• دو شنبه 23 تیر 1404
  • الإثْنَيْن 18 محرم 1447
  • 2025 Jul 14
دو شنبه 23 تیر 1404
کد مطلب : 259051
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/pQYym
+
-

در آغوش تهران

گفت وگوی خبرنگار همشهری با جمعی از آسیب دیدگان جنگ تحمیلی که در هتل‌های تهران اسکان یافته اند

گزارش
در آغوش تهران

پریسا نوری -روزنامه‌نگار

براساس آخرین آمار، ۸۲۰۰واحد مسکونی در جنگ تحمیلی12 روزه  اخیر در تهران خسارت دیده‌اند که برخی کاملا تخریب شده‌اند و تعداد زیادی هم نیاز به بازسازی دارند و قابل سکونت نیستند؛ ازاین‌رو شهرداری تهران از همان روزهای اول جنگ هتل‌هایی را برای اسکان موقت شهروندان آسیب‌دیده مهیا کرد. هتل «شهر» در شرق تهران ازجمله اقامتگاه‌هایی است که از نخستین روزهای جنگ تحمیلی درهایش را به روی شهروندان آسیب‌دیده از جنگ گشود و پذیرایشان شد. روز گذشته به هتل سر زدیم و با تعدادی از افرادی که حالا به جای خانه‌، هتل سرپناه این روزهایشان شده گفت‌وگو کردیم.


جز خوبی و ادب چیز دیگری ندیده ایم 
پروین تهرانی 56ساله همراه دختر و 2نوه‌اش در آپارتمانی در پیچ شمیران زندگی می‌کردند که خانه‌شان نیمه‌شب در حمله ناجوانمردانه تخریب شد. او می‌گوید: «خوشبختانه ما آن شب خانه نبودیم. فردایش از طریق همسایه‌ها متوجه حادثه شدیم و وقتی به محله رفتیم از دیدن خانه خراب‌شده شوکه شدیم و باورمان نمی‌شد که این خانه ما بوده است. نتانیاهو به خیال اینکه در خیابان ما مقر نظامی است به ما حمله کرد؛ درصورتی که من 33سال ساکن خیابان نوبخت بودم و همه همسایه‌ها را می‌شناختم و هیچ مرکز نظامی در خیابان نداشتیم.» وقتی از او درباره چگونگی اسکانشان در هتل شهر می‌پرسیم، صحبت‌هایش را اینطور ادامه می‌دهد: «خانه‌مان قابل اسکان نبود و فامیل و آشنا که خبردار شده بودند، زنگ می‌زدند و از روی ابراز لطف می‌گفتند بیایید خانه ما؛ ولی برای من امکانپذیر نبود، چون حساب یک یا 2روز نبود و نمی‌شد چند ماه خانه دوست و آشنا زندگی کرد، تا اینکه چند نفر از شهرداری آمدند و اسم و مشخصاتمان را نوشتند و گفتند به هتل شیان برویم. گفتم ماشین نداریم و راه دور است و مرد همراهمان نیست، نمی‌توانیم به شیان برویم؛ آنها هم پیشنهاد کردند که به هتل شهر بیاییم. ما حدود ساعت 8شب بود که در هتل شهر پذیرش شدیم.» این بانوی خوش‌صحبت وقتی حرف‌هایش به اینجا می‌رسد، با لبخندی مملو از قدرشناسی می‌گوید: «خدا خیرشان بدهد، از زمانی که به اینجا آمده ایم جز خوبی و ادب چیز دیگری ندیده‌ایم. از پذیرش تا سایر کارکنان هتل همه بسیار مودبند و با احترام رفتار می‌کنند. غذاهایشان هم انصافا خوب است. دست‌شان درد نکند.» 

نمی‌دانستیم کجا برویم که بنر شهرداری را دیدیم 
یک ساعت از ظهر گذشته، چند دختر و پسر خردسال در لابی هتل مشغول بازی‌اند. ناهار به‌تازگی صرف شده و پدرومادرها در لابی تلویزیون تماشا می‌کنند. با مرد میانسالی که خودش را علی ارادتی معرفی می‌کند سر صحبت را باز می‌کنیم. برایمان تعریف می‌کند که خانه‌اش در طبقه سوم ساختمانی پنج‌طبقه در منطقه13 بوده و روز 25تیر موشک در نزدیکی خانه‌شان اصابت و خانه را خراب کرده و فقط معجزه باعث شده که از آوار جان سالم به در ببرد و صدمه جزئی ببیند. او می‌گوید: «وقتی از بیمارستان مرخص شدم، با همسرم رفتیم کنار آوار خانه و در فکر بودیم که حالا کجا برویم، که دیدیم در کوچه بنر زده‌اند و رویش نوشته‌اند که اگر خانه‌تان خراب شده به این شماره زنگ بزنید. زنگ زدیم، مشخصاتمان را گرفتند و گفتند برای اسکان به هتل شهر بروید.» وقتی می‌پرسیم از اسکان در اینجا راضی هستید؟ نفسی تازه می‌کند و می‌افزاید: «بله، خدا را شکر رسیدگی‌شان خیلی خوب است. یک سوئیت به من و خانمم داده‌اند، چای‌ساز و ظرف و ظروف داریم. صبحانه و ناهار و شام هم رایگان پذیرایی می‌کنند و لباس کثیفمان را هم خشکشویی می‌برد. وقتی برای پیگیری کارهای اداری به مراکز می‌رویم و برمی‌گردیم به‌دلیل گرمای هوا ممکن است بداخلاقی کنیم؛ اما کارکنان هتل شرایطمان را درک می‌کنند و با آرامش و روی باز پذیرایمان می‌شوند. یک خواهش دارم که اگر مسئولان می‌خواهند به ما در هتل سر بزنند، از روز قبل اطلاع بدهند که باشیم و بتوانیم با مسئولان رودررو حرف بزنیم.» 

