• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
چهار شنبه 29 تیر 1401
کد مطلب : 166367
+
-

کلیدهای گمشده قفل کمدی

احسان زیورعالم- روزنامه‌نگار

برحسب اتفاق در یک روز به پای 2 نمایش نشستم که در 2 ویژگی اشتراک عجیبی داشتند. هر 2کمدی بودند و هر 2 در باب مرگ. نمایش نخست «سبکی» به کارگردانی و نویسندگی داریوش علیزاده است که روایتگر زایش و مرگ مردی است که زندگی‌اش بدون هیچ بالا و پایینی شبیه به زندگی هر انسان عادی است. او در یک چرخه زیستی ساده‌ترین رویدادهای ممکن را تجربه می‌کند و می‌میرد. نمایش دوم «یه روز دیگه» به کارگردانی نادیا فرجی است که اقتباسی نه‌چندان آزاد از «مرگ در می‌زند» وودی آلن است. همانطور که حدس‌پذیر است، داستان روایت زنی است که اجل سرآمده، اما با مأمور مرگ خویش مسابقه تخت نرد می‌گذارد و موفق می‌شود مرگش را یک روز به تعویق بیندازد؛ اما برخلاف متن وودی آلن، در اینجا مرگ در نهایت می‌آید و جان قربانی را می‌گیرد!
در مواجهه با این دو کمدی یک پرسش اساسی ذهنم را مشغول کرد. اینکه چقدر این آثار واقعا کمدی به‌حساب می‌آیند؟ چقدر خنده‌ای که تحویل اثر می‌دهیم، محصول یک روال معمول در تماشای یک کمدی است؟ اساسا ما به چه چیزی می‌خندیم؟ آیا به آنچه کمدی ساخته است می‌خندیم یا به داده پیشینی ذهنی خویش که حالا روی صحنه هرازگاهی ظاهر می‌شود؟
آنچه برایم مشهود است رویکرد کلی کمدی در بحرانی کردن است که می‌توان آن را در 2 ساحت دنبال کرد. نخست در زمینه (Context) و دیگری در مفهوم (Concept). کمدی یا زمینه را بحرانی می‌کند یا مفهوم را. زمینه می‌تواند شامل یک دوره تاریخی یا یک جامعه باشد. برای مثال آثار چاپلین عموما در تلاش است یک زمینه اجتماعی / تاریخی را بحرانی کند و این بحرانی‌سازی را با ترفندهایی چون دست‌کاری در نشانه‌های ثابت زیستی رقم می‌زند. نمونه تئاتری موفق در بحرانی کردن زمینه را می‌توان در آثار داریو فو جست‌وجو کرد. او در مقام یک هنرمند چپ‌گرا که هنرش در جهت مبارزه با کاپیتالیسم است، همواره سعی می‌کند زمینه این رویکرد اقتصادی / سیاسی را بحرانی کند.
اما در مفهوم قصه کمی متفاوت است. کمدینی چون وودی آلن، با پوشیدن خرقه‌ای شبه‌فلسفی تلاش می‌کند مفاهیم را دستخوش بحران کند. در «مرگ در می‌زند» او مفهوم مرگ را بحرانی می‌کند، آن هم با جدا کردنش از زمینه دینی و این دقیقا نقطه‌ای است که بحران شکل می‌گیرد و ما به این بحران می‌خندیم. مرگ برای ما یک امر ثابت است. ما نمی‌دانیم کسی مأمور مرگش را می‌بیند یا خیر؛ اما صرفا به روایت‌های مذهبی بسنده می‌کنیم که تصویری از معاد را برای ما روایت می‌کنند. وودی آلن اما روایت دینی را حذف می‌کند و روایت خیالی می‌آفریند، آن هم با مرگی که بی‌عرضه است و در یک بازی قمار - که این یکی هم بحرانی کردن یک گناه دینی است - برای قربانی مرگ فرصت زندگی بیشتر را فراهم می‌کند.
