جهان روشن دوستی
مریم ساحلی
یکوقتهایی بد نیست کلاهمان را قاضی کنیم و بنشینیم بهحساب و کتاب و سبک سنگین کردنِ حد و حدود ارتباطهایی که به نام دوستی، با دیگران داریم. دوست و دوستی از آن کلمات قشنگی هستند که حتی بر زبان جاری ساختنشان شیرین است. همین حالا یکبار شمرده و آرام اگر بگوییم، «دوست» صدایی که از میان لبهامان عبور میکند، انگار نسیمیست که میرود سمت سبزترین کوچهباغی که در رؤیاهامان نفس میکشد. به گمانم کسی نباشد که به شوق یافتن دوست، اول مهرهای کودکی و نوجوانی در کلاس درس چشم نچرخانده باشد. کودکان همسایه که همبازی بچگیهامان شدند یا آنها که زنگهای تفریح همقدم بودند با ما و بعدتر آنها که همراهشان در کوچههای تفتیده تابستان و خیابانهای سرد زمستان دویدهایم، عنوان دوست بر خویش داشتند. در میان همانها اما دوستانی بودهاند که دوستتر بودند، کسانی که پچپچهای تمام نشدنی، چون گنجشکهای خستگیناپذیر بینمان پرواز میکردند. کسانی که تا چشممان به چشمشان میافتاد، لبخند میدوید روی صورتمان و روشنای اطرافمان بیشتر میشد. بعضی دوستیها حکایت غریبی دارند، ساده و بیتکلف در نقطهای از سرنوشت آغاز و جاری میشوند و جان و جهانمان را روشن میسازند. خطی نادیدنی از ما به آنها میرسد، اتصالی که باید کوشید تا در همهمه تاریکروشن روزگار، غبار بر آن ننشیند. میدانم و میدانید که در سالهای اخیر فعالیتهای گوناگون در سطح جامعه و شبکههای اجتماعی سبب شده است تا افراد بسیاری را دوست بنامیم اما واقعیت این است که پرشماری این افراد نباید سبب شود تا همراهان راستین زندگی خویش را از یاد ببریم. همانها که در بحبوحه سرازیر شدن رنجها، میتوانیم کنارشان بنشینیم و حرف بزنیم یا از دلخوشیهای کوچکمان برایشان تعریف کنیم و نهراسیم که نکند چنین و چنان فکر کنند یا یکدل و یکرنگ نباشند. و اما این روزها در بالا و پایینهای روزگار بیش از هر زمان دیگری قدر و قیمت رفیقان شفیق بر ما هویدا شده است؛ رفقایی که بودنشان درخت سبز نعمت است و شکرانه این نعمت، ابر سپید مهر بودن و باریدن است.