیزها، میزان کشف نشده‌ها هزاران و میلیون‌ها برابر بیشتر و گسترده‌تر و عمیق‌تر می‌شود، طوری که آخرش به یک خط می‌رسی و می‌گویی من دیگر کشش مغزی و توان ذهنی درک بیشتر از این ندارم و این، ‌یعنی من نمی‌دانم.
بگذریم؛ حرف‌ها بسیارند. این را می‌خواهم بگویم وقتی که همه‌‌چیز را معجزه بدانی، دیگر ماجرای ظهور برایت حل شده است. شاید اول‌هایش شک و شبهه‌‌ای هم داشته باشی، ولی این بخشی از فرایند شکل گرفتن ذهن ما و ساخته شدن فکر ما درباره ظهور است؛ درباره اینکه جهان، باید پایان خوشی داشته باشد. چرا نداشته باشد؟ حتما باید پایان خوشی داشته باشد. و این ایده، سخت ما را امیدوار می‌کند. تازه آن هم انتظاری که از نوع انفعال نیست؛ از نوع فعال است؛ یعنی ما انسان‌ها نیز متغیری مهم از آن هستیم؛ یعنی تا تکانی نخوریم، نباید انتظاری هم داشته باشیم. باید بخشی از مسیر را هم خودمان بسازیم و پاکوب کنیم.
گاهی وقت‌ها که شبهه‌های مرتبط با موعود و انتظار را می‌بینم، خشکم می‌زند. نه اینکه به‌عنوان یک معتقد، انتظار داشته باشم که دیگران نباید چیزی بگویند. اینکه دیگران نباید سؤالی بکنند و نقدی وارد کنند، برای جوامع دیکتاتوری و نیمه‌دیکتاتوری است؛ نه برای فرهنگی که آن اعرابی بدوی، در آن برگردد و در مجلس خلیفه مسلمین بگوید که اگر کج بروی، با همین شمشیر عربی تو را به مسیر خواهم آورد. یا آن مسیحی که سپر یا زره امیرالمؤمنین را برداشته بود و سپس در دادگاه و در برابر حاکم مطلق بزرگ‌ترین حکومت جهان آن روز قرار می‌گیرد. تازه، حضرتش هم به قاضی سرزنش می‌کند که چرا به پای من برخاسته‌ای و این با عدالتی که باید داشته باشی، جور در نمی‌آید. نه، این ادعا با آن فرهنگ جفت و جور نمی‌تواند باشد. این را هم که می‌گویم برای خودم می‌گویم؛ واقعا چرا درکش باید سخت باشد؟ وقتی که پذیرنده باشی و لجاجتی در تو نباشد، ساده‌ترین استدلال‌ها هم حالت یقینی برایت پیدا می‌کند. درست مثل آن مثال دینی که در پاسخ عده‌ای گفته می‌شود که چطور انسانی که متلاشی شده است، دوباره زنده و سرهم‌بندی می‌شود؟ و آن وقت پاسخ می‌دهد چطور ناخن و پوست و گوش شما که کنده می‌شود، دوباره به جای آن، رویشی اتفاق می‌افتد! به واقع، خلق را بیشتر لجاجت‌شان بر باد می‌دهد و نباید از یاد برد که روزگاری، اتفاقات روزمره و طبیعی امروزمان چنان بودند که اگر به زبان کسی می‌آمدند و مطرح می‌شدند، همه تصور می‌کردند طرف دیوانه و روانی شده است. در چنین فضا و دیدگاهی، آیا انتظار، امری نامعقول باید به‌نظر برسد؟ تا به حال فکر کرده‌اید زمانی که ظهور موعود اتفاق بیفتد، همه‌‌چیز چنان عادی و مرسوم و طبیعی خواهد بود که انگار نه انگار روزگاری، بخشی از مردم و نخبگان به آن رفتارهای عادی و مرسوم و طبیعی، به چشم شبهه و نوعی تعصب دینی و اعتقاد دینی فکر نشده نگاه می‌کردند.
ای ‌‌ماه ناتمام و ‌ای یار پرغرور!
کی می‌شوی تمام، و کی می‌شود ظهور؟
عمری‌است در تناقض سمت تو مانده‌ایم-
تو در میان مایی و ما غرق راه دور...

این خبر را به اشتراک بگذارید