
به مناسبت ۱۸ تیر، روز ملی ادبیات کودک و نوجوان
جادوی کلمه

سیدسروش طباطباییپور -روزنامهنگار
انسانهای اولیه، برای انتقال افکار و اندیشههایشان، دست به دامان خطخطیکردن و نقاشیکشیدن شدند اما بهمرور، واژهها در زندگی ما انسانها جا خوش کردند و در قالب کلمات و جملهها، پلی شدند میان انسانها.
از اینجا بود که سر و کلهی دو واژه پیدا شد؛ زبان و ادبیات که هر دو باشکوهاند و جذاب. اولی یعنی زبان، تنها وظیفهاش، انتقال مفاهیم است که از آن در مراودات معمول زندگی و حتی مقالههای علمی و دانشگاهی استفاده میکنند و دومی یعنی ادبیات، تلاش میکند همان مفاهیم زبان را، زیباتر و رنگ و آبدارتر، به دیگران منتقل کند.
و ایرانیان از دیرباز، عاشق ادبیات شدند و همین عشق باعث شد بزرگانشان نیز بهجای تمرکز در خلق تابلوهای هنری و قطعات موسیقی و تولید فیلم و انیمیشن، دیگ ادبیات را بیشتر گرم کنند.
یعنی وقتی باخ و موتزارت در آلمان و اتریش، قطعات موسیقی تولید میکردند و ونگوگ و داوینچی، در هلند و ایتالیا، نقاشی میکشیدند و مجسمه میساختند، فردوسی، سعدی، مولوی و حافظ ما تمرکزشان روی ادبیات بود.
خلاصه اینکه بازار ادبیات در ایران ما، داغ داغ شد. در این میان، کودکان و نوجوانان ایران هم دلشان میخواست مهمان شاعران و نویسندگان، به صرف شعر و داستان و شربت و شیرینی باشند؛ اما درک مفاهیم عمیق و لایههای زیرین غزلهای حافظ و قصههای مولوی، برایشان دشوار بود و اینگونه شد که نیاز به ادبیاتی مخصوص کودکان و نوجوانان خودنمایی کرد و بزرگانی چون مهدی آذریزدی، برای بچهها نوشتند.
حالا به همین مناسبت روز آرمیدن این نویسندهی بزرگ بچهها، هجدهم تیر را به نام «روز ملی ادبیات کودک و نوجوان» نامیدند و دوچرخه در این دوصفحه، با پاسداشت ادبیات این گروه سنی با شکوه، به معرفی مختصر پنج چهرهی ادبیات کودک و نوجوان میپردازد؛ چهرههایی که بیش از 50سال از عمرشان میگذرد و تمام زندگیشان را وقف کودکان و نوجوانان این سرزمین کردهاند.
اتاق تجربه
فریدون عموزاده خلیلی
فریدون عموزاده خلیلی، بیش از آنکه آثار مکتوبش در حوزهی کودک و نوجوان، مطرح باشد، رد پایش در زمینهی تأسیس نهادهای مدنی و مطبوعاتی حوزهی کودک و نوجوان به چشم میخورد. مثلاً او به همراه قیصر امینپور و بیوک ملکی، مجلهی سروش نوجوان را راه انداختند. یا فکر میکنید مؤسس و نخستین سردبیر همین هفتهنامهی دوچرخهی خودمان در ۲۲ سال پیش چهکسی بود؟ بله، فریدونخان! همچنین او از بنیانگذاران انجمن نویسندگان کودک و نوجوان است.
از دیگر قدمهای ارزشمند او برای بچههای این سرزمین، برگزاری کارگاههای داستاننویسی است؛ کارگاههایی که عنوان «اتاق تجربه» را یدک میکشد و علاوه بر آموزش، به نشر نخستین کتابهای نویسندگان جوان در حوزهی کودک و نوجوان هم کمک میکند.
شاید یکی از بهترین آثار او، «کتاب کوچک برای داستاننویسی» است که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را منتشر کرده. خلیلی در این کتاب تلاش میکند نوشتن را به زبان ساده به نوجوانان آموزش دهد.
