ادای احترام متواضعانه فرانسیس فورد کوپولا در 50سالگی «پدرخوانده» به ماریو پوزو
از پوزو بسیار آموختم
این فیلم زندگی من را دگرگون کرد
محمدناصر احدی - مترجم
من تقریبا همه آنچه را باید درباره «پدرخوانده» بگویم گفتهام و آنچنان که سزاوار بوده، در گذشته این موضوع را روشن کردهام که «بار سنگین» این پروژه را ماریو پوزو بر دوش داشت و به همین دلیل نام او قبل از عنوان فیلم در تیتراژ میآید. امتیاز ویژهای که من با خود به این فیلم آوردم تربیت ایتالیایی ـ آمریکایی من و آشناییام با ایتالیاییهای نیویورک در نحوه صحبتشان، راه و رسمشان و محیط خاصشان و همچنین اولویتهایشان بود. وقتی پای یک پیرنگ گنگستری وسط آمد، این اصالت فرهنگی به «پدرخوانده» چیز جدیدی داد. مطمئنا، وقتی این فیلم را با تعداد زیادی از فیلمهای گنگستری قدیمی مقایسه میکنید ـ حتی استثنائاتی با کارگردانان بزرگ مثل «صورت زخمی» ساخته هوارد هاکس که آل کاپون اهل ناپل با تئاتر یهودی پل مونی بهصورت ماهرانهای به تصویر کشیده شده یا «دشمن ملت» ویلیام ولمن که بهندرت ایتالیاییها را در نقش ایتالیاییها و خیلی کمتر آن ترکیب نادر ایتالیایی ـ آمریکایی نیویورکی را نشان دادهـ از طرز صحبت کردنشان میفهمید که معمولا بازیگران بزرگ یهودی دارند ادای ایتالیاییها را درمیآورند. حتی در پدرخوانده، مارلون براندو وانمود نمیکند که ایتالیایی است؛ بلکه تظاهر میکند که ایتالیایی ـ آمریکایی است؛ که در اینجا آشنایی شخصی من با ایتالیایی ـ آمریکاییها برجسته میشد. بهطور کاملا اتفاقی، مارلون یکبار به من گفت که تمام درک او از بازیگری مرهون تماشای پلمونی در نمایش «پرچمی متولد میشود» بود که در آن با هم همبازی بودند. خانواده من عموماً از «پسران خوب» محله تشکیل میشد؛همانهایی که مدرسه و تحصیل را کلید اصلی موفقیت در این کشور جدید پر جلال و جبروت میدانستند. با این حال، آنها بقیه را میشناختند؛ اراذل و اوباشی که محله را به وحشت میانداختند و دوست داشتند در آینده گنگستر شوند؛ در عین حال که خردهپا و مشهور اما همگی قصاب و جامعهستیز، درست مانند شخصیتی که همفری بوگارت در «بنبست» ویلیام وایلر بازی میکرد. پدرم و برخی عموهایم به دبیرستان استایوسنت (Stuyvesant) میرفتند و ستارههای موسیقی در ارکستر بودند و موسیقی همان حیطهای بود که آنها را بهجای جنایت جذب کرد. اما فرهنگ خانواده، اگر این نبود، بسیار به آن نزدیک بود: آنچه میخوردند و مینوشیدند، خوابیدن با سه و حتی چهار برادر در تخت مانند ماهی ساردین، مادری که تمام کارهای خانه را انجام میداد؛ آشپزی، دوختودوز تمام لباسها و تقسیم یک پرتقال به چند قسمت تا به هر هفت برادر برسد.
حتی ماریو پوزو که ایتالیایی ـ آمریکایی است، اصالتی را که از آن صحبت میکنم نداشت. یک ایتالیایی واقعی میداند که هرگز کسی را «دون کورلئونه» خطاب نمیکنند بلکه دون ویتو یا دون ویتونه صدا میزنند (اسم کوچک را بعد از عنوان احترامآمیز دون میآورند). ماریو بیشتر چیزی را که درباره مافیا میدانست از مطالعه کتاب «پرونده والاچی» [کتابی درباره جو والاچی عضو دونپایه یکی از خانوادههای مافیایی نیویورک] و مواردی از این قبیل بهدست آورد. ایتالیایی ـ آمریکاییها مدلهای زیادی دارند: مارتین اسکورسیزی از خانوادهای است که همیشه ایتالیایی صحبت میکردند و مانند خانواده من غذاهای ایتالیایی واقعی میپختند. رابرت دنیرو، مانند ماریو پوزو، مدل دیگری دارد که از فرهنگ خانواده ایتالیایی دورتر است. نه کمتر ایتالیایی بلکه متفاوت است. همه اینها ممکن است مثل هم بهنظر برسد، اما در یک فیلم چنین جزئیاتی کاملاً مشهود است و تفاوت بارزی ایجاد میکند. حتی حرفهای شگفتانگیزی که در رمان از دون کورلئونه نقل میشود اساسا از مادر خود ماریو آمده که پوزو او را با دقت بیشتری در رمانی که به اعتقاد خودش بهترین کارش بود یعنی «زائر خوشبخت» توصیف کرده است.
بسیاری از این عناصر به فیلمنامهای که با هم نوشتیم راه پیدا کرد. همانطور که گفتم، رمان ماریو تمام کارهای سخت مرتبط با شخصیت و داستان را انجام داده بود؛ با این حال، پس از خواندن پیشنویس اولیه، متوجه شدم که فوت کوزهگری اصلی فیلم را باید خودم انجام دهم. اما احساس کردم که پوزو میتواند من را تصحیح و راهنمایی کند. بهنظر نمیرسید که او مشکل زیادی با این رویکرد داشته باشد؛ در این مورد راحت بود، آرام و خونسرد. من فیلمنامه را نوشتم، به او در نیویورک پستش کردم و پوزو آن را با نظرات دستنویسش روی آن پس فرستاد. ما این رفت و برگشت را چندبار انجام دادیم و این روش خوبی برای کار بود؛ یک همکاری خوب. مشارکت او بسیار مهم بود و فیلمنامه را بسیار بهبود بخشید.
تقریبا بعد از 50سال، هنوز متحیرم که این فیلم چقدر زندگی من را تغییر داد و سکویی است که از تمام رؤیاها و آرزوهای من در زندگی پشتیبانی میکند. چقدر احساس عجیبی دارم. چقدر قدردان ماریو پوزو هستم نه فقط بهخاطر این کتاب که تعمدا آن را بهعنوان «اثری بازاری» نوشته بود تا چیزی برای بچههایش بگذارد و همینطور من را قادر ساخت یک حرفه تمامعیار فیلمسازی دست و پا کنم و همچنین به امید اینکه چیزی برای بچههایم بگذارم، بلکه بهخاطر مهربانیاش و احساس گرما و محبتی که هر زمان به او فکر میکنم وجودم را لبریز میکند. من از ماریو پوزو بسیار آموختم، حالا حافظهام در به یاد آوردن مقدارش یاریام نمیکند. اما مطمئنا، آنچه آموختم درباره زیبایی موجود در سادگی و این واقعیت بود که بهجای حرف زدن درباره حقایق باید آنها را درک کرد.