در نمایش «یه روز دیگه» کارگردان و نویسنده کار متوجه تفاوت میان زمینه و مفهوم نمی‌شوند. مفهوم مرگ را با همان چشم‌اندازی ایرانی / اسلامی وارد زمینه اجتماعی می‌کنند. در متن آلن ما با یک شخصیت بی‌خاصیت روبه‌روییم که مرگش کسی را آزار نمی‌دهد و از قضا چون مرگ چنین انسانی به تعویق می‌افتد، خنده بر لبان ما می‌نشیند. یک آسمان‌جل به واسطه جسارتش در قمار زنده می‌ماند. در کار نادیا فرجی ما با پرستاری طرفیم که یک خانواده را نان می‌دهد و در آستانه یک خوشبختی اقتصادی است. پس به جای خندیدن ما درگیر ملودرامی می‌شویم که حتی نمی‌دانیم برای چه دنبالش می‌کنیم. فقط به‌واسطه ارتباط اجتماعی با شخصیت، با آن همذات‌پنداری می‌کنیم. شخصیت با همان حرف‌های همیشگی که خودمان در گفتارهای روزانه برای مظلوم جلوه دادن بیان می‌کنیم، قصد دارد رگ‌خواب مرگ را به‌دست آورد. در چنین شرایطی آنچه اساسا درک نمی‌شود مفهوم مرگ است. مرگ بحرانی نمی‌شود و شرط‌بندی هم به محاق می‌رود. ما تصویری از بازی تخته نرد را نمی‌بینیم، برخلاف متن آلن که بازی بدل به کنشی می‌شود که ورق درام را برمی‌گرداند.
در نمایش «سبکی» نیز وضعیت به همین منوال است. نمایش یک سیر زیستی را نشان می‌دهد. با توجه به اینکه در ابتدای نمایش تابلویی از انتهای نمایش ارائه می‌شود و شخصیت‌های مرگ اقوام خود را مرور می‌کنند، می‌توان دریافت پایان زایش شخصیت اصلی، مرگی است برآمده از تابلوی نهایی. اینجا هم ما با مرگ به‌عنوان یک مفهوم روبه‌روییم نه یک زمینه؛ چراکه به‌جز تابلوی ابتدایی و نهایی خبری از مرگ در کلیت اثر نیست. در اینجا نیز همه‌‌چیز به سمت بازتولید برخی مشترکات ذهنی جامعه ایرانی پیش می‌رود. همه‌‌چیز کلی است و نمایش تلاش نمی‌کند روی مفهوم مرگ بایستد. شاید بتوان گفت بیشتر روی مفهوم زندگی می‌ماند؛ اما زندگی که بازنمایی می‌کند گویی بهترین پایانش همان مرگ است؛ اما این مفهوم نیز بدل به یک امر کمیک نمی‌شود. نمایش تلاشی برای بحرانی کردن مفهوم مرگ هم نمی‌کند. همه‌‌چیز در لفافه فانتزی و ابزاری برای برنخوردن به هر کسی قرار می‌گیرد تا اساسا از بحرانی شدن فرار کند.
با فقدان تفکیک میان زمینه و مفهوم و البته بحرانی نساختن عموما این آثار کمدی، کمدی‌های کلیات هستند. چیزی شبیه فیلم‌های کمدی روی پرده. نمونه خوبش «انفرادی» است که در آن کمتر از 10 دقیقه دیالوگ وجود دارد و صرفا با یک کلیت روبه‌روییم: کلاهبرداری صندوق‌های اعتباری. با اینکه زندگی ایرانی‌ها و اقتصاد بیمار امروز ایران به‌شکل دردناکی به این صندوق‌ها گره خورده است؛ اما فیلم نه تلاشی برای بحرانی‌ کردن مفهوم صندوق‌های اعتباری می‌کند و نه تلاشی برای بحران‌ساز‌کردن زمینه اقتصادی روز. بلکه همه‌‌چیز به کمدی اسلپ‌استیکی خلاصه می‌شود که می‌تواند ما را بخنداند؛ موقعیت‌های نسبتا عجیب‌وغریبی که بیشتر به سیرک می‌ماند. همه‌‌چیز کلی است و هیچ جزئیاتی در فیلم وجود ندارد. البته درمورد تئاتر به سبب فقدان امکانات تدوین و ثبات مکانی، در نهایت نمایش ناچار است به جزئیاتی در بازی و کارگردانی بپردازد؛ اما جزئیاتی که کارایی خاصی در روایت کمدی ندارد. در هر دو اجرا این بدن بازیگر است که تلاش می‌کند فقدان کمدی را جبران کند. برای مثال در نمایش «یه روز دیگه» اگر بازیگر نقش مرگ از اغراق‌های کمیک خود بکاهد و همه‌‌چیز به همان دیالوگ‌ها ختم شود، دیگر خبری از کمدی نیست. به‌عبارتی آن مفهومی که قرار بود بحرانی شود اساسا کنار گذاشته می‌شود و ما مشغول تماشای بازیگری در نقش مرگیم که پرجنب‌وجوش پیش می‌رود. در چنین شرایطی ما با کمدی‌های بی‌خطری روبه‌روییم که فراموش‌مان می‌شود.

این خبر را به اشتراک بگذارید