فقط نوشتن مرا راضی میکند!
هوشنگ مرادی کرمانی
بیشتر نوجوانها او را به خالق «قصههای مجید» میشناسند. در شناسنامهاش نوشته که او در 16شهریور سال 1323در روستای کوچکی به نام «سیرچ»، پشت کوههای کرمان به دنیا آمد و از همان کودکی، عاشق خواندن بود. بچههای محل، هوشنگخان قصهی ما را «هوشو» صدا میکردند تا اینکه تهران آمد و در دانشکدهی هنرهای دراماتیک مشغول به تحصیل شد. همزمان در رشتهی ترجمهی زبان انگلیسی هم لیسانس گرفت. نویسندگی را در 16سالگی با همکاری رادیو کرمان آغاز کرد و نخستین مجموعه داستانش با عنوان «معصومه» در دورهی دانشجویی منتشر شد.
از بزرگی این نویسندهی محبوب همین بس که در دههی هفتاد زندگیاش میگوید: «من در نقاط مختلف فقیرنشین شهر تهران زندگی کردهام. جعبههای نوشابه پخش کردهام. کارشناس وزارت بهداشت شدم. تنهایی رفتم خواستگاری. زن گرفتم و بچهدار شدم. بالاخره کتابهایم چاپ و ترجمه شدند. به کشورهای خارجی دعوت شدم و در آنجا سخنرانی کردم اما هنوز در حسرت این موضوع باقیماندهام که یک داستان خوب بنویسم و حس میکنم کامل نشدهام. فقط نوشتن است که مرا راضی میکند.»
استفاده از ضربالمثل و بیان آداب و رسوم مردم، کاربرد واژگان محاورهای، آن هم با زبانی شیرین، از ویژگیهای آثار هوشنگ مرادی کرمانی است. او دو بار نامزد دریافت جایزهی جهانی «هانس کریستین اندرسن» و به سبب پرداختن به زندگی کودکان محروم از سوی داوران تشویق شد. او عضو پیوستهی فرهنگستان زبان و ادب فارسی است و همچنان دلش برای کودکان و نوجوانان ایران میتپد.
عمو شلبی!
رضی هیرمندی
مهمترین کار یک مترجم خوب این است که چپ و راست، میان کتابهای منتشر شده در کشورهای دیگر، چرخ بزند و تا بهکار ارزشمندی برخورد، آن را از زبان مبدأ به زبان مقصد باز گرداند. و به جرأت میتوان گفت یکی از بهترین مترجمهای حوزهی کودک و نوجوان، رضی هیرمندی مهربان است. نشانهاش معرفی غول ادبیات جهان، شل سیلوراستاین یا همان عمو شلبی! هنرمندی که ظاهر آثارش، بسیار ساده است؛ اما در دل خود، مفاهیم عمیق و فلسفی دارد.
او اهل سیستان است و بعد از ۲۵ سال کار رسمی معلمی، تمام وقتش را به نوشتن و ترجمه اختصاص داد. آشنایی و علاقهی او به طنز سبب شد تا بتواند بهخوبی آثاری را ترجمه کند که در زبان مبدأ به طنز نوشته شدهاند.
افتخار میکنم شاعر کودکان و نوجوانانم!
مصطفی رحماندوست
اهل همدان است و پدری کاسب و مغازهدار داشت. مادرش را در نوجوانی از دست داده وخودش میگوید هر وقت کنار مادرش، در کنار تشت رختشویی مینشسته، مادر شعرهای مولوی را زمزمه میکرده و او هم سراپا گوش میشده. از نوجوانی دلش میخواسته خودش باشد و روی پای خودش بایستد؛ به همینخاطر، علاوه بر درس، روزنامه هم میفروخته و گاهی بساط تنقلات و میوه هم پهن میکرده.
