وقتی هم فیلسوف هدایت شد هم فلسفه کامل
متن کامل پیام آیتاللهالعظمی جوادی آملی به مناسبت روز بزرگداشت ملاصدرا
مهدیار پورسید، پژوهشگر هنر دینی
آیتاللهالعظمی عبداللهجوادی آملی در پیام تصویری به مناسبت همایش ملاصدرا که ابتدای خرداد1401 در استان فارس برگزار شد، به ذکر نکاتی مهم از تحول فکری صدرالمتألهین پرداختند و از عموم کسانی که در خدمت فلسفه و الهیات فلسفه هستند خواستند تا به منشأهای تحول صدرالمتألهین بیش از پیش بپردازند. آنچه در ادامه آمده است، متن کامل این پیام است که در تحریریه همشهری از نسخه تصویری این پیام، پیاده شده و تقدیم علاقهمندان میشود.
هدایت الهی صدرالمتألهین در سایه تأمل در قرآن و عترت
فلسفه اسلامی تنها فلسفه مسلمانها نیست بلکه [در کنار] بهره وافری که مسلمین از رهنمودهای قرآن و عترت بردهاند این فلسفه را شکوفا کردند. مرحوم صدرالمتألهین که این ایام به نام این بزرگحکیم الهی است، اقرار کرده که من ابتدا میگفتم ماهیت، اصیل است نه وجود و از این فکر حمایت و دفاع میکردم تا اینکه خدا مرا هدایت کرد. این هدایت الهی یک هدایت ویژه است، زیرا هر کسی، به هر نعمتی بار مییابد، به عنایت الهی است. هیچ ممکن نیست که ممکن از ذات خود و هستی چیزی یا کمال هستی چیزی، یعنی چه در کان تامه و چه کان ناقصه، مستقلاً پی ببرد «ما بِکم مِن نِعمَه فَمِنَالله» (سوره مبارکه النحل، آیه ۵۳). آنچه برای یک موجود امکانی ممکن است، بهرهبرداری از فیوضات خالق اوست.
مرحوم صدرالمتألهین میگوید که من از اصالهالماهیه خیلی حمایت میکردم تا اینکه خدا مرا هدایت کرد به اصالهالوجود. این هدایت الهی در سایه تأمل مرحوم صدرالمتألهین در قرآن و عترت است. بخشی از عمر ایشان در فلسفه گذشت ولی بخش مهم دیگر در شرح اصول کافی، در تفسیر قرآن کریم و در حشر با عترت (علیهم آلاف تحیه و الثنا) سپری شد. رهنمودهای خدا در قرآن کریم، رهبریهای عترت طاهرین (علیهمالسلام) در سنت نبوی و علوی راهگشای فراوانی است.
این یک بیان است که مرحوم صدرالمتألهین میگوید من از اصالهالماهیه به اصالهالوجود منتقل نشدم مگر به هدایت الهی.
فلسفه با تبیین معنای وحدت خدا کامل شد
مطلب دیگر اینکه در بحثهای علت غایی و نظام علی میگوید فلسفه با تبیین معنای وحدت خدا کامل شده است. مستحضرید فلسفه وقتی کامل میشود که میزان و وزنش همراه او باشد. این دو اصل را تا فلسفه نداشته باشد، به کمالش نمیرسد؛ نه حرف خودش را میتواند بیان کند و نه حرف او را میتوان فهمید. در علوم دیگر یک میزان خاص و یک وزن مخصوص میخواهیم. ما در فقه، در طبیعیات، در ریاضیات، در علوم اخلاقی، در علوم حقوقی و در مسائلی از این دست، یک میزانی داریم که این میزان اگر ضرورت ذاتی را بسنجد کافی است. یک وزنی داریم که اگر برای سنجش ضرورت ذاتی کافی باشد، بس است. این علوم اینچنین هستند؛ یا ممکن هستند یا اگر ضروریاند، ضرورت ذاتی است.
