فاطمه اشرف
اگر قرار بر همخوانی دستهجمعی نبود هنوز هم از خواندنش واهمه داشتم. هنوز هم ردی ناشناس بر کویر بود بین طاقچه رمانهای ایرانی کتابخانه، اما حالا یک هفته است هر طرف میروم «جای خالی سلوچ» با من است. حتی اگر شده، بیآنکه از چربشدن صفحههایش نگران شوم، کنار اجاق گاز مینشانمش و بین سرخکردن سیبزمینی برای دخترم و شستن میوهها، چند خطی از مِرگان میخوانم. مرگان که جای خالی همسرش باعث شده بود «سقف از فراز و دیوارها از کنار او کنده شده باشند» و مگر برای همراهشدن زنی با زنی دیگر به چیزی بیشتر از این نیاز است؟ همین کافی است تا من بین چهاردیواری خانهام بنشینم و سرنوشت زنی را
پی بگیرم که غمش را به کوره کینه میسپارد، زخم نگرانیاش را با کار التیام میدهد و ضعفش را به قدرت بروز میدهد. چقدر خواندن این کتاب با جلدش همخوانی دارد. کند است، شبیه پایی که در شنی فرو رود و سخت بیرون بیاید. بیشتر جملات مرا در خود فرو میکشد. آرام پیش میروم و پریشانیام از خواندن کتاب برای اهل خانه مشهود است. زبانه خشمی که از کدخدا و باقی دانهدرشتهای زمینج در صفحات اول به جانم ریخته بود حالا شبیه فتیله شمعی کمجان شده است و جایش را ترحم و غم گرفته است. چقدر همهچیز دنیایی که دولتآبادی ساخته غریب است. از جایی به بعد تمام شخصیتهای کتاب شبیه عروسکهای خیمهشببازی هستند و سرنخ تکتکشان بهدست فقر افتاده است. این احتیاج است که یکی را با دیگری رفیق یا دشمن میکند، از پسر شمر میسازد و از برادر نابرادر. نداری حائلی شده است بین من و شخصیتها. نمیگذارد دستم به نهاد هیچکدامشان برسد. دلم میخواست بدانم اگر زور احتیاج از روی شانه مِرگان برداشته شود باز هم همین شکلی برای دخترش مادری میکند یا نه؟ اما نمیشود. دستم به هیچ کجا نمیرسد. برای همین است که دست از کینه کدخدا و میرازخان برمیدارم و به جایش برای این میزان از فقر بغض میکنم. دلگرفته ، خیمهشببازی احتیاج مِرگان و ابراو و عباس را میبینم و به صفحات آخر نزدیک میشوم. میدانم دیگر چیزی نمانده تا پردهای قرمز فرو بیفتد و دیگر دستم به مِرگان و زندگیاش نرسد که دولتآبادی بزرگ من را از این منجلاب نجات میدهد. «مِرگان آیا روز مرگ خود را احساس کرده بود؟ نه! اینطور نباید باشد» ولی مِرگان مهربانتر از همیشه شده است. «فقر هم گهگاه سخی است. دست بسته هم گهگاه دل باز دارد». نفس راحتی میکشم. دیگر دستم رسید به مِرگانی که دوست نداشتم زورش از بیرحمی روزگار کمتر باشد و کتاب را میبندم.
خیمهشب بازی احتیاج
در همینه زمینه :