مروری بر کتاب «بارانهای هفتتپه» خاطرات نادر بذری
تابستان فراموشنشدنی هفتتپه
علیالله سلیمی؛ روزنامهنگار
کتاب «بارانهای هفتتپه»، خاطرات نادر بذری، از رزمندگان استان مازندران است که کار مصاحبه و تدوین آن را برادران حسن و حسین شیردل انجام دادهاند و در آن، راوی به بازگویی خاطراتش از دوران دفاعمقدس پرداخته است. کتاب «بارانهای هفتتپه» پانصدوهفتاد و پنجمین محصول دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری است که در بخش خاطرات جنگ ایران و عراق، یکصدوهشتادوسومین کتاب محسوب میشود. این کتاب براساس خاطرات نادر بذری، از رزمندگان قدیمی استان مازندران و پس از 23ساعت مصاحبه با وی، تهیه و تدوین شده است.
برادرانه میان آتش و خون
نادر بذری بههمراه 2برادرش جعفر و ناصر بذری هنگامی که نوجوانی بیش نبوده عازم جبهههای جنگ میشود و در آنجا شاهد شهادت 2برادرش بوده است. این کتاب توصیف سالهای حضور او در میان آتش و خون است. بذری در فصل اول درباره چگونگی ورودش به جبهه با وجود مخالفتهای اطرافیان و اینکه فقط چندماهی از 13سالگیاش گذشته بود، میگوید. فصل دوم کتاب با ورود راوی به منطقه جنگی شروع میشود و او از خاطراتی درباره بیتجربگی خود در عملیات جنگی مثل تیراندازی و خیزرفتن میگوید. مخاطب در فصل سوم کتاب با بخش دیگری از خاطرات نادر بذری آشنا میشود؛ آنجا که او در یکی از عملیاتها تیر به پایش میخورد و زخمی میشود و این در حالی است که در حلقه محاصره دشمن گیر افتاده است: «فقط ما نبودیم که در محاصره قرار گرفتیم. هرجا نیرویی بود محاصره شده بود. بهصورت دایرهدایره همه را دور زده بودند. تقریباً خودمان را اسیر میدانستیم. از طرف دیگر شنیده بودیم به دستور صدام باید تمام مجروحها تیر خلاصی بخورند. نمیدانم شایعه بود یا راست. ولی بین بچهها حرفش بود برای همین ته قلب من و بقیه مجروحین ترسی مانده بود که زنده برنمیگردیم و این وحشت کار را برای ما سختتر میکرد. خیلیها فکر راه فرار بودند که شاید کشته نشوند و به اسیری هم نروند.»
خاطراتی از روزهای مجروحیت
پس از مجروحیت راوی، وی و رزمندههای مجروح دیگر را به بیمارستان میرسانند که در فصل چهارم خاطرات وی از بیمارستان پیگیری میشود؛ «اواخر سال1362 بود عید شده بود و مردم تبریز گروه گروه، خانوادگی، دوستان به عیادت ما میآمدند. من هم در تبریز فامیلی نداشتم اما مردم با تمام وجود محبت و بزرگواریشان را نشان میدادند مثل اینکه تمام مردم فامیلم بودند.» در ادامه، زمانی که بذری از مرخصی برمیگردد، وارد لشکر25کربلا میشود که در موقعیت شهید بیگلوری اهواز مستقر شده است. خواننده در ادامه به فصل پنجم کتاب میرسد که در آن، بذری از یکی از عملیاتهای مهم میگوید؛ عملیاتی به نام کربلای یک برای فتح مهران. این رزمنده جانباز در بخش دیگری از خاطراتش در فصل هفتم میگوید: «آن روزها در هفتتپه یک حاجآقا داشتیم که اهل گرگان بود. او از عملیات رمضان اوایل سال1361 تا آخر در جنگ مانده بود. شاید کل مرخصیاش یک هفته میشد و سریع برمیگشت. همیشه میگفت: من پیر شدم مرگم نزدیکه حالا که میخوام بمیرم چه بهتر که تو جبهه بمیرم و شهید بشم. مانده بود که شهید بشود. با آن سن و سال بالا خیلی هم خدمت میکرد. خسته هم میشد اما پابهپای بچههای ما در تمام عملیاتها شرکت میکرد.»
رسیدن سهراه مرگ
بذری در بخشی از خاطراتش هم به اقدام غیرانسانی نیروهای عراقی در استفاده از بمبهای شیمیایی اشاره میکند. او در فصل هشتم درباره چگونگی شیمیاییشدنش پس از یک دوره مصدومیت میگوید: «آنقدر خارش و دردم زیاد بود که دیگر حال شوخی باقی نمانده بود. وضعیت شیمیایی و خارشم بهتر شده بود که دستور رسید برویم جلو. وسایلم را جمع کردم و بهصورت ستونی حرکت کردیم. هرکدام از بچهها با نفر جلویی 2متر فاصله داشت. این کار هم به عمد بود چون هرچه فاصله بین افراد بیشتر باشد، خطر تلفات کمتر است. رسیدیم به سهراه مرگ. باید این مسیر را میدویدیم. آتش دشمن بیامان میریخت. چند تا از بچههای ما همینجا شهید شدند. تیر مستقیم دوشکا مدام به طرف ما شلیک میشد. انگار که دشمن با عکسهای هوایی یا به وسیله نیروهای گشتیاش یا بهخاطر اینکه فاو جزو منطقه خودش بود سهراه مرگ را دقیقا میشناخت... .»
از شیمیاییشدن تا موجگرفتگی
وی در فصل بعدی درخصوص منطقه هفتتپه میگوید که بیشتر اوقات خود را آنجا گذرانده است؛ «تابستان هفتتپه واقعاً برای خودش تابستانی بود. آنقدر که گاهی از گرما نمیشد نفس کشید. کمتر نیرویی را میشد پیدا کرد که در محوطه باشد یا حتی کسی بتواند هنگام ظهر چرتی بزند... در هفتتپه اتفاقات زیادی افتاد. موجگرفتنم باعث شد خیلی از خاطراتم را فراموش کنم. 6،7 بار موجگرفتن و 5،6 تا ترکشخوردن و 2بار هم شیمیاییشدن بدجوری خاطراتم را غربال کرده است.» نادر بذری در فصل بعدی خاطرات خود درباره حضورش در عملیات والفجرچهار میگوید. در فصلهای دوازدهم و سیزدهم هم وی از مرحله دوم عملیات کربلای5 و از دوستانش و کسانی میگوید که بهشدت دوستشان داشته و وابستهشان بوده است و همگی در این عملیات به شهادت رسیدهاند. بذری سپس به تشریح نحوه شهادت برادرانش میپردازد. وی از نگرانی اینکه چطور باید موضوع شهادت برادرانش را به خانوادهاش در بابل اطلاع بدهد سخن میگوید و در ادامه عکسالعمل پدر و مادر و خواهرهایش را بازگو میکند.