ما در فقه، اصول، طبیعیات، اخلاقیات و ریاضیات ضرورت ازلی نداریم. با ازلی کار نداریم با ذاتی و ممکن کار داریم. ترازویی که موجود ممکن را بسنجد، موجود ضروری ذاتی را بسنجد، این کافی است. مثلاً دو دوتا چهارتا ضرورت ذاتی دارد؛ یعنی مادامی که ۱- دو هست و ۲- یک دو دیگری است و ۳- این دو دو تا با هم ضمیمه شدهاند، به ضرورت ذاتیه این چهارتاست. اما اگر اینها نبودند، چهارتایی در کار نیست. اینها ضرورتش مادامالذات است. دو زوج است بالضروره، اما مادامی که هست، اگر دویی نباشد زوجیتی در کار نیست. ریاضیات که مثال ساده و روشنش این است، حرف اعلایش ضرورت ذاتی است. طبیعیات، نجوم، هیأت و همه علومی که مربوط به آسمان، زمین، فضا و هواست حداکثر ضرورت ذاتی است اما آن ترازو و میزانی که ضرورت ذاتی را بسنجد، جوابگوی تحقیقات علمی این علوم فراوان است ولی وقتی به مرز الهیات رسیدیم یک ترازو و وزن دیگری لازم است.
مستحضرید که وقتی از یک استدلال نتیجه گرفته میشود که دو اصل ضروری و حتمی را داشته باشیم: ۱) ترازو و ۲) وزن؛ یعنی یک طرف ترازو، وزن باشد و آن طرف دیگر مطلب علمیای که مورد استدلال یک صاحبنظر است. آن موزون را در یک کفه، این وزن را در کفه دیگر و این دو کفه را روی دوش ترازو میگذارند. این دو، یعنی میزان و وزن، الا و لابد باید باشند تا صاحب علم، آن مطلب را در کفه دیگر بهعنوان موزون بگذارد و بسنجد.
در الهیات، ترازو و وزنی میخواهیم که بار ضرورت ازلی را بکشد
در الهیات، ترازوی ریاضی، طبیعی، فقهی، اصولی، اخلاقی و حقوقی کافی نیست. اینها نظیر ترازوهایی هستند که میخواهند کالایی را بسنجند اما اگر شما بخواهید کل عالم را بسنجید، ترازوی دیگری میخواهید. بحثهای ما درباره الهیات، در دو منطقه ۱) ذات و ۲) صفات ذاتی که از یک نظر مناطق ممنوعه هستند، هرچه میخواهیم ضرورت ازلی میخواهیم نه ضرورت ذاتی و یک ترازو و وزنی میخواهیم که بار ضرورت ازلی را بکشد. این را دین به ما آموخت؛ بیان نورانی امیر بیان، علی ابنابیطالب(صلواتالله و سلامعلیه) که [میگفت] سلونی قبل ان تفقدونی، وقتی که خدا را معرفی میکند، میگوید «سبق الاوقات کونه و العدموجوده؛ یعنی او قبل از عدمبود». قبل از عدمبود یعنی چی؟ یعنی در محدوده او به هیچ وجه بالضروره الازلیه، عدم راه ندارد! چون موجودات بعضیها قبلاً معدوم بودند و الآن هم معدوماند یا قبلا معدوم بودند، الآن موجودند و بعداً معدوم میشوند. بالاخره یا سه طرف یا دو طرف یا یک طرفش عدماست. ما موجود ممکنی نداریم که هیچ طرفش عدم نباشد. اگر بهشت و بهشتیان ابدی هستند، ابدی بالغیر هستند و سابقه عدمدارند. اگر دنیا و سوابق دنیاست، عدملاحق دارند و برخی از امورند که اصلاً موجود نشدند.
[موجودات] یا سهطرف معدوماند یعنی قبلا معدوم بودند، الآن معدوماند و بعداً هم معدوماند، یا قبلاً معدوم بودند، الآن موجودند و بعداً معدوم میشوند یا بعداً موجود میشوند ولی سابقه عدمدارند مثل بهشت. ولی بیان نورانی حضرت امیر این است که «سبق العدموجوده»؛ یعنی اصلاً عدم در حرم امن ذات اقدس الله نه در ذات و نه در صفات ذات راه ندارد. میشود وجودش ازلی بالضروره، عدمش ممتنع است به الضروره الازلیه. عدم در حرم امن الهی ممتنع است به الضروره الازلیه نه بالضروره الذاتیه، وجود در حرم امن ذات اقدس الله ضرورت دارد بالضروره الازلیه نه بالضروره الذاتیه.
