یازده چهره و متخصص از چگونگی شاد زیستن میگویند
نشاط عزیزم نشاط!
فرشاد شیرزادی:
شاید در صف نانوایی باشید، شاید در پارک مشغول قدم زدن یا شاید هم در خانه ساعتها مطالعه کنید و این تنهایی و خلوت به سکوت بگذرد. الزاما نمیتوان همواره هیجان داشت و با صرف انرژی زیاد شاد بود اما قدر مسلم میتوان با وجود مصایب زندگی و سختیها و دشواریها و اخبار مأیوس کنندهای که روزبهروز از گوشه و کنار کشورمان و جهان میشنویم، از درون نشاط شخصی خود را حفظ کنیم. اگر نشاط نباشد نمیتوان لحظهای با امید زندگی کرد و زندگی به دوری باطل و پوچ میماند. نشاط در واقع در سختترین شرایط و حساسترین موقعیتها به ما قدرت تحمل میدهد و باعث میشود در متن زندگی پیش برویم. مادربزرگ شخصیت رمان «دیوانه بازی» نوشته کریستین بوبن-که خوشبختانه رمان عامه پسندی است و اغلب کتابخوانها با آن آشنا هستند- رو به نوهاش به او میگوید: «نگذار در هیچیک از مقاطع زندگی کسی نشاطت را از تو بگیرد.» او که در زندگی به موفقیتهایی دست پیدا میکند در آخر داستان پیشنهاد یک تهیهکننده تلویزیون را برای ساخت برنامه پرمخاطبی رد میکند و سخن مادربزرگ خود را به یاد میآورد: «نشاط عزیزم! نشاط!». در صفحههای پیش رو با یازده نویسنده، بازیگر، روانشناس و مترجم درباره شادی و حفظ نشاط و امیدواری صحبت کردهایم. دیدگاههای تخصصی و گاه تجربی آنها را بخوانید.
غلامحسین معتمدی- روانشناس
مدیریت استرس
برای حل مشکلات ناشاد زیستن میتوان به مشاور مراجعه کرد. مشاور روانشناس میتواند با درنظر گرفتن حوزه خاصی که عمدهتر هم است، با کار کردن و تمرکز یافتن روی فرد مشکل ناشاد بودن او را حل کند. اما عمده نکتهای که میتوان در مورد ناشاد بودن درنظر داشت، استرسهای محیطی است. برخی مشکلات هم بهخودی خود استرسزا هستند و نمیتوان آنها را از میان برداشت؛ مشکلاتی مانند آلودگی هوا یا ترافیک سرسامآور تهران یا هزار و یک مسئله دیگر. برای شاد زیستن باید مدیریت کردن استرس را آموخت. وقتی مدیریت استرس را یاد بگیریم، میتوانیم مقاومتر شویم؛ آن هم در برابر مشکلاتی که نمیتوان در تغییر دادن یا حذفشان کاری از پیش برد. وقتی بتوانیم استرسها را مدیریت کنیم، در مقابل آنچه که ایجاد استرس میکند و نمیتوان کاری در قبالش انجام داد، مقاومتر خواهیم شد. البته دستهای از استرسها را هم میتوان حذف کرد.؛ بهطور مثال کسی که شغلی دارد و آن شغل را نمیپسندد و احساس خوبی هم نسبت به آن در اعماق وجود خود ندارد، بهتر است شغلش را تغییر دهد. در برخی موارد مسائل شخصی هم در این بین دخیلاند که میتوان آنها را هم حذف یا تعدیل کرد.
بهترین فرمول برای شاد زیستن همین مدیریت استرس است. این نوع مدیریت را هم جامعه میتواند آموزش دهد و هم افراد میتوانند با شیوههایی که برای مدیریت استرس وجود دارد، بهترو بیشتر آشنا شوند. این شیوهها، روشهای متنوعی دارند. فرضا اگر در بدترین شرایط هم بهطور منظم ورزش کنیم، ورزش باعث تخلیه سالم استرس میشود. کسانی که مشکلات اضطرابی دارند(نه در مورد یک بیماری خاص) ورزش به آنها کمک میکند تا آن اضطراب تخلیه شود. روشهای دیگری درمورد آرامسازی نیز وجود دارد که مدیتیشن، رلکسیشن، یوگا و تمرین تنفس از این جمله است و در مدیریت استرس میتوانند مؤثر باشند.
