• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
سه شنبه 9 اسفند 1401
کد مطلب : 186740
+
-

رزا کمالی، مسئول گروه جهادی که از طلا و سرمایه شخصی خود برای آبادانی مناطق محروم گذشته است

طلای من در قلعه‌گنج است!

گزارش
طلای من در قلعه‌گنج است!

شهره کیانوش‌راد- روزنامه‌نگار

رزا کمالی وقتی با فرامرز عزیزی‌پور ازدواج کرد و به شهرستان قلعه‌گنج رفت، می‌دانست که روزهای سختی پیش‌رو خواهد داشت. قلعه‌گنج از کمترین امکانات شهری و تفریحی محروم بود و او از همان روزهای اول حضورش با اتفاقات تلخی مواجه شد که هنوز هم از یادآوری آنها غمگین می‌شود. او که متولد‌1367 و مادر 4فرزند است، می‌گوید: «احساس کردم زنان در این منطقه مظلومیت بیشتری دارند و روزگار را با سختی بیشتری گذران می‌کنند. تصمیم خود را گرفتم. باید برای حال خوب خود و بانوان این منطقه دست به‌کار می‌شدم.» کمالی چشم‌اندازی که برای خود ترسیم کرده بود مادری با 6فرزند بود، اما سرنوشت و تقدیر الهی به‌گونه‌ای رقم خورد که بتواند در کنار فرزندآوری، فعالیت داوطلبانه و اجتماعی را در قلعه‌گنج شروع کند. او که اکنون مادر 4فرزند قد و نیم‌قد است، یکی از زنان کارآفرین شناخته‌شده در استان کرمان است و تولید‌کنندگان بسیاری از زنان و مردان قلعه‌گنج، کرمان و دیگر استان‌ها با او همکاری دارند. رزا کمالی، برایمان از چگونگی شروع کارش در قلعه‌گنج می‌گوید و از موانعی‌ که موفق شد با همراهی همسر و فرزندانش از آنها عبور کند.

برای نگهداری از خواهرزاده‌ام به قلعه‌گنج رفته بودم. خواهرم معلم بود و همین رفت‌وآمد من به قلعه‌گنج زمینه‌ای شد برای آشنایی و خواستگاری یکی از معلمان به نام فرامزعزیزی‌پور از من. باید برای شروع زندگی مشترک از کرمان به قلعه‌گنج می‌رفتم. با این شهر و مشکلاتش غریبه نبودم اما وقتی بعد از ازدواج در این شهر زندگی کردم متوجه آسیب‌پذیری خانواده‌ها به‌ویژه زنان شدم. در همان هفته و ماه‌های اول زندگی‌مان با اتفاقات عجیب و غریبی روبه‌رو شدم. شنیدم که دختری جوان سم‌خورده و خودکشی کرده. چند‌ماه بعد دختر دیگری خودسوزی کرد و... برای من شنیدن اخبار حوادث ناشی از خودکشی، قابل هضم نبود. محرومیت این منطقه و آسیب‌های اجتماعی فراوانی که وجود داشت تحمل زندگی را به‌ویژه برای زنان سخت کرده بود. به‌نظرم دختران و زنان این منطقه به‌دلیل نبود امکانات آموزشی، ورزشی و تفریحی و... مظلوم واقع شده بودند. چشم‌انداز زندگی که برای خودم ترسیم کرده بودم مادری با 6فرزند بود. آنقدر به بچه علاقه داشتم که می‌خواستم تمام وقتم را با بچه‌هایم بگذرانم، اما سرنوشت و تقدیر الهی به‌گونه‌ای رقم خورد که بتوانم در کنار فرزندآوری، فعالیت داوطلبانه و اجتماعی را در قلعه‌گنج شروع کنم.

برای حال خوب، دست به‌کار شدم
چند‌ماه از ازدواجمان گذشته بود و من دیدم اگر بخواهم همینطور بدون فعالیت اجتماعی پیش بروم نتیجه‌ای ‌جز خستگی روحی برای من به‌دنبال نخواهد داشت. دلم می‌خواست حال خودم و بانوان آن منطقه را خوب کنم. دست به‌کار شدم و چون تا حدودی دوره‌های ورزشی را گذرانده‌بودم سعی کردم از راه ورزش با بانوان قلعه‌گنج ارتباط برقرار کنم. این در حالی بود که من به‌دلیل ناآشنایی با لهجه محلی مردم قلعه‌گنج نمی‌توانستم با آنها همکلام شوم اما از هر راهی بود سعی کردم آنها را به ورزش علاقه‌مند و از این راه با آنها ارتباط برقرار کنم. کم‌کم متوجه سایه‌سنگین مشکلات اقتصادی و معیشتی بر سر خانواده‌ها شدم که تبعات ناخوشایندی به‌دنبال داشت. با خود فکر کردم که آنجا زمین زیاد است و آب هم شیرین و چه کاری بهتر از کاشت گیاهان! با اداره تحقیقات کشاورزی هماهنگ کردم و همراه خانم‌ها کاشت گیاهان دارویی را شروع کردیم.
نزدیک عید هم کارگاه ‌شیرینی‌پزی را با چند نفر از دختران راه‌اندازی کردیم. نوروز را با شیرینی‌پختن گذراندیم و بعد سراغ هنرهای دیگر رفتیم. نخستین نمایشگاه حصیربافی در کرمان را برگزار کردیم اما اصلا دیده نشدیم! حتی اسمی هم از ما برده نشد. راستش را بخواهید همین که می‌دیدم حال همه ما خوب است برایم کافی بود. با تولد هر بچه‌ام، کارم برای چند‌ماه متوقف می‌شد و خانه‌نشین می‌شدم اما دوباره شروع می‌کردم. کارهای گروهی با بانوان انجام می‌دادیم؛ از گلسازی گرفته تا نقاشی روی دیوار مساجد را داوطلبانه انجام می‌دادیم. همه ما احتیاج به حال خوب داشتیم و کم‌کم تجربه‌های ما از کارگروهی بیشتر و بیشتر شد.

