موضوع: ترسیم کودتا در خاطرات آیتالله جوادیآملی وداریوش اسدزاده
موقعیت: خیابان ناصرخسرو، لالهزار و میدان قیام
***
افرادی که 28مرداد سال 1332را درک کردهاند، تعدادشان زیاد نیست، اما خاطرات به یادگار مانده از آن روزها آنقدر زیاد است که میتوان تاریخ آن روز تهران را از میان این خاطرات بازخوانی کرد.
آیتالله جوادیآملی، از مراجع تقلید در 28مرداد، 20 سال داشت و در حال تحصیل در مدرسه مروی تهران بود. او میگوید: «در 28 مرداد سال 1332ما تقریباً 20 سالمان بود. در همین تهران شعار رسمی مردم تهران مرگ بر شاه بود. من بارها این را به دوستانمان گفتهام. جنوب تهران، نزدیک مولوی، یک میدانی داشت به نام میدان شاه که الآن شده میدان قیام. در آن میدان، گلابیها به بازار میآید. یک دستفروشی، گلابی میدان را از میدان خرید، آورد روی طبق دستفروشی، داشت روی طبقه میچید، داد میزد: ای شاهمیوه، ای شاهمیوه؛ همه ریختند روی بساطش، همه میوههایش را جمع کردند ریختند دور که چرا میگویی شاهمیوه، بگو مرگ بر شاه. چون شعار رسمی مرگ بر شاه بود. چه وقتی؟ نه و نیم، یعنی نه و نیم صبح. ده صبح کودتا شد. مصدق به زندان افتاد و کابینهاش هم به زندان افتادند و بعدازظهر زاهدی روی کارآمد و دولت زاهدی تشکیل شد. همانها همین مرگ بر شاه را به جاوید شاه تبدیل کردند.»
مرحوم داریوش اسدزاده، بازیگر سرشناس تئاتر و سینما، در ایام جوانی در مجله «تهران مصور» خبرنگار بود. او در خاطراتش گفته است: «من آن روز در تماشاخانه نصر، بالای سر کارگرها بودم و کارگرها مشغول آینهکاریهای تماشاخانه بودند. تماشاخانه نصر کنار گراندهتل لالهزار بود. دفتر تهران مصور هم در طبقه بالای این هتل بود. من به تهران مصور بهدلیل اینکه گاهی با آنها همکاری میکردم، رفتوآمد داشتم. از طبقه بالا جمعیتی خشمگین را دیدم که همهچیز را سر راهشان میشکستند. سریع به پایین برگشتم و کارگرها را صدا کردم پشت در تماشاخانه صندلی بچینند تا جمعیت نتوانند وارد شوند. آن روز با سرایدارمان در تماشاخانه ماندیم و بقیه کارگرها رفتند. وقتی عصر سروصداها خوابید، صندلیهای پشت در تماشاخانه را جمع کردم و بیرون آمدم. خاطره مرتبطی هم از اردشیر زاهدی دارم؛ او را از نزدیک میشناختم. بعد از 28مرداد به من گفت: «کجا بودی در روزهای منتهی به
۲۸ مرداد که در به در فرار میکردم؟ مرا گریم میکردی که کسی مرا نشناسد!»
2 خاطره از 2 شاهد عینی
در همینه زمینه :