او را بیشتر بچهها با شعر «صد دانه یاقوت» میشناسند؛ اما بد نیست بدانیم او بیشتر سالهای عمرش را در راه ادبیات کودک و نوجوان این سرزمین صرف کرده. خودش میگوید: «... برای بچهها قصه مینویسم، برایشان شعر میگویم و بهخاطر بچهها آثار بیگانه را میخوانم و اگر به اثر خوبی دست یافتم، برای بچهها ترجمهاش میکنم... .» مدیر برنامهی کودک سیما، سردبیر نشریهی پویه، مدیر مسئول نشریات رشد، مدیر کل دفتر مجامع و فعالیتهای فرهنگی، سردبیر رشد دانشآموز، سردبیر سروش کودکان و... از دیگر فعالیتهای اوست. از دیگر کارهای ارزشمند او، تلاش در راهاندازی سایت کتابخانهی ملی کودکان و نوجوان (برخط)، فرهنگ آسان: دانشنامهی ویژه کودکان و نوجوانان و فرهنگ ضربالمثلها: مجموعهای ارزشمند از ضربالمثلهای ایرانی است.
سبزیهای خام دوران بارداری
فرهاد حسنزاده
شاخصترین ویژگی فرهاد، زبان شیرین و طنزآمیزش است. او سالها روزنامهنگار حوزهی نوجوان هم بوده و با افتخار، مسئولیت بخش ادبیات و طنز هفتهنامهی دوچرخه را هم بهعهده داشته. از افتخاراتش، دریافت لوح تقدیر جایزهی «هانس کریستین آندرسن» در سالهای ۲۰۱۸ و ۲۰۲۰ است؛ جایزهای که به نوبل ادبیات کودک و نوجوان معروف است. در میان بیش از صد اثرش برای کودکان و نوجوانان، مجموعه شعر، داستان کوتاه برای نوجوانان و داستانهای طنز هم به چشم میخورد.
بچهی آبادان است و دربارهی خودش نوشته: «تصمیم داشتم صبح روز عید به دنیا بیایم و از موهبتهای نوروزی، مثل عیدی و شیرینی و آجیل و ماچ و بوسه بهرهمند شوم که نشد و با اندکی تأخیر، روز بیستم فروردینماه ۱۳۴۱ قدم به دنیای کودکان گذاشتم. مادر خدابیامرزم میگفت: «تو خیلی سرخ و سفید و تپلمپل بودی و همهاش بهخاطر آن بود که موقع بارداری روزی چند بار، یک سبد سبزی خام میخوردم.» حرفهای مادرم را پدرم تأیید میکرد و میگفت: «شاید علت نویسنده شدنت همان سبزیهای خام دوران بارداری باشد.»
علاقه به نمایش و کتاب، پای او را به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان باز کرد و به اعتراف خودش علاوه بر نویسندگی، به هنرهای دیگر هم مبتلاست: عکاسی، نقاشی، خوشنویسی و... از بهترین آثار او به رمان «هستی» و «زیبا صدایم کن» میتوان اشاره کرد.
معرفی کتاب
بخشی از کتاب«شما که غریبه نیستید»
اثر هوشنگ مرادی کرمانی، نشر معین
بچهها که میروند، عمو میآید و چیزهایی را که بچهها آوردهاند، میبیند و تقسیم میکند. جوجهی لاغر و مردنی را میدهد به من که بزرگش کنم. جوجه بیحال است و سرش خم شده. مرغ و خروسها به کلهاش نوک زدهاند. جوجه را به گردنم میچسبانم. تنش داغ است. شل و بیحال است. ننهبابا میگوید: «این جوجه مریضه. دست نزن. مریض میشی.»
به روی خودم نمیآورم. میبرمش گوشهی کاهدان. براش جا درست میکنم. زیر پاش کاه میریزم، برایش آب و دانه میگذارم. نمیگذارم قاتی مرغ و خروسهای دیگر بشود. ننهبابا غر میزند: «خجالت نمیکشند این جوجهی بیمار را میدهند دست بچهشان که برای معلمت ببر.» میداند چهکسی جوجه را آورده. اسماعیل که بالای ده مینشینند. وضعشان بد نیست ولی میگویند ناخنخشک است. جان به عزراییل نمیدهد. عمو میگوید: «اسب پیشکشی رو که دندانش رو نمیشمارن.»...
