بهترین موقعیت برای فرزندان مرفهترین موقعیت نیست
رضا یادگاری-کارآفرین و مدرس کارآفرینی
2هفته پیش در ویژهنامه روز هفتم مقالهای خواندم که هم بسیار آن را پسندیدم، و هم جرقهای شد تا این یادداشت را بنویسم. مقاله درباره این بود که چرا فرزندان ما اینقدر نازپرورده میشوند و اساساً ما چه نقشی در این میانه داریم و چقدر این نقشی که داریم و این افراطیگری ما در این زمینه باعث چه آسیبهایی به فرزندان ما میشود.
من بهدلیل نوع شغلی که دارم، باید با کارآفرینان زیادی مصاحبه کنم تا بتوانم بیوگرافی و زندگینوشتهای آنها را منتشر کنم. تا به حال چندصد نمونه از این کتابها را نیز منتشر کردهایم و بهنظرم اینقدر تجربه و فراوانی داشته باشم که بتوانم چنین بحثی را مطرح کنم. حقیقت امر شاید در قدم اول، اینکه یک فرد کارآفرین و موفق از چه خانوادهای بیرون آمده باشد مهم نباشد؛ چرا که من کارآفرینهای مختلفی را دیدهام که از خانوادههای متمول و مرفهی بیرون آمدهاند و به جاهای خوبی رسیدهاند. اما نکته اینجاست که غالب آنها از خانوادههایی معمولی و حتی زیر سطح معمولی بیرون آمدهاند. در واقع با اینکه غالباً پدران و مادران دلسوزی داشتهاند یا حتی در مواردی والدین خود را در کودکی از دست دادهاند، عموماً شرایط کودکی مناسبی نداشتهاند. به واقع شرایط سختی را تحمل کردهاند، ولی با وجود این شرایط سخت، رشد خودشان را شروع کرده و به موقعیتها و جایگاههای مناسبی رسیدهاند. در واقع شاید بشود گفت که دلیل موفقیت آنها، آشنایی زودهنگام با واقعیتهای زندگی بوده است. به قولی، گاهی لازم است که واقعیت سیلی محکمی به تو بزند تا متوجه شوی که وسط بازی هستی؛ اگر اشتباه نکنم باید این جمله از تایسون یا یکی از ورزشکاران بزرگ باشد. در نهایت اینکه این افراد، از همان کودکی و نوجوانی سیلی محکم واقعیت را دریافت کردهاند و متوجه شدهاند که زندگی با کسی شوخی ندارد و باید جدی باشند و گاهی یک اشتباه، میتواند همه چی را تمام کند. چنین نگاهی باعث ایجاد جدیتی در زندگی میشود که نهایتش، همین موفقیتهایی است که بهدست میآورند.
البته گاهی باید به پدرها و مادرها هم حق داد که دنبال این باشند تا فرزندانشان در رفاه حداکثری زندگی کنند. طبق چیزی که در همان مقاله هفته گذشته از قول روانشناس مطرح شده بود، گاهی عقدههای حقارتی که در کودکیهای والدین وجود داشته، باعث میشود تا آنها اقدام به چنین کاری کنند و دلشان نیاید که فرزندانشان شرایط سختی را تجربه کنند. اما باز هم حقیقتی که من بارها و بارها آن را دیده و تجربه کردهام، این اصل را به ما منتقل میکند که گاهی برای اوج گرفتن، بادهای مخالف هم لازم است و اگر همیشه قرار باشد که یک بزرگراه را بدون هیچ پیچ و مانع و نکته خاصی طی کنیم، چه بسا اینقدر بدعادت شویم که در مواقع اضطرار، از پس یک کنترل ساده اتومبیل هم برنیاییم و نتوانیم یک ترمز ساده هم بکنیم.
همین هفته پیش خدمت یکی از کارآفرینان بزرگ کشورمان رسیده بودم و داشتیم مصاحبهای برای کتاب بیوگرافیاش تنظیم میکردیم که به نکته جالبی اشاره کرد. او که کارخانهدار بزرگی است، میگوید فرزندم به کارخانه میرود و به کارگران کارخانه، سعی میکند جنسهایی را بفروشد. به طنز میگفت که بعضی از کارمندان میگویند فرزند شما، دارد خودکارهای خود کارخانه و خود ما را بهخود ما میفروشد. نظر این کارآفرین چنین است که فرزندش از همین کودکی، طعم سود و کاسبی را بچشد؛ چرا که معتقد است سودبردن موتورمحرکه بخش بزرگی از همین کسبوکارهاست. ضمن اینکه باعث قویتر شدن شخصیت بچهها هم میشود.
متأسفانه باید اقرار کنم که بخش بزرگی از جوانان ما، حتی وقتی از دانشگاه خارج میشوند هنوز به بلوغ اقتصادی و کسبوکار و حرفهای نرسیدهاند؛ درحالیکه چنین اتفاقاتی باید از کودکی و نوجوانی در آنها میافتاد. یادتان اگر مانده باشد در ایام مدرسه ما در دهههای 60 و 70، ایدههایی مثل طرح کاد وجود داشت که یک روز در هفته، باید بچهها به جایی میرفتند و کار میکردند. همین ایده، خدا میداند باعث شد تا چقدر از این بچهها علائق خودشان را پیدا کنند و در آینده بتوانند به جاهای خوبی برسند و سریع جذب بازار کار بشوند. امروزه هم چنین کارها و ایدههایی دور از دسترس نیستند. همین که دست بچههای خود را بگیرید و آنها را به کارخانهها و مغازهها و مراکز مختلف کسبوکار ببرید و از نزدیک آشنایشان کنید، میتواند جرقههای زیادی را در ذهنشان ایجاد کند.
حقیقت این است که همه ما دوست داریم فرزندانمان در بهترین موقعیت ممکن باشند؛ اما باید دقت داشته باشیم که بهترین موقعیت ممکن، الزاماً بهمعنای مرفهترین وضعیت ممکن نیست. بحث اصلی اینجاست که آنها در موقعیتی باشند که به بلوغ اجتماعی لازم در حوزه کسبوکار و اقتصاد و هوش مالی و دودوتا چهارتای اقتصادی رسیده باشند؛ طوری که بتوانند یک خانواده را بهطور کامل مدیریت کنند. این اتفاقی است که نزد بیشتر جوانان ما خیلی دیر میافتد. در واقع آنها دچار بلوغ دیررسی اقتصادی و هوش مالی هستند و همین، باعث میشود تا در حوزه استقلال در زندگی و دیگر تبعات ناشی از این استقلال، دچار مشکل شوند. بهتر نیست از همین امروز برای آینده آنها نگران باشیم و کمی عقلانیتر فکر کنیم؟