برای داشتن یک زندگی شاد باید یاد بگیریم که استرسهای قابل حذف رااز میان برداریم. در عین حال در برابر استرسهای غیرقابل حذف هم مقاوم شویم. البته این روشها زمانبر است و هیچگونه قرص و دارویی هم در این مورد تجویز نمیشود و باید بهتدریج آن را وارد متن زندگی کرد. در مجموع مدیریت استرس تحت عنوان کلیتر سبک زندگی برای شاد زیستن و زندگی سالم مفید است. روی زندگی سالم تأکید دارم چون به فرض اگر کسی فستفود میخورد کار ناسالمی را انجام میدهد اما میتواند یاد بگیرید که در پنج بعد بدنش، آن را مدیریت کند. یکی از این پنج بعد فیزیکی است؛ اعم از رژیم غذایی مناسب، ورزش، خواب مناسب و بعد دیگر احساسی است که به حسی برمیگردد که بخشی از آن توسط جامعه و بخش دیگر از روابط بین فردی ایجاد میشود. هر چهقدر بتوانیم این موضوع را به شکلی مدیریت کنیم که غلبه احساسات مثبت بیشتر باشد، در بعد احساسی کاری انجام گرفته است. بعد دیگر، بعد اجتماعی و نقشهایی است که در حوزه کار، شغل و روابط اجتماعی مطرح میشود اینها هم میتواند مدیریت شود. بعد چهارم بعد شناختی است. این موضوع ذهنی است و در آنجاست که تغییر نگرشها مطرح میشود. افراد شیوههای مختلف حل مسئله را در این بخش باید یاد بگیرند. بعد آخر معنوی است. به هر حال افراد باید وجود معنوی داشته باشند؛ یعنی عنصری که فراتر از زندگی عادی و معمولی آنهاست. در این بخش دین نقش مهمی بازی میکند یا مثلا روشهای فلسفی و انجام کارهای عام المنفعه و... این پنج بعد باید همزمان مدیریت شوند. اگر هر یک از این ابعاد انرژی کم بیاورند، ابعاد دیگر به کمک هم میآیند و مانند یک مجموعه عمل میکنند. بنابراین موضوع «مدیریت خویشتن» مطرح میشود تا همه این پنج بعد به بهترین نحو هدایت و مدیریت شوند و فرد بهترین بهرهوری را داشته باشد. مدیریت استرس ذیل این ابعاد تعریف میشود.
سلسلهای از نکات منفی در زندگی وجود دارد. در برخی مشکلات، فرد، کنترلی روی آنچه وجود دارد، ندارد و نمیتواند آن را تغییر دهد. مثل اخبار هر روزهای که میشنود. از طرف دیگر خود جامعه نیز به هر حال برنامهریزیهایی دارد که با این مقولات سر و کار دارد. در حقیقت رسانهها میتوانند آموزشهای لازم را برای مدیریت استرس به مردم بدهند. برخی مواقع چنین هم هست. بهطور مثال بحث آموزش سلامت روان که در سطح جامعه نیز مطرح است و رسانهها خیلی بهتر از دو دهه پیش به آنها میپردازند این روزها بهتر و بیش از پیش دنبال میشود. تا دو دهه پیش هر کس اگر مشکلی داشت اصلا نمیدانست که این مشکل چیست و فکر میکرد که مراجعه به روانشناس و روانپزشک انگ منفی و لکهای بر شخصیت اوست. اما این گمانها با گذر زمان اندک اندک در جامعه رنگ باخت و تغییر کرد. فرد در قبال اخبار منفی باید خودش را مقاوم کند؛ یعنی همان بحثی که ابتدای یادداشت به آن اشاره کردم. اما بخش دیگر مربوط به برنامهریزیهایی میشود مدیریتهای کلان جامعه مثل وزارت بهداشت بر عهده دارد. برنامهریزیهایی که بخشی از آنