• یکشنبه 10 تیر 1403
  • الأحَد 23 ذی الحجه 1445
  • 2024 Jun 30
پنج شنبه 21 مهر 1401
کد مطلب : 173783
+
-

بزرگ‌ترین آرزوهای کوچک‌ترین مرد جهان

افشین محمد‌ قادرزاده که به‌زودی یکی از رکوردهای گینس را به‌نام خودش ثبت می‌کند

بزرگ‌ترین آرزوهای کوچک‌ترین مرد جهان


55کیلومتر دورتر از شهر بوکان، جایی در جنوبی‌ترین نقطه استان آذربایجان‌غربی، روستایی است که ساکنانش می‌دانند کوچک‌ترین مرد ایران همسایه آنهاست. افشین قادرزاده که همه او را با نام محمد می‌شناسند، 21ساله است. 64/7سانتی‌متر قد دارد و کمتر از 7کیلو وزن. محمد و خانواده‌اش مدتی قبل مهمان تلویزیون بودند و حالا خیلی‌ها با این مرد کوچک آشنا شده‌اند؛ مردی که آرزو دارد روزی بتواند باسواد شود، کتاب بخواند و رنج سالیان پدر و مادرش را جبران کند. برای محمد، روشنی روزهای آینده پشت سایه‌های تاریکی پنهان شده که او امیدوار است با درس‌خواندن بتواند آنها را کنار بزند. پای حرف‌های محمد و پدرش اسماعیل قادرزاده نشسته‌ایم که ماجرای رنج‌ها و رؤیاهایشان، حکایت دور و درازی است.

خدا او را به ما بخشید
21سال پیش وقتی افشین به دنیا آمد، پدر و مادرش برای سومین بار بچه‌دارشدن را تجربه می‌کردند اما 2فرزند قبلی خود را از دست داده بودند. آنها باور نمی‌کردند که فرزند سومشان با 700گرم وزن موقع تولد، زنده بماند. اما پسرشان که همه او را به نام محمد می‌شناسند و صدا می‌زنند، ماند به چراغ خانه پدر و مادرش تبدیل شد. اسماعیل قادرزاده می‌گوید:«امیدی نداشتیم که محمد زنده بماند، اما خواست خدا بود که او را به ما ببخشد. وقتی فهمیدیم او مثل بچه‌های دیگر رشد طبیعی ندارد به پزشکان مختلفی مراجعه کردیم. آنها به ما گفتند وضعیت محمد خاص است و ما دیگر نباید فرزنددار شویم چون این مشکل ژنتیک است. محمد شد تنها فرزند خانواده ما.» وضعیت خاص محمد باعث شده زندگی آنها سختی‌های عجیب و غریبی داشته باشد، از رفتن به شهرهای مختلف و مراجعه به پزشکان متعدد تا گشتن دنبال دارو و واکسنی که به سختی پیدا شده تا محمد بتواند روی پای خودش راه برود. با این حال باور عمیق خانواده‌اش به لطف خدا باعث شده آنها هرگز زبان به گلایه و اعتراض باز نکنند. پدر محمد می‌گوید:«ما همیشه فقط برای محمد دعای خیر کرده‌ایم و از خدا خواسته‌ایم همین یک فرزند را برایمان حفظ کند. از خدا نپرسیده‌ایم چرا بچه ما متفاوت است و هرگز ناراحت نبوده‌ایم. برای ما محمد فرقی با بچه‌های دیگر ندارد.» محمد از پس کارهای ساده خودش برمی‌آید اما زندگی در روستا سختی‌های خاص خودش را دارد، ضمن اینکه به‌دلیل شرایط جسمی خاص محمد، تنها ماندن به‌مدت طولانی برایش ممکن نیست.

رؤیای دور باسوادی

سال‌هاست محمد در هر دیداری با مسئولان مختلف گفته که آرزویش درس خواندن است. پدرش از همان کودکی فرزندش، کفش آهنی پوشیده و به هر کجا که می‌توانسته مراجعه کرده تا امکان تحصیل را برای فرزندش فراهم کند. او می‌گوید: «محمد را به مدرسه می‌بردم و راضی بودم هرقدر هزینه دارد به سختی بپردازم تا برایش دفتر و کتاب بخرم تا او درس بخواند. اما در مدرسه راضی نمی‌شدند او را نگه‌دارند، انگار می‌ترسیدند اتفاقی برایش بیفتد. دوباره محمد را با گریه به خانه برمی‌گرداندم. پسرم می‌خواست باسواد شود و بارها گفته که کاش او هم می‌توانست مثل بقیه جوان‌ها، کتاب بخواند و مهندس و معلم شود. آرزوی او هنوز برآورده نشده و فقط یک سرباز معلم حاضر شد چند باری در خانه به او خواندن و نوشتن یاد بدهد. حالا محمد عددها را یاد گرفته و می‌تواند اسم خودش و مرا به فارسی و انگلیسی بنویسد.» در سفر محمد و خانواده‌اش به تهران به آنها قول داده‌اند که اقدامات لازم برای حضور معلمی در خانه‌شان انجام شود و حالا چشم محمد به در است تا بالاخره به‌رؤیای دور باسواد شدن نزدیک شود. او می‌گوید:«من هم مثل هر جوان دیگری دوست دارم برای خودم زندگی بسازم، خانه و حقوق داشته باشم و بتوانم گوشه‌ای از زحمت‌هایی را که پدر و مادرم در همه این سال‌ها برایم کشیده‌اند جبران کنم. شاید اگر مردم بیشتری مرا بشناسند و نام‌ام در گینس ثبت شود این اتفاق هم ممکن شود.» دفتر و کتاب‌های محمد که پدرش به‌سختی تهیه کرده تا فرزندش از بقیه بچه‌ها عقب نماند، سال‌هاست دست‌نخورده و بدون استفاده مانده تا بالاخره آن روز خوب برسد و این مرد کوچک به آرزوی بزرگش برسد.


دشواری‌های زندگی در روستا
روی نقشه روستای خورخوره از توابع بوکان، در جنوبی‌ترین قسمت آذربایجان‌غربی پیدا می‌شود؛ جایی که در آن از امکانات مناسب خبری نیست، جاده خاکی روستا به شهر مدت زیادی نیست که آسفالت شده و امکانات بهداشت، درمان و آموزش هم تعریفی ندارد. اسماعیل قادرزاده می‌گوید: «خانه کوچک ما در روستاست. وقتی محمد بچه بود، هربار برای بردن او پیش دکتر مشکل داشتیم. در سرمای زمستان باید از جاده برفی می‌گذشتیم. امکاناتی در روستا وجود ندارد و حتی به اینترنت دسترسی نداریم. سال‌ها محمد از من خواهش می‌کرد به شهر برویم. اجاره یک خانه در شهر پول زیادی می‌خواهد و ما مدتی است توانسته‌ایم به کمک یکی از دوستان محمد که در فضای مجازی با او آشنا شده، خانه‌ای در یک روستای دیگر، نزدیک‌تر به شهر پیدا کنیم.» پدر محمد حالا 52ساله است، کارگری می‌کند، یک روز در باغ‌های سیب و انگور و روز دیگر هرجا که کار باشد. کار به سختی پیدا می‌شود و او که برای سرایداری و خدمتکاری به همه اداره‌های شهرهای اطراف سر زده، ناامید و خسته برگشته و این روزها نگران آینده است؛ «محمد تحت پوشش بهزیستی است و کمک‌هزینه اندکی می‌گیرد. نگرانم که اگر روزی من و مادرش نباشیم چه اتفاقی برای او می‌افتد و قرار است چطور زندگی کند. امیدم به این است که مسئولان به قول‌هایشان عمل کنند، نام محمد در گینس ثبت شود و اوضاع زندگی او بهتر شود.»

