• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
یکشنبه 8 خرداد 1401
کد مطلب : 161850
+
-

نگاهی به خاطرات تلخ و شیرین یک تخریب‌چی

روزهای جنگی سعید

معرفی کتاب
روزهای جنگی سعید

حامد یزدانی- روزنامه‌نگار

نشر مرز و بوم از سال 1387با رویکردی تخصصی و متمایز در حوزه پژوهش مستندنگاری و ترجمه آثار فاخری در حوزه ادبیات و تاریخ پایداری و دفاع‌مقدس پدید آورده است. کتاب «روزهای جنگ سعید» خاطراتی از سعید بلوری جانباز و رزمنده گردان تخریب لشکر 27محمد رسول‌الله(ص) است که گروه تحقیقاتی فتح‌الفتوح مصاحبه، پژوهش و نگارش آن را برعهده داشته‌است. این کتاب به شکل مشترک با همکاری نشر مرز و بوم و گروه تحقیقاتی فتح‌الفتوح منتشر شده‌است. در بخش‌های مختلف این کتاب علاوه بر آشنایی با مهارت رزمندگان در عملیات تخریب، با خاطرات تلخ و شیرین روزهای حضور در جبهه و عملیات همراه می‌شویم. ابتدای این کتاب به زندگینامه بلوری اختصاص دارد. او متولد 20مرداد 1345است و با شروع جنگ تحمیلی و پس از آنکه شاهد اعزام و شهادت دوستان خود به جبهه شد، در سال 1361تصمیم می‌گیرد به جبهه برود. 
مادرش که متوجه شوق و اشتیاق او برای رفتن شد، با دست بردن در شناسنامه‌اش، تاریخ تولد پسرش را تغییر داد، اما مخالفت مسئول پذیرش، مانع از اعزام او شد. سرانجام 8آذرماه سال 1362توانست به آرزوی خود برسد و بعد از پذیرش، برای آموزش نظامی به پادگان امام حسین(ع) رفت.  او در نخستین اعزام خود در 24دی‌ماه به کردستان رفت و در روستاهای گور قلعه و میرده با کومله و دمکرات جنگید. برای دومین‌بار نیز از منطقه غرب به جنوب و به گردان تخریب تیپ 20رمضان اعزام شد. آبان‌ماه 1363برای گذراندن دوره سربازی وارد گردان تخریب لشکر 27محمد رسول‌الله(ص) شد و با گذراندن آموزش‌های تخصصی انفجارها، تخریب و غواصی در عملیات‌های بدر، والفجر 8و کربلای یک شرکت کرد. پاکسازی میادین مین همراه با خاطرات تلخ و شیرین آشنایی با دیگر رزمندگان و شهادت آنها تجربه حضورش در این مناطق جنگی شد. تنفس گازهای شیمیایی و جراحت چشم او یادگاری ماندگار از دوران حضور در جبهه است. با پایان سربازی در 24دی‌ماه 1365در عملیات کربلای 5به‌عنوان بسیجی شرکت کرد و از تجربه و آموزش‌های نظامی خود در عملیات‌های بعدی استفاده کرد. 
بهمن 1366به قرارگاه نجف رفت و زاویه دید جدید تخریب را تجربه کرد. خرداد 1367درحالی‌که به عضویت سپاه درآمده بود، آخرین اعزام به جبهه را درخواست داد ولی به عملیات مرصاد نرسید. 

خوابی که تعبیر شد
در بخشی از کتاب «روزهای جنگی سعید» که به عملیات بدر اختصاص دارد، می‌خوانیم:«هواپیماهای عراقی همه گردان را بمباران کردند. جواد ملکی از ناحیه پشت ترکش خورد و میری و چند نفر از بچه‌های دیگر هم مجروح شدند. ملکی را که داشتند با برانکارد می‌بردند دوباره هواپیما بمب خوشه‌ای انداخت. بچه‌ها با شنیدن صدای هواپیما خیز رفتند و ملکی را بدجوری به زمین انداختند. او هم با آه‌وناله گفت: «بی‌انصاف‌ها لااقل من را آرام زمین بگذارید.» موقعیت که عادی شد، به چادر خودمان برگشتم و دیدم همه چادر سوراخ‌سوراخ شده و پتویی که من روی آن نشسته بودم توی زمین فرورفته. بی‌اختیار گفتم: «چرا این پتو این‌طوری شده؟!» خواستم آن را بیرون بکشم ولی نشد. به بچه‌ها گفتم:«بیایید این را بیرون بیاوریم.» پتو را که بیرون کشیدیم، دیدم ترکش درست جایی را که نشسته بودم سوراخ کرده‌است. بچه‌ها گفتند: ببین بلوری! اگر نشسته بودی تو هم با پتو توی این سوراخ رفته بودی. از آن به بعد من هم به خواب‌های علی محمودوند اعتقاد پیدا کردم.»
 

این خبر را به اشتراک بگذارید