همکاری خانوادگی
قبل از ازدواج مطالعه زیادی درباره آسیب‌های تک‌فرزندی داشتم و متوجه شده بودم که فرزند کم میزان آسیب‌پذیری خانواده را بالا می‌برد. از طرفی بین اطرافیانمان مشکلات تک‌فرزندی را دیده بودم و تصمیم داشتم بعد از ازدواج 6فرزند داشته باشم. اکنون خدا را شکر 4فرزند دارم. فرزند اولمان حسین، 14سال دارد و بعد از او 3فرزند دیگر دارم. ابوالفضل 10ساله، حلما 5ساله است و پارسا دو‌سال و نیم دارد. آنها در محیط خانواده با هم بازی می‌کنند، درس می‌خوانند و عشق و محبت به همدیگر، کمک کردن و بخشش و ایثار را تجربه می‌کنند. در تمام مدتی که مشغول به فعالیت هستم همسرم همراه من است و اگر کمک خانواده‌های ما نبود به‌طور قطع نمی‌توانستم مسیری که در آن قدم برداشته بودم را ادامه دهم. در مواردی مجبور بودیم من و همسرم برای شرکت در جلسه‌ای حضور داشته باشیم یا برای رسیدگی به کارها به خارج از قلعه‌گنج برویم. در این صورت نگهداری بچه‌ها را به خانواده‌هایمان می‌سپردیم. در مدتی که من مشغول کار و فعالیت خارج از منزل هستم، پسر بزرگم حسین به خواهر و برادران کوچک‌تر از خودش رسیدگی می‌کند. اوایل گاهی شاکی می‌شد و دوست داشت همیشه در خانه و درکنارشان باشم، اما بعدها که بزرگ‌تر شد درک بیشتری از مسائل و مشکلات دور و برش پیدا کرد. برایش توضیح می‌دادم که ما قرار نیست فقط خوب بخوریم، خوب بپوشیم و تفریح کنیم و کاری به این نداشته باشیم که در اطرافمان چه می‌گذرد. ما در قبال همنوعان و همشهری‌های خود مسئولیت داریم. برای او می‌گفتم که همه ما برای یک هدف تلاش می‌کنیم تا حال همدیگر را خوب کنیم. حسین بسیار همراه ماست. وقتی هم نمایشگاه برپا می‌کنیم تا جایی که به درسش لطمه نخورد کمک می‌کند و خود را شریک کار ما می‌داند و حتی برای فروش در غرفه‌ها کمک می‌کند. من هم تا جایی که بتوانم برای نگهداری بچه‌ها و زحمتی که می‌کشد به او حقوق می‌دهم. معتقدم پدر و مادر می‌توانند روی بچه‌ها تأثیر مثبتی بگذارند. همسرم در ایام نوروز یکی از راویان شهدا در اردوی راهیان نور است. وقتی کتاب‌های مربوط به زندگی شهدا را مطالعه می‌کند پسرم هم به شناختن زندگی شهدا علاقه‌مند می‌شود و خودش هم شروع به مطالعه می‌کند. از فروردین امسال که کارم را به‌صورت جدی شروع کردم، همه اعضای خانواده‌ام همراهم بوده‌اند.

