کارتر از زمان قتل فجیع ریتا کنار پنجره مینشیند.
نه تلویزیون، نه مطالعه، نه ارتباطی. زندگی او فقط در آنچه بیرون پنجره میگذرد، خلاصه شده است.
نمیخواهد از اتاق برود، یا بداند چه کسی غذا را آماده میکند و صورتحسابها را میپردازد. دنیای او از دوندگانی که میگذرند، تغییر فصلها، عبور اتومبیلها و روح ریتا، ساخته شده.
کارتر متوجه نیست سلولهایی که دیوارهایشان از پارچه پوشیده شدهاند، پنجره ندارند.
جین اورویس
THE WINDOW
Since his Rita’s brutal murder, Carter sits at the window.
No television, reading, correspendence. His life is whatever passes outside those curtains.
He doesn’t care to leave the room, or know who furnishes meals, pays bills. His world is joggers, changing seasons, passing cars, Rita’s ghost.
Carter doesn’t realize padded cells don’t have windows.
JANE ORVIS
داستانهای 55 کلمهای، استیوماس، ترجمه: گیتا گرکانی
پنجره
در همینه زمینه :