آتش زدی نظاره کن
سحر سخایی| نویسنده و آهنگساز
دهه60 دارد به پایان خود نزدیک میشود؛ جنگ اما همچنان هست. موسیقی نفسهایی کمجان با فاصلههایی طولانی از هم میکشد اما زنده است. محمدرضا لطفی ایران را ترک کرده است. حسین علیزاده نیز بعد از اقامت نه چندان طولانی به ایران برخواهد گشت. پرویز مشکاتیان هرگز ایران را ترک نخواهد کرد. پیشتر گفتم او وطنپرست سرسختیاست.
در خارج از مرزهای جغرافیایی ایران، موسیقی مردمپسند دارد دوباره پا میگیرد. تلاشهایی میشود تا تولیدات پیش از انقلاب حالا و خارج از ایران ادامه یابد. نمونهاش فیلم «صمد به جنگ میرود». نمونهاش انتخاب ترانهای ایران بنان و خالقی بهعنوان سرود ملی برای رسیدن به هویتی از آن خود.گویی مکانیزم انکار، از سوی مهاجران و تبعیدیها تلاش میکند سوگ وطن را به تعویق بیندازد.
این میل عجیب برای شادی از همین روست. البته همه تولیدات موسیقایی آنسوی آبها شاد نیستند و اتفاقاً در روندی نامحسوس میشود دو جنس موسیقی مردمپسند را از هم تفکیک کرد. یک دسته آنهایی که خوراک شبنشینی میسازند و اتفاقاً این دسته اول امروز به وفور و به لطف فیلمهای مفصل کمدی که تلاش میکنند ما را بنشانند تا به دردهای تاریخیمان بخندیم - و اتفاقاً موفق هم میشوند- به وفور شنیده میشوند. فعلاً کاری به این گروه ندارم. در گروه دوم ترانهسرایان و آهنگسازانی هستند که مضمون غالب کارهایشان وطن است. دلتنگی برای وطن. حسرت برایش. شرح دوری از آن. توصیف گذشته یا اعلام همبستگی با مردمانی که درگیر جنگ و هزار قصه دیگرند. بیژن سمندر در ترانه کوه یخ برای خوانندهای میسراید: تو سرزمین یخها، پر از سکوت غمناک، همیشه باد قطبی، همیشه برف و کولاک. دیگری از زبان نابغه ترانه ایرج جنتی عطایی میخواند: یاور رسیده از راه، با من از ایران بگو.
این نیمی از پرتره ما از سال ۱۳۶۶ را میسازد. اما نیم دیگر همینجا رقم میخورد. گمان نمیکنم کسی حتی اگر شنونده عادی موسیقی ایرانی باشد در آن سالها آلبوم «دود عود» یا دستکم تصنیف آخرش را نشنیده باشد. همان که شجریان میخواند و مشکاتیان ساخته است:
ای دلبر و مقصود ما، ای قبله و معبود ما،
آتش زدی در دود ما، نظاره کن در دود ما
تفاوت مضمون اشعار بیرون و درون وطن از کجا میآید؟ آیا همهچیز زیر سایه باید و نبایدهای داخلیاست که رنگ میگیرد یا چیزی درون هنرمند هم دارد تغییر میکند؟ چرا جنتی عطایی آنگونه میسراید و پرویز مشکاتیان دوباره به سراغ شعرهایی از مولانا و عطار میرود؟ چرا یکی میخواند: وقتی تن حقیرمو به مسلخ تن میبرم، مغلوب قلب من نشو ستیزه کن با پیکرم. درحالیکه دیگری به آواز میخواند: درد عشق تو که جان میسوزدم، گر همه زهر است از جان خوشتر است؟ آیا چیزی درون موسیقی کلاسیک ایرانی هست که آرام آرام دارد از همراهی با روزگار میهراسد و میل به سوی برگشت به بیزمانی کلاسیک خود دارد؟
البته من آنچنان طرفدار قیاسی از این دست نیستم؛ یعنی موافق مقایسه شعری دو گونه متفاوت موسیقی. بیشتر تلاشم نشان دادن تفاوت موسیقی ایرانی با دیروز خودش است. حالا که داریم سال به سال جلو میرویم، چه چیزی در حال رخ دادن است که این موسیقی را از شبنورد، دوباره و آرام آرام به سمت دود عود بیمکان و زمان سوق میدهد؟ آیا باز هم خواهم توانست روح زمانه را در آثار موسیقی کلاسیک ایرانی، احضار کنم؟
قصههای دو باجناق در یک محله
فهیمه پناهآذر| روزنامه نگار
اکبر عبدی، رسول نجفیان، حسین محباهری، آزاده پورمختار و سوسن مقصودلو بازیگران تلهتئاتر «باجناقها» بودند، تلهتئاتری که درسال 66 توانست مخاطبان زیادی را پای تلویزیون بنشاند و برای مخاطبانش محبوب شد. آن زمان باجناقها از شبکه یک به کارگردانی داریوش مودبیان پخش میشد. داستان 2باجناق به نامهای خلیل و جلیل که بهخاطر چشم و همچشمیها داستان تازهای را برای مخاطبان داشتند.
اضطرار
عبدالرضا نعمتاللهی|روزنامه نگار
جنگ، فتح داشت، آوارگی هم داشت. از شروع جنگ تا سال 65 حدود 350 نفر از استان خوزستان رفتند. جنگ که تمام شد کمتر از 300 هزار نفر از این جمعیت به خانههایشان برگشتند و ما بقی در شهرهای دیگر ماندند. این عکس مهاجرت یک خانواده جنوبی از آبادان را نشان میدهد. نمیدانیم در حاشیه کدام عملیات است.آنچه بیش از همه معلوم است «اضطرار» است.