این بار ضرورت ازلی را یک قضیه ازلی باید به دوش بکشد نه قضیه ذاتی؛ یعنی قضایایی در حد «الکل اعظم من الجزء» این توان را ندارد. قضایایی در حد دو دو تا چهارتا این توان را ندارد که اینها همهشان ضرورت ذاتی است نه ضرورت ازلی. اما اصل تناقض که «اجتماع نقیضین محال است» بالضروره الازلیه است، مادام ندارد؛ یعنی یا عدم است و دیگر وجود نیست، یا وجود است و دیگر عدم نیست. اصل تناقض بدیهی نیست، اولی است. بدیهی آن است که برهان دارد اما نیازی به برهان ندارد ولی اولی آن است که اصلا برهانپذیر نیست.
آن شکل اولی که این بار سنگین را میپذیرد، آن هم ضرورت ازلی دارد. شکل اول یک امر فطری است، درست است که دیگران سامان بخشیدند ولی تبیین و علنی کردند ولی اصلش در نهاد و نهان همه است و اصلا مردم با منطق حرف میزنند. میگویند این فلان شیء است. چرا؟ برای اینکه این مصداق آن شیء است، کلی که صادق باشد، اینجا هم صادق است. یعنی مردم با شکل اول زندگی میکنند.
بنابراین این میزان را، یعنی شکل اول، این وزن را، یعنی اصل تناقض، این را ما باید داشته باشیم تا اینکه وارد محدوده الهیات شویم. وگرنه بیسرمایه هستیم. ممکن است کسی درباره واجب سخن بگوید، این درباره واجب حرف میزند ولی امکانی فکر میکند چون ضرورتی که در دست اوست، ضرورت ذاتی است نه ضرورت ازلی. ضرورت ذاتی در حرم امن الهیات فلسفه راه ندارد. این یک نکته.
صدرالمتألهین قاعده الواحد و فلسفه را زنده کرد
نکته دیگری که مرحوم صدرالمتألهین میفرماید خدا من را هدایت کرده است به برکت این است که [قاعده الواحد را زنده کرد]. این قاعده الواحد را همه ما شنیدهایم که «الواحد لا یصدر منه الاّ الواحد»؛ این قاعده متقن و خیلی هم قوی و غنی است. اما وقتی در برابر نقدهای کمرشکن فخر رازی قرار میگیرد ولو خواجه نصیر هم که باشد میماند. خواجه خیلی بر طبل فلسفه کوبید ولی موفق نشد مشکلات قاعده الواحد را حل کند. قاعده «الواحد لا یصدر منه الاّ الواحد» برای عقل اول و دوم و سوم و امثال و ذالک کافی است ولی نقد جناب فخر رازی این است که حالا شما رسیدید به فلک هشتم، فلک هشتم که ستارههایش قابل شمارش نیست. شما یک چند جهتی در عقل اول و دوم تبیین کردید برای پیدایش عقول بعدی اما این میلیاردها میلیارد ستاره که پیدا شده که هر کدامشان ممکن است نزدیک زمین یا مقداری کوچکتر یا بزرگتر از کره زمین اینها چطور پیدا شد؟ چند جهت در خدا هست که این امور کثیر پیدا شد؟ اما وقتی که قرآن و همچنین ذات مقدس علی (صلواتالله و سلامعلیه) الله را معرفی میکند، میگوید خدا نامتناهی است. پس خدا واحد است، یک، واحد است و واحد هم لایصدر منه الاّ الواحد، دو، اما مشکل فلسفه این بود که از همان اول این وحدت را درست تبیین نکرد که این وحدت لامتناهی است. این وحدت لامتناهی، ازل و ابد را میآفریند. «این همه عکس می و نقش نگارین که نمود/ یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد». از ازل تا ابد از ابد تا ازل همه یک امر هستند و این یک واحد از خدایی که ازلی و ابدی را زیر پوشش خود دارد، این خدایی که واحد غیرمتناهی، ازلی و ابدی است و سبق العدموجوده. اصلاً در حرم امن واجب به هیچ وجه عدمراه ندارد. از ازل تا ابد، از ابد تا ازل همه یک امرند؛ این یک واحد از خدایی که ازلی و ابدی را زیرپوشش خود دارد، این خدایی که واحد غیرمتناهی ازلی و ابدی است «سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کوْنُهُ وَ الْعدموُجُودُه»، اصلاً در حرم امن واجب به هیچوجه عدم راه ندارد؛ نه سابق نه «مع» به بعد. این ازلیبودن با اصرار آن خطبهها که او نامتناهی است، یک موجود ازلی نامتناهی واحد است، از این واحد «لا یصدر الا الواحد» «وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَه» با یک «صیحه» «إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالْآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یوْمٍ مَعْلُومٍ». آن روز دیگر رقم نیست، شما ابررایانه هم بیاورید فرو میافتد، حدی ندارد! اعمال همه، اقوال همه، آرای همه و اعتقادات همه با خود همه یکجا با «وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَه» پیدا میشود.