محمد معروف می‌شود
محمد کم‌حرف است، بیشتر کردی حرف زده و به همین دلیل خیلی خوب نمی‌تواند فارسی صحبت کند و هر سؤالی از او بپرسی، اول به پدر و مادرش نگاه می‌کند و بعد با چند جمله کوتاه جواب می‌دهد. این روزها خوشحال است که آدم‌های بیشتری او را می‌شناسند و امیدوار است با ثبت اسمش در فهرست گینس، شرایط زندگی برای خود و خانواده‌اش بهتر شود. یک شبانه‌روز محمد چطور می‌گذرد؟ او در پاسخ به این سؤال می‌گوید:«با فیلم و سریال سرگرم می‌شوم. نمی‌توانم در خانه تنها باشم و همیشه باید پدر یا مادرم کنارم باشند تا در کارهای روزمره کمکم کنند. در 2سال گذشته که کرونا آمد، خیلی کم از خانه بیرون رفتم.» با اینکه اهالی روستا با او بسیار مهربانند، اما محمد دوستان زیادی ندارد؛ «دوست دارم با جوانان هم‌سن و سال خودم معاشرت کنم و حرف بزنم، نه با بچه‌های کوچک. چند دوست خوب دارم که آنها هم مشغول کار هستند و ماهی یکی دو بار به من سر می‌زنند.» پیش از محمد، آنطور که در کتاب گینس ثبت شده رکورد کوچک‌ترین مرد دنیا به یکی از اهالی نپال تعلق داشت که با 6/54سانتی‌متر قد و 12کیلو وزن، سال 2012میلادی این عنوان را به نام خود ثبت کرده بود. اما حالا او از دنیا رفته و محمد منتظر است نامش به‌عنوان کوچک‌ترین مرد دنیا به ثبت برسد. محمد از اینکه دیگران او را بشناسند و معروف شود خوشحال می‌شود و در سفر اخیرش به تهران، از اینکه مردم از او درخواست می‌کردند با او عکس یادگاری بگیرند، احساس خوبی داشته است.

دل‌نگرانی‌های پدرانه
کردها مثل همه مردم ایران به مهمان‌نوازی معروفند، پدر محمد هم با همه سختی‌هایی که زندگی روستایی و کارگری دارد، همیشه با روی گشوده منتظر مهمان است، آرزو دارد محمد دوستان بیشتری پیدا کند و صدایش به گوش دیگران برسد. او می‌گوید: «آن‌طور که عدد و رقم‌ها می‌گویند هم‌اکنون محمد کوچک‌ترین مرد ایران و جهان است. قبل از او یک مرد هندی رکورددار بود که از دنیا رفته است. از این نظر پسرم تک است، مسئولان قول داده‌اند اقدامات لازم را برای ثبت اسمش در فهرست گینس انجام دهند. محمد فارسی را خوب بلد نیست و به همین دلیل نمی‌تواند خودش این کار را پیگیری کند.» اسماعیل قادرزاده سال‌هایی را مرور می‌کند که برای درمان محمد، همراه همسرش روستاها و شهرها را سفر می‌کردند و سختی راه را به جان می‌خریدند تا فرزندشان را حفظ کنند. او می‌گوید:«من عمرم را برای بزرگ کردن محمد گذاشتم، همه این سال‌ها نتوانستم هیچ‌کسب‌وکاری را مستمر دنبال کنم چون دنبال کارهای محمد بوده‌ام. از خودم می‌پرسم تا چند سال دیگر می‌توانی کارگری کنی و نیازهای فرزندت را در حد توان برآورده کنی؟ من و همسرم دار و ندارمان را به پای فرزندمان ریخته‌ایم و تا جایی که توانسته‌ایم از دیگران کمک گرفته‌ایم. نگرانی برای آینده فرزندم، بزرگ‌ترین نگرانی من است.»






 

این خبر را به اشتراک بگذارید