سکانسهای ماندگار
شکوه میزانسن در سینمای مؤلف
55 روز در پکن نیکلاس ری 1963
سعید مروتی|خبرنگار:
حرف زدن درباره «55 روز در پکن» برای من دردناک است. یک شب من از خواب پریدم و به زنم گفتم: «چیزی در خواب سراغ من آمد و گفت اگر این فیلم را بسازم. هرگز فیلم دیگری نخواهم ساخت.» نیکلاس ری
خوابی که نیکلاسری دیده بود تعبیر شد و او پس از 55 روز در پکن دیگر نتوانست فیلمی را به سرانجام برساند. حدود 2 دهه نیکلاس ری دنبال پروژههای مستقل شخصیاش مثل «توطئه شیکاگو»، «ما نمیتوانیم دوباره به خانه برویم» و «نغمههای شهر» رفت که همه آنها نیمهتمام ماندند. جدای از بداقبالیهای نیکلاسری، باید این نکته را هم در نظر گرفت که 2 فیلم آخر او در هالیوود از پس هزینه سنگین تولیدشان برنیامدند. هم «شاه شاهان» در گیشه شکست خورد و هم 55 روز در پکن. 2شکست پیاپی که همزمان شد با تحولات گسترده در نظام استودیویی، نیکلاسری را برای همیشه از هالیوود دور کرد. از 55 روز در پکن آخرین فیلم ری بهعنوان پروژهای که بقیه زندگی سازندهاش را طلسم کرد نام برده میشود. فیلمی که توضیحات نیکلاس ری میتواند نشان دهد در چه شرایط نامطلوبی ساخته شده است. 55 روز در پکن ماجرای گروهی تروریستی در چین است که تعدادی از سفیران چند کشور را تهدید به مرگ میکنند تا سرزمین شان را ترک کنند. در این میان سفیر انگلستان سر آرتور رابرتسن (دیوید نیون) دیگران را تشویق به ایستادگی میکند. 55 روز در پکن جزو بهترینهای نیکلاس ری نیست ولی حتی در یک فیلم متوسط از کارگردانی مولف هم میشود نشانههایی از هوش و قریحه فیلمسازی را مشاهده کرد.
سکانس برگزیده: سرگرد آمریکایی (چارلتون هستون) قرار است خبر مرگ دوستش را به دختر کم سن و سال او بدهد. مشابه این رخداد را در فیلمهای بسیاری دیدهایم. آنچه به این فصل از 55 روز در پکن تشخص بخشیده پرداخت متفاوت نیکلاس ری است. جذابیت سکانس از کارگردانی ری ناشی میشود. جایی که او به شکل آگاهانه از احساساتی کردن صحنه پرهیز میکند. سرگرد با دختر بچه که دو رگهای آمریکایی - چینی است مواجه میشود و تا آنجا که میتواند سکوت میکند. در واقع سعی میکند بدون حرف زدن دختربچه خودش متوجه اتفاق تلخ (مرگ پدر) بشود. توصیف ویکتور پرکینز ظرافت کار نیکلاس ری در این سکانس را به خوبی نمایان کرده است: «هستون دختر را در گوشه یک نیمکت مینشاند. او به ندرت و به طور زودگذر، به چشمان خیره و مضطرب دختر نگاه میکند. او عروسک پارچهای دختر را برمیدارد و به آن خیره میشود و ترجیح میدهد یک شیء بیاحساس را مخاطب قرار دهد. کارگردانی ری ترحمانگیز بودن صحنه را از بین نمیبرد اما نحوه پرداخت کنش جسمی و کلامی، یک طنز شدید ایجاد میکند که راه را بر احساساتی بودن میبندد. کارگردان به جای تکیه روی بچه یتیم روی هستون تکیه میکند و به این ترتیب چیزی را که به آسانی میتوانست یک وقفه اشکبرانگیز صرف در ماجرای فیلم باشد به کل فیلم ربط میدهد. این صحنه یک بسط ضروری آن تصویری میشود که فیلم از یک سرباز حرفهای ارائه میدهد. یعنی بهعنوان کسی که برای او ستیزههای جسمانی مستقیم جنگ، مفری برای گریز از روابط انسانی «ظریفتر و حادتر است.» (فیلم بهعنوان فیلم، ترجمه: عبدالله تربیت)