تشکیل گروه جهادی «مرد میدان»
بعد از چند سال فعالیت برای رونق کسب‌وکار مشاغل خانگی و صنایع‌دستی، وقت آن رسیده بود تا با همفکری همدیگر از ظرفیت‌های موجود در قلعه‌گنج استفاده کنیم. 20فروردین سال 1400پیامی را در گروه‌های مجازی منتشر کردم و پرسیدم که موافقید دور هم جمع شویم و برای محصول پیاز قلعه‌گنج که روی دست کشاورزان مانده فکری بکنیم؟ میزان مشارکت آنقدر بالا بود که گروه ما تبدیل به گروه جهادی شد. برای انتخاب نامش هم از میان چند نام پیشنهادی نام جهادی «مرد میدان» را انتخاب کردیم. شروع کردیم به جمع‌کردن محصولات پیاز، خشک‌کردن، سرخ‌کردن و بسته‌بندی. بعد از 2ماه، کار با موفقیت پیش می‌رفت. از جمع‌آوری پیاز و فراهم‌کردن دستگاه خشک‌کن تا بسته‌بندی توسط اعضای گروه جهادی انجام می‌شد. به‌دلیل اینکه در قلعه‌گنج دستگاه خشک‌کن نداشتیم، پیاز را به کرمان می‌آوردیم. با همت زنان و مردان قلعه‌گنج، توانستیم اعتماد مسئولان را جلب کنیم. سپاه پاسداران کرمان پیشنهاد داد تمرکزمان را روی موضوع اقتصاد منطقه قرار دهیم. بعد از آن، پخت و فروش شیرینی‌های مخصوص کرمان را شروع کردیم. در تهران هم مغازه‌ای برای فروش محصولات خانگی کلمبه، قوتو و... اجاره کردم. با انگیزه و پشتکار همه اعضا، گروه جهادی ما به مرکزی برای فروش محصولات قلعه‌گنج، راور، منوجان، زرند و... تبدیل شد. با تلاش و همراهی خانواده‌ام، من که زنی خانه‌دار بودم، مدیرعامل شرکتی به نام «چینود کارمانیا» شدم.«چینود» به‌معنای چگونه زیستن و «کارمانیا» هم که اشاره به نام کرمانی‌ها دارد. برای ثبت شرکت پیشوند«نوین» را اضافه کردیم و امیدواریم که بتوانیم برای معرفی صنایع‌دستی و محصولات خانگی کرمان، این راه را مصمم‌تر از قبل  ادامه دهیم.

مکث
حلقه ازدواجم را فروختم، اما ناامید نشدم

همراهی مردان و زنان قلعه‌گنج از محاسن و نقاط قوت کاری است که رزا کمالی، شروع کرده است. او در این‌باره می‌گوید: «یک جرقه کافی بود تا همه مردم امیدوار شوند و تغییر در سبک زندگی را شروع کنند. برای منی که راه و چاه را بلد نبودم، اگر حمایت مردمی را نداشتم به‌طور قطع با مشکلات جدی روبه‌رو می‌شدم. آنقدر این مردم پای کار بودند که من حاضر بودم از جیب خودم خرج کنم اما کار تعطیل نشود. حتی حلقه ازدواج، گردنبند و طلاهای دیگری که داشتم را فروختم تا بتوانم از عهده مخارج کار بربیایم. با هنری که از بانوان سراغ داشتم حاضر نبودم سفارشات جدید مشتری‌ها را رد کنم. وقتی مشتری به من می‌گفت: «سوزن‌دوزی بلوچی دارید؟» می‌گفتم: «بله! چرا که نه!» و سریع موضوع را با بانوان در میان می‌گذاشتم و گروه سوزن‌‌دوزی را تشکیل می‌دادیم. اوایل ما فقط جلو می‌رفتیم بدون اینکه برنامه مشخصی داشته باشیم. گاهی به من انتقاد می‌کردند که چرا در چند شاخه فعالیت می‌کنی! کارت به‌هم‌ریخته است! اما من اهمیت نمی‌دادم و فقط به‌دنبال کار و حال خوب برای مردم این منطقه بودم. وقتی با خانم افسانه احسانی آشنا شدم، شناخت بیشتری از فوت و فن کارآفرینی پیدا کردم. خانم احسانی موفق شده بود عروسک‌های بومی را به ثبت ملی برساند. او مانند تکیه‌گاهی برای نهال نو پای ما بود. گروه ما 120نفر از زنان و مردان پای کار دارد و امیدوارم روزی بتوانیم محصولاتمان را به خارج از کشور صادر کنیم. این خواسته، آرزوی محالی نیست و با همتی که من از مردم این خطه سراغ دارم دور از دسترس نیست.

مکث
پویش بازاریابی

فروش محصولات در خارج از استان کرمان موضوعی است که رزا کمالی به آن اشاره می‌کند: «محصولات زیادی داشتیم، اما باید برای فروش آن فکری می‌کردیم. تولید‌کنندگان بسیاری تماس می‌گرفتند و درخواست فروش محصولات خود را داشتند. از طرفی مشتری‌هایی هم از شهرها و استان‌های مختلف داشتیم که متقاضی محصولات کرمان بودند. باید این حلقه اتصال برقرار می‌شد تا مشتری را به تولید‌کننده مرتبط می‌کردیم. به مرور زمان، ایده طرح «نذر مشتری» به ذهنم رسید. این طرح را با شهرداری، میراث فرهنگی، جهادکشاورزی و محیط‌زیست در میان گذاشتم. هدفمان بهبود اکوسیستم جنوب کرمان با استفاده از صنایع‌دستی و محصولات خانگی بود. این طرح پیشنهادی در جشنواره فرصت‌های جهادگران از میان 2هزار طرح ارائه شده، جزو 22طرح منتخب کشوری شد. به‌دلیل مشکلات موجود در بازاریابی، نام پویش نذر مشتری را به «پویش بازاریابی» تغییر دادیم تا توجه بیشتری را نسبت به رفع مشکلات موجود در این زمینه جلب کنیم.»

این خبر را به اشتراک بگذارید