3روز دنبال پیکر همسرم گشتیم 
در گوشه لابی مرد میانسالی که پیراهن مشکی به تن دارد، به‌تنهایی نشسته و غرق در افکارش است. متصدی هتل می‌گوید حال خوبی ندارد؛ چون خانه‌اش به‌کلی ویران شده و پیکر همسرش تا 3روز زیر آوار مانده و... اجازه می‌گیریم که چند سؤال کنیم. احسان مشکی‌باف راننده تاکسی  است و می‌گوید چند روز قبل از شروع جنگ به خانه‌ای در خیابان هاشمی در منطقه13 اسباب کشی کرده بوده‌اند که خانه در حمله ناجوانمردانه به‌کلی خراب شده و همسرش، مرحوم مریم ملاباقری زیر آوار شهید شده است. حرف‌هایش که به اینجا می‌رسد، بغضش را به‌سختی فرومی‌خورد و ادامه می‌دهد: «3روز دنبال همسرم می‌گشتیم، تا اینکه جنازه‌اش را پیدا کردیم.» بعد سرش را میان دستانش پنهان می‌کند و پس از چند دقیقه سکوت که آرام‌تر می‌شود، برای اینکه فضا عوض شود، می‌پرسیم از اقامت در هتل راضی هستید؟ جواب می‌دهد: «بله، پذیرایی خوب است، خیلی هم به آدم احترام می‌گذارند؛ ولی دلی که داغ دیده با این چیزها آرام نمی‌شود.» از خدمات بهشت زهرا(س) هم اینطور می‌گوید: «من در شرایطی نبودم که کاری انجام دهم؛ ولی انصافا برای خاکسپاری برادرانی که مربوط به بهشت زهرا و شهدای معراج بودند خیلی کمک کردند.» قبل از خداحافظی با تردید می‌پرسد: «تکلیف ما چه می‌شود؟ البته من مستأجر بودم؛ ولی همه اسباب و اثاثیه‌ام زیر آوار مانده... کارشناسانی که برای بازدید خانه آمدند گفتند شهرداری می‌خواهد برایمان خانه کرایه کند و اسباب بدهد. امیدوارم زودتر تکلیفمان مشخص شود.»


هتل خوب است ولی هیچ‌جا خانه آدم نمی‌شود 
بانوی جوان در گوشه لابی مشغول سرگرم‌کردن 2فرزند خردسالش است. نزدیکش می‌رویم و سر صحبت را با او باز می‌کنیم و از روز حادثه می‌پرسیم. فرزانه گواهی همراه همسر و 2فرزند خردسالش در خانه‌ای قدیمی در منطقه۴ زندگی می‌کرده، و به قول خودش در یک نیمه‌شب در یک لحظه همه زندگی‌شان جلوی چشمشان از بین رفته و آنها را اول روانه بیمارستان و سپس هتل کرده است. او ادامه می‌دهد: «نیمه‌شب بود که با صدای انفجار مهیبی از خواب بلند شدم. چشمانم جایی را نمی‌دید؛ همه‌جا را دودوغبار گرفته بود؛ حتی نمی‌توانستم حرف بزنم. صدای جیغ و گریه پسرم ایلیا را می‌شنیدم. پسر بزرگم، ایلیا و همسرم آسیب شدیدی دیدند و تا همین چند روز پیش در بیمارستان بستری بودند.» از فرایند اسکانشان در هتل که می‌پرسیم، توضیح می‌دهد: «وقتی همسرم از بیمارستان مرخص شد، مطلع شدیم که به کسانی که خانه‌هایشان خراب شده اسکان موقت می‌دهند. رفتیم و نام‌نویسی کردیم؛ ولی وقتی به هتل آمدیم اسم‌مان در لیست نبود و یکی، 2ساعت معطل شدیم؛ اما بعد پذیرش شدیم. رسیدگی هتل خیلی خوب است. لباس و اسباب‌بازی هم برای بچه‌ها آورده‌ام ولی هیچ‌جا خانه خود آدم نمی‌شود؛ مخصوصا وقتی بچه کوچک داری و نیازهایی که فقط در خانه خود آدم رفع می‌شود. ای‌کاش زودتر خانه‌مان ساخته شود و به خانه‌مان برگردیم.» او که خودش هم در رشته روانشناسی درس خوانده، دستی بر سر ایلیای پنج‌ساله‌اش می‌کشد که هنوز آثار زخم و جراحت روی گونه‌اش مانده، و از نگرانی‌هایش اینطور می‌گوید: «نگرانم که بچه‌هایم از این شرایط آسیب روحی ببینند. خودم با اینکه روانشناسی خوانده‌ام اما نگرانم که نتوانم به آنها کمک زیادی بکنم؛ فقط آنها را به محل  دیگر خانه‌های آسیب‌دیده بردم تا ببینند که فقط خانه ما نبوده که خراب شده است.»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید