پس از تماشای «آدمکش» دیوید فینچر یا مخالفش خواهید بود یا موافقش؛ حد وسط ندارد!
قاتل اهلی
سحر غفوری
تاریخ سینما آدمکش ماهر و کاریزماتیک و کاربلد کم نداشته که چنان خودشان را وقف کارشان کردهاند و چنان از جانودل برای سربهنیستکردن یک آدم وقت میگذارند که دیگر آن سویه زشت و غیراخلاقی عملشان به حاشیه میرود و تعهد و تخصص و مهارتشان به شکلی رمانتیک همذاتپنداری توأم با احترام نازکدلترین تماشاگران را هم بهدست میآورد؛ از جف کاستلو «سامورایی» ژان پیر ملویل بگیر تا لئون «حرفهای» لوک بسون تا آدمکش بینام «وثیقه» مایکل مان تا گوست داگِ جیم جارموش تا آنتون چیگور «جایی برای پیرمردها نیست» برادران کوئن و تا جان ویک چاد استاهلسکی. همه اینها تخصصشان گرفتن جان آدمهاست، اما مرام و مسلک و وسواسها و ظریفکاریها و اخلاقیاتشان است که آنها را برای مخاطب قابل درک و حتی دوستداشتنی میکند.
«آدمکش» ساخته دیوید فینچر هم سعی کرده با خلق شخصیتی که اصول حرفهای و اخلاقی خاص خودش را دارد، به فهرست بلندبالای آدمکشهای دوستداشتنی سینما یکی اضافه کند. شخصیت آدمکش این فیلم با بازی مایکل فاسبندر مثل اغلب آدمکشها کمحرف و تنها و دقیق و ماهر است، اما حین انجام ماموریتی که به او واگذار شده، به خطا به جای سوژه مورد نظر که مردی متمول است و به درخواست رقیبی مثل خودش متمول قرار است کشته شود، زنی را میکشد. آدمکش شروع میکند به پاک کردن ردپاهایش، اما او باید تقاص اشتباهش را بدهد و وقتی خودش را پیدا نمیکند، یکی از عزیزانش را تا سرحد مرگ میآزارد. عصبانی کردن یک آدمکش حرفهای تبعاتی دارد و آدمکش فینچر عزمش را جزم میکند تا کسی را که دستور حذف او را داده پیدا کند.
«آدمکش» اقتباسی از کمیک بوکی به همین نام از الکسی متز نولن و لوک جاکامون است که زندگی آدمکشی بدون نام را که نگاهی اگزیستانسیالیستی به کارش دارد پی میگیرد. فیلم بدبینی و تلخی منبع اقتباسش را که شخصیت آدمکش را متمایز میکند، ندارد. آدمکش فیلم بیش از اینکه بدبینی، جزئی از شخصیتش باشد، ادای بدبینی یک حرفهای را درمیآورد. آدمکش فینچر روزش را با قهوه اکستار باکس و همبرگر مکدونالد که نانش را نمیخورد، شروع میکند، درست مثل هر کسی که صبح باید به سر کار برود. کشتن برای او عملی فارغ از اخلاقیات است؛ صرفا شغلی است که فقط باید درست و دقیق انجام شود. او پول خوبی برای کارش میگیرد و کاری هم به اینکه چرا باید کسی را بکشد، ندارد. او کاری را بلد است که بازار خوبی دارد و خدماتش را به بالاترین قیمت میفروشد. در روایت فینچر از منبع اقتباسش آنچه بیشتر اهمیت پیدا کرده نه وجه هستیشناختی کشتن، بلکه جنبه کالاییشده جامعه انسانی است. آدمها بدون اینکه همدیگر را بشناسند یا از هم دلخوری و کدورت و نفرتی داشته باشند، تخصصشان را که به مرگ و کشتن «دیگران» ختم میشود، میفروشند و بدون عذاب وجدان و خودخوری، درحالیکه در ظاهر فرقی با آدمهای دیگر ندارند، بهراحتی زندگی میکنند.
فینچر نخستین بار نیست که سراغ نقد جامعه سرمایهداری و ساختارها و بنیانها و سوژههایش میرود. 24سال بعد از «باشگاه مشتزنی» (1999) که تایلر دِردِن تعدادی خلوچل آنارشیست را علیه نابودی نمادهای سرمایهداری متحد کرد، حالا دیگر ضدقهرمان «آدمکش» هم وقتی سرآخر به شخص ثروتمندی میرسد که دستور قتل او را داده، حسابگرانه از کشتنش صرفنظر میکند و تنها به تهدیدی خشک و خالی بسنده میکند. او همانطور که بارها در فیلم تکرار میکند، فقط در جنگی میجنگد که برایش پول گرفته و خوب میداند چهکسی پول او را میدهد. دیگر فقط میتوان از سرمایهداری متنفر بود، نه اینکه علیهاش شورش کرد.
کارگردان دوشقه!