خرگوش میخوریم و خوش میگذرانیم
بخشی از کتاب «سرگذشت لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد»، اثر شل سیلوراستاین، ترجمهی رضی هیرمندی و نشر شولا
صدای شکارچیها بلند شد که میگفتند: «آنجا چه خبر است، لافکادیو! بهجای حرف، گلوله بزن.» شیر خیلی خیلی پیر گفت: «به حرف آنها گوش نده. تو شیری، عین ما. بیا و به ما کمک کن. ما بعد از اینکه کار شکارچیها را ساختیم، بر میگردیم به جنگل و زیر آفتاب لم میدهیم. در رودخانه شکار میکنیم. باز لای علفهای بلند بازی میکنیم. خرگوش میخوریم و خوش میگذرانیم.» لافکادیو گفت: «خرگوش خام! اَه اَه!»
شکارچیها گفتند: «به حرف او گوش نده. تو آدمی، مثل ما. به ما کمک کن. بعد از اینکه کار شیرها را تمام کردیم، سوار کشتی میشویم و به آمریکا میرویم. آنجا ضیافتهای خوبخوب میرویم. بدمینتون بازی میکنیم. دوغ سر میکشیم و خوش میگذرانیم.»
لافکادیو گفت: «دوغ! اَه اَه!»...
ظاهری ساده مفاهیمی عمیق
بخشی از کتاب «کتاب کوچک برای داستاننویسی» اثر فریدون عموزاده خلیلی، نشر کانون پرورش
با این کتاب، دنبال پزدادن نباشید. مثلاً اگر میخواهید یک خروار اصطلاح قلمبهسلمبهی داستاننویسی را تو مشتتان داشته باشید که پسفردا هر جا، پیش سر و همسر، غریبه و آشنا، همکلاسی و همسایه، پسرخاله و دخترخاله قیف بیایید، بهتر است از اول، قید این کتاب کوچک را بزنید. چون ته این کتاب، تازه اگر جنمش را داشته باشید، از شما داستان در میآید، نه اصطلاحات قلمبهسلمبهی داستانی...
بخشی از کتاب هستی، اثر فرهاد حسنزاده، نشر کانون پرورش
در باز بود و از دور خاله را میدیدیم که پیشبندش را باز کرده بود و داشت کتاب میخواند. بابا گفت: «ئی خالهی تو هم دست از مطالعه ور نمیداره. بگو حالا چه وقت کتاب خوندنه؟» آمدیم داخل و در را بستیم. موتور دایی تو سایه بود. خودش تو درگاه سنگر نشسته بود و کاری میکرد. بابا رفت طرفش: «بهبه! شاهدوماد! حالت چطوره؟» دایی جمشید بلند شد و با هم روبوسی کردند. خاله و دایی، هاجوواج ما را نگاه میکردند. توپ را انداختم کنار باغچه و آبی بهدست و صورتم زدم. خاله با اشاره گفت: «چی شد؟ آشتی کردین؟»
گفتم: «چَسپی؟ با هم رفیق شدیم بدجور» گفت: «خدا رو شکر.» بعد یواش در گوشم گفت آمده دنبالم و دیده نشستهایم ور دل هم و با هم درددل میکنیم. گفت دایی هم آمد دنبالتان، دیده دارید با هم فوتبال بازی میکنید. با ناز و چشمک گفتم: «ما اینیم دیگه!»...
شعری از مصطفی رحماندوست از کتاب پاییزیها، نشر شباویز
آینده
باغ، ای باغ قشنگ
باغ، ای مادر گل
باغ، ای رنگارنگ
کاش میدانستی
تکسواری هم از این باغ گذر خواهد کرد
تکسواری که قدمهاش، هراسانگیز است
اسم او پاییز است