این معنا، قاعده الواحد و فلسفه را زنده کرد. وحدت وقتی وحدت ازلی شد و نامتناهی، از آن واحد نامتناهی، فیض نامتناهی نشأت میگیرد. سخن از عقل اول و دوم و وجود و ماهیت نیست. بنابراین این کودک را او بالغ کرد و این بالغ را به کمال نهایی رساند. لذا بعد از اینکه مرحوم صدرالمتألهین به خدمت قرآن آمد و شرح اصول کافی و تفسیر قرآن را برعهده گرفت، ابدیت و ازلیت را که جامع هر دو سرمدیت است، درک کرد. این بیان نورانی امیر بیان (صلواتالله و سلام علیه) را که وقتی مرگ را تعریف میکند میگوید: «أَی الجَدِیدَینِ ظَعَنُوا فِیهِ کانَ عَلَیهِم سَرمَداً» چه شب و چه روز کوچ کند به سرمد میرسد و ثابت میشود نه ساکن؛ البته این سرمد، سرمد بالغیر است نه سرمد بالذات؛ مثل اینکه دودوتا چهارتا ثابت است نه ساکن.
راه تحول فکری صدرالمتألهین را بدانید که چیست
بنابراین شما بزرگواران که در خدمت فلسفه و الهیات فلسفه هستید، باید راه تحول فکری صدرالمتألهین و همچنین راه تکامل فلسفه را بدانید که چیست، باید بدانید که هم فیلسوف هدایت شد هم فلسفه کامل شد، به برکت قرآن و عترت. بنابراین علم تفسیر و نهجالبلاغه حتماً باید در حوزه علمیه سراسر کشور مخصوصاً در استان فارس تدریس شود، بحث شود، پایاننامهنویسی شود، شرح شود، تا این علوم بیش از پیش احیا بشود. الآن مشکل شرع این است که فلسفه مادی میگوید اصالتالحس هستیم و تا چیزی را نبینیم باور نمیکنیم و الهیات فلسفه میگوید، خدا دیدنی نیست و اصلاً آنکه دیدنی است نمیتواند خدا باشد. من انتظار دارم استان فارس که جای این حرفها بود، مبادا کسی خیال بکند در خلال این جمعیت چند نفری بودند که نسبت به فلسفه بیمهری کردند، رنجیده بشوند. اینطور نبود. در خود عرب، در حجاز، در خود خانواده پیغمبر، همهشان که یکسان نبودند. در زمین جاهلیت که همهشان یکسان نبودند؛ ولی بالاخره نور نبوت در آن فضای تاریک تابید، نور ولایت و امامت در آن فضای تاریک تابید. خدای سبحان فضل خود را به هر کس بخواهد عطا میکند. از شما متوقع است که تفسیر در درجه اول، نهجالبلاغه در درجه دوم، علوم رایج حوزوی، فقه و اصول و اخلاق و حقوق و اینها که امری ضروری است برای همه ما اینها باید هماهنگ باشند تا این حوزهها را، حوزه قم را، حوزه نجف را، حوزه مشهد را، حوزههای دیگر را به بارگاه امن حضرت ختمی امامت حجتابنالحجج الواقعه ولیعصر (ارواحناه فداه) تقدیم بکنیم.