سعید مروتی
«قدرنادیدهترین استعداد فیلمسازی در سینمای پس از انقلاب» این شاید موجزترین توصیفی باشد که میشود از کیانوش عیاری بهدست داد. کیفیت آثارش، فراز و نشیبهای زندگی حرفهایاش و سرنوشتی که بهترین فیلمهایش در اکران عمومی، حضور در جشنوارهها و اقبال تماشاگران یافتند، ما را به چیزی بسیار فراتر از بداقبالی صرف، میرساند. نمونه کامل و مثالزدنی از سینماگر برجستهای که هرگز خودی نبود و روحیه اپوزیسیونشدن و کاسبیکردن از راه مخالفخوانی را هم نداشت. مورد کیانوش عیاری نشان میدهد که در این سرزمین برای موفقیت کنار توانایی فیلمسازی، گاهیوقتها باید خصوصیات دیگری هم داشته باشی.
عیاری شاید آن قدرت متقاعدکردن دیگران را نداشت یا کمتر داشت، شاید در مقاطع زیادی آرمانگرا بود و در مواردی تصمیمات نادرستی گرفت؛ تصمیماتی که پشت آنها نیتهای درستی نهفته بود ولی به نتایج خوبی منجر نشد. مثل کوشش عیاری برای قطع نکردن پیوندش با بدنه سینمای ایران و پرهیز آگاهانه از تبدیلشدن به فیلمساز جشنوارهای. با این منطق بود که او بعد از درخشش «آن سوی آتش» در جشنوارههای اروپایی، برای بخش خصوصی کمدی «روز باشکوه شهر کوچک» را ساخت و بلافاصله پس از «آبادانیها» سراغ«دو نیمه سیب» رفت.
عیاری با آنچه پسند روز خوانده میشود، معمولا فاصلهای بعید داشته است. فیلمهایش (جز یکی دو استثنا) در پاسخ به نیاز درونیاش ساخته شدهاند و اغلب بیتوجه به مناسبات پیچیده سینمای ایران. شاید به همین دلیل جواهری چون «شبح کژدم» در سینمای ایدئولوژیک و پاستوریزه دهه60، نادیده گرفته شد و بیش از 2دهه طول کشید تا منتقدان و فیلمسازان نسلهای بعد از ارزشهایش بگویند. فعالیتش در سینمای آزاد دهه50 و رسیدن از قطع 8میلیمتری به 16 و بعد 35میلیمتری میتوانست مایه تحسین باشد که چگونه سلسلهمراتب را طی کرده و برخلاف خیلیها یکشبه فیلمساز نشده ولی در دهه60 هر منتقدی که خواست فیلمی از عیاری را بکوبد، از فعالیتش در سینمای آزاد بهمثابه سوءسابقه بهره میگرفت و آثارش را آماتوری مینامید. آن نوشتهها امروز قاعدتا باید مایه شرمساری نویسندگانشان باشد. شرمساری بیشتر باید سهم مدیرانی باشد که در ادوار مختلف عزیزدردانههای خود را داشتند و نادیده گرفتن فیلمساز مستقلی چون کیانوش عیاری برایشان سادهترین کار دنیا بود. بماند که این روزها برای مکدر نشدن دردانههای سینمای ایران، قرار شده هیچ فیلمسازی مستقل نامیده نشود. نکته اینجاست که عیاری با تمام مصائب و مشکلات جای قهرکردن، خروج از کشور یا تغییر مسیر دادن، ماند و در سرزمینش آبادانیها، بودن یا نبودن، روزگار قریب و خانه پدری را ساخت.
جسم و جانش قطعا فرسوده شده و بخشی از انرژی و توانش که میتوانست صرف کار خلاقه شود، پای حاشیههایی که برایش آفریده میشد، هدر رفته، اما به شهادت آخرین کارهایی که از او در فرصتهای کوتاه و گذرایی که پیش آمده دیدهایم، اگر قامتش خمیده شده، ذهنش همچنان خلاق مانده و توان فیلمسازیاش برقرار.
برای او که با آثارش الهامبخش بهترین و نوجوترین فیلمسازان این سالها بوده، ورود به 67سالگی یعنی تداوم حضور سینماگری که هیچ بیمهری و حاشیهای نتوانسته ذهن خلاقش را کدر کند و از حرکت بازش بدارد؛ از معدود چهرههایی که نفس حضورش برای این سینما مغتنم و فردیت توأم با تعهد مثالزدنیاش تحسینبرانگیز است.
ماندن در خانه پدری
در همینه زمینه :