دیداربا مادر و پدر شهید قائمی که بعد از ۳۹ سال بیخبری شناسایی شد
ابراهیم از جبهه به دانشگاه رسید
مهسا حاجیان-روزنامهنگار
چشم انتظاری همیشه برای انسانها سخت بوده و هست. بهویژه برای مادران و پدرانی که روزی جگرگوشهشان را راهی جبهه کردند و حالا سالهاست که در فراق آنها میسوزند و دلخوشند به نشانی و پلاکی از پسرانشان. و حالا از میان این عزیزان چشم به راه، قسمت چنین شده که تعدادی از آنها بعد ازسالها چشمانتظاری به پیکر و مزاری از عزیزانشان برسند. ازجمله فاطمه تقیآبادی، مادر شهید ابراهیم قائمی که به تازگی پیکرش در دانشگاه علامه طباطبایی تهران شناسایی و به خانواده معرفی شده است. در ادامه گفتوگوی ما با این مادر مشهدی را میخوانید.
مادرجان کمی از ابراهیم و ویژگیهای اخلاقیاش برایمان بگویید.
پسرم در زمستان سرد و برفی سال ۱۳۴۴ در نیشابور به دنیا آمد اما در گنبدکاووس و بعد مشهد بزرگ شد. سال ۶۱ وقتی ۱۷ساله بود به جبهه رفت. گفتم صبر کن ۱۸سالت تمام شود. گفت سال دیگر دیر است و باید بروم. ابراهیم قلب رئوفی داشت و خیلی مهربان بود. یادم هست وقتی بچه بود، مریم خواهر کوچکترش بهخاطر اذیتهای معلمش، نمیخواست به مدرسه برود. از طرفی آن دوره بسیاری از معلمان و دختران حجاب نداشتند و من و همسرم راضی نبودیم مریم در این فضا بزرگ شود. ابراهیم کلی تلاش کرد تا مریم را دوباره با مدرسه و درس آشتی دهد. گفت نگران نباشید تا به سن تکلیف برسد خدا بزرگ است. همان هم شد و وقتی خواهرش به پایه سوم رسید انقلاب پیروز شد.
از روزهایی که در جبهه بود خاطرهای دارید؟
در یکی از روزهایی که در جبهه بود تماس گرفت و گفت که چند روز دیگر عملیات است. بعد از عملیات برمیگردم اما اگر برنگشتم دوچرخهام را بفروشید و برای برادرکوچکم دوچرخه کوچک بخرید. وقتی این حرف را زد دلم لرزید. حس کردم دارد وصیت میکند. گفتم ابراهیم انشاءالله خودت میآیی و برایش دوچرخه میخری. اما ابراهیم، پسر بزرگ خانه ما رفت و دیگر برنگشت. تابستان سال ۱۳۶۱ بود که در عملیات رمضان در شلمچه شهید شد.
شما چطور مطمئن شدید که ابراهیم شهید شده؟
همان سال خبر دادند که شهید شده اما پیکرش را نمیتوانیم بازگردانیم. روزهای سختی بود. خودم را دلخوش میکردم که شهید نشده و به همه میگفتم برای آمدنش دعا کنید. سالها دنبال ابراهیم این طرف و آن طرف شهر را گشتیم. وقتی رزمندهها از جبهه برمیگشتند عکس ابراهیم را به آنها نشان میدادیم و سراغش را از آنها میگرفتیم اما هیچکس از او خبری نداشت. کمکم خودم را راضی کردم که واقعا شهید شده و چشم انتظار آمدن پیکرش شدم تااینکه سال ۱۴۰۰ پس از ۳۹ سال بیخبری، گفتند که پسرت پیدا شده و ۱۰سال پیش در دانشگاه علامه طباطبایی گمنام به خاک سپرده شده. ایکاش همان سال ۱۳۹۰ که تفحص شده بود میفهمیدم. مادربزرگ و عمههایش سالها چشم به راهش بودند اما وقتی پیدا شد هیچکدام از آنها نبودند.
بعد از شناسایی، پیکرش را به مشهد بردید؟
از ما پرسیدند که آیا میخواهید ابراهیم به شهر خودتان بازگردد؟ با پدر و خواهرانش مشورت کردم و تصمیم بر این شد که همانجا در دانشگاه علامه بماند زیرا معتقد بودیم که ابراهیم خودش خواسته و مکان مزارش را انتخاب کرده.
پدر شهید: خوشحالم که در دانشگاه آرام گرفته
پدران قد خمیده شهدا در کشورمان کم نیستند؛پدرانی که سالها دلتنگی و غصه دوری از فرزندانشان را در دل پنهان میکردند تا مبادا غصه مادر بیشتر شود. علیاکبر قائمی پدر شهید از دلتنگیهای این سالها میگوید: «خیلی غصه خوردم اما سعی میکردم زیاد بیتابی نکنم تا حاجیهخانم اذیت نشود. وقتی شنیدم پیکر ابراهیم پیدا شده و در دانشگاه میان جوانان است خیلی خوشحال شدم. الحمدلله زائران زیادی دارد و همه مثل خودش اهل درسخواندنند. اما وقتی از تهران و زیارت مزارش به مشهد برگشتیم دلتنگیام چند برابر شد. دائم از غم دوریاش ناله میکردم و مریض شدم تااینکه در عالم خواب و رویا ابراهیم را خوشحال دیدم و بعد از آن خواب راضی شدم به ماندنش در تهران.»