دیوید فینچر 8ساله بود که دوربین دست گرفت و با آن شروع به بازی کرد. جورج لوکاس، کارگردان نامدار «جنگ ستارگان»، همسایه آنها بود و دیوید 11ساله هر روز صبح او را با لباس خواب در حال برداشتن روزنامهاش از دم در خانه میدید. این ماجرا باعث اسطورهزدایی از کارگردانان برای دیوید شد. فینچر در کمپانی جلوههای ویژه لوکاس مشغول بهکار شد و در «ایندیانا جونز و معبد مرگ» (1983) و «بازگشت جدای» (1984) همکاری کرد. آنچه از سالها کار کردن در شرکت لوکاس برایش ماند، استادی در ساخت تصاویر کامپیوتری بود.
در دهه بیست زندگیاش تبلیغاتی برای شرکتهای مشهوری چون پپسی، نایکی و لیوایز ساخت و همچنین دو ویدئوموزیکش برای ستاره پاپ، مورد توجه قرار گرفت. نخستین فیلمش، «بیگانه» (1992) بود که به جای اینکه صرفا فیلمی ترسناک باشد، میخواست مایههای فلسفی هم داشته باشد. مداخلههای استودیو در کار فینچر اصلا به مذاقش خوش نیامد و تجربه نخستش در سینما با رضایت همراه نبود.
«هفت» (1995) بود که شهرت و اعتبار تجاری و انتقادی فینچر را رقم زد؛ فیلمی تیره و تار که قتل را به مسئلهای اخلاقی بدل میکند. در «بازی» (1997) که کمتر از «هفت» تلخ و تاریک بود، میلیونری برای اینکه قدر زندگی را بفهمد همهچیزش را از دست میدهد. «اتاق امن» (2002) بهگفته فینچر ترکیب دو فیلم «پنجره عقبی» هیچکاک و «سگهای پوشالی» سام پکینپا بود. «زودیاک» (2007) و «مورد عجیب بنجامین باتن» (2008) هم فیلمهای موفق و ماندگاری شدند. «شبکه اجتماعی» (2010) آنچنان موفق از آب درنیامد. «دختری با خالکوبی اژدها» (2011) و «دختر گمشده» (2014) بازگشت به ژانر تریلر معمایی بود که فینچر در آن تبحر داشت. «منک» داستانی درباره هالیوود و «همشهری کین» بود و آنطور که شایستهاش بود دیده نشد.
تنش آشکاری در فینچر بهعنوان سازنده تبلیغات گرانقیمت برندهای ثروتمند و کارگردان فیلمهای آنارشیستی پوچگرای ضدسیستم وجود دارد. تا حدودی این خصیصه فینچر را میشود در شخصیت آدمکش فیلم جدیدش هم دید. آدمکش در خدمت سیستم است، اما میخواهد از آن جدا باشد. او خودش را بیرون از سیستمی که در آن کار میکند و بالاتر از بقیه میبیند، اما در نهایت او جزو همین سیستم است.
منتقدان درباره «آدمکش» چه گفتند؟
پیتر بردشاو از گاردین:
مایکل فاسبندر و دیوید فینچر توانستهاند تمرکز و اعتقاد خالصی را به این اثر مهیج بیاورند که باعث شده بسیار سرگرمکننده و تماشا کردنش لذتبخش باشد. این در حالی است که ظاهر واقعگرایانه فیلم نیز گاهی نگرانکننده میشود.
جاناتان رامنی از اسکریندیلی:
«آدمکش» فیلمی است که به شکلی استادانه ساخته شده است. در سرتاسر فیلم، دیوید فینچر توانسته کنترل روشمند خود را ارائه بدهد و این در حالی است که اشکالات در منطق قهرمان داستان و خودشناسی ناقص او را برجسته میکند.
جفری مکناب از ایندیپندنت:
«آدمکش» همانند شخصیت اصلیاش که توجهی بسیار دقیق نسبت به قتل دشمنانش دارد، به جزئیات به شکلی ریز توجه میکند. مایکل فاسبندر انتخاب خوبی برای این نقش بوده و توانسته نقشآفرینی متعهدانهای ارائه بدهد. اما این اثر اغلب اوقات به قلمروی خودآگاهی ساختگی ورود میکند.
لکس بریسکوسو از آیجیان:
«آدمکش» ترکیبی است از فیلمنامهای فشرده و مؤثر از اندرو کوین واکر با نقشآفرینیهای هوشمندانهای از مایکل فاسبندر و تیلدا سوئینتون و تدوینی هوشمندانه که شما را بهخودش جلب میکند و میتوان آن را بارها و بارها تماشا کرد.
لزلی فلپرین از هالیوودریپورتر:
«آدمکش» از نظر اخلاقی آشفته و درهم است و همین نیز ممکن است برخی از بینندهها را از آن دور کند. این در حالی است که دیگر مخاطبان ممکن است هم از شخصیت و هم از نگرش جنونآمیز فیلم لذت ببرند.
رافائلا سیلز راس از پلیلیست:
دیوید فینچر بهندرت اثری کسلکننده میسازد و فیلم «آدمکش» نیز ملالتآور نیست اما باید گفت که این اثر جزو برترین آثار وی نیز به شمار نمیرود. این فیلم جنایی و مهیج با مهارت ساخته شده و در آن به ریزترین جزئیات هم توجهی دقیق شده است. این فیلم سرگرمکننده است ولی اندکی معمولی بهنظر میرسد.