• دو شنبه 11 تیر 1403
  • الإثْنَيْن 24 ذی الحجه 1445
  • 2024 Jul 01
پنج شنبه 17 آذر 1401
کد مطلب : 179435
+
-

ورثه آلونک‌های حاشیه جاده قدیم

علی‌الله سلیمی _  نویسنده

روزی که چند کارگر از طرف کارخانه قالیشویی آمدند که آلونک‌های حاشیه جاده قدیم را خراب کنند تا محل جدیدکارخانه در خارج از بافت مسکونی و بیرون از شهر بنا شود، تقریباً همه ساکنان قبلی آلونک‌ها پول‌ مثلا ملک‌‌شان را از صاحب کارخانه گرفته بودند و داشتند آخرین باقی‌مانده‌های اثاثیه‌مانند خود را بار وانت‌های قراضه می‌کردند که به جای مشابه دیگری در همان نزدیکی‌ها بروند. صاحب کارخانه با همه صحبت کرده بود که همگی پولی بگیرند و دسته‌جمعی به جایی مشابه در همان نزدیکی‌ها بروند و محل استقرار آلونک‌های قبلی را به او واگذار کنند که آنها را خراب کند و جایش محل جدید کارخانه قالیشویی را بنا کند. صاحبان آلونک‌‌ها با یک حساب سرانگشتی دیدند ضرر که نمی‌کنند هیچ، تازه کلی هم سود می‌کنند. با آنکه موقع ساختن آلونک‌ها پولی برای زمین آن به کسی پرداخت نکرده بودند، حالا با گرفتن پولی که قابل توجه هم بود، می‌توانستند همان تجربه قبلی را در زمین‌های خالی چند کیلومتر آن‌طرف‌تر تکرار کنند. صاحب کارخانه هم می‌دانست که زمین‌ محل استقرار آلونک‌ها از نظر قانونی به آلونک‌نشین‌ها تعلق ندارد و صاحب اصلی زمین کشاورزهایی هستند که در آن حوالی کشت و زرع می‌کنند و هر وقت بخواهند می‌توانند ادعای مالکیت بکنند و زمین را پس بگیرند، اما فعلا نیاز به این کار نمی‌بینند و زمین‌های حاشیه جاده قدیم را نادیده ‌گرفته‌اند، چون اگر هم بخواهند نمی‌شود کنار جاده قدیم که روزبه‌روز هم شلوغ‌تر می‌شود کشت و زرع کرد. با این حال، صاحب کارخانه برای اینکه کارش از اول و از اساس قانونی و بدون خدشه باشد، رفته بود با گشت و‌گذار در همان حوالی صاحب آن قطعه زمین مدنظر خودش برای بنا کردن محل جدید کارخانه را پیدا کرده و پیشنهاد خرید زمین را داده بود. مرد کشاورزی که محل استقرار آلونک‌های حاشیه جاده قدیم بخشی از زمین کشاورزی او بود و دل خوشی هم از آلونک‌نشین‌ها نداشت، قبول کرده بود در مقابل دریافت مبلغ توافقی، زمین مورد نظر صاحب کارخانه قالیشویی را در اختیار او بگذارد تا برود کارهای قانونی را انجام دهد و کارخانه‌اش از داخل شهر که به بیرون از شهر و حاشیه جاده قدیم منتقل کند. مرد کشاورز فکر کرده بود با این کار، در واقع با یک تیر دو نشان زده است؛ هم آلونک‌نشین‌های مزاحم و مفت‌نشین را از زمین و ملک قانونی خود بیرون کرده و هم پول قابل توجهی از صاحب کارخانه دریافت کرده که می‌تواند بزند به زخم‌های زندگی‌اش که برای او غنیمت و فرصت طلایی محسوب می‌شد. فکر دیگری که قند در دل مرد کشاورز آب می‌کرد این بود که با انتقال کارخانه به گوشه‌ای از زمین کشاورزی او، ارزش کل ملک او بالا می‌رفت و خدا را چه دیدی! شاید زندگی سخت و مشقت‌باری که داشت از این‌رو به آن رو می‌شد و همه اینها احتمالاتی بود که مرد کشاورز در تصورات خود مرور می‌کرد و حس خوشی زیر پوستش جریان پیدا می‌کرد. اما این حال خوش مرد کشاورز چند سال بیشتر دوام نیاورد و مرگ ناگهانی او ورق را برگرداند و روزی که چند مرد جوان درِ کارخانه قالیشویی را به صدا درآوردند و به نگهبان دمِ در گفتند با صاحب کارخانه کار دارند و کارشان هم مهم است، ماجرای تازه‌ای شروع شد که پیش از آن قابل تصور نبود. نگهبان با صاحب کارخانه تماس گرفت. او در مسافرت بود و قول داد به محض بازگشت، به کارخانه بیاید و با مردان جوان دیدار و صحبت کند. بعد از بازگشت صاحب کارخانه از مسافرت، او به محل کارخانه آمد و موقعی که مردان جوان با بازوهای ورزیده مقابل او نشستند و خودشان را معرفی کردند که بچه‌های آلونک‌نشین‌ها هستند و آمده‌اند پولی را که پدران‌شان دریافت کرده‌اند پس بدهند و زمین آلونک‌شان را پس بگیرند، صاحب کارخانه اول گیج شد، اما خیلی زود به‌خود آمد و با لحنی که تدبیر و دوراندیشی او را به رخ مردان جوان می‌کشید گفت:«اما من این زمین را از یک کشاورز که مالک واقعی زمین است خریده‌ام و وکالت‌نامه هم از او دارم.» نیشخند یکی از مردان جوان تنِ صاحب کارخانه را لرزاند؛ موقعی که گفت: «حالا آن مرد کشاورز مرده و وکالت‌نامه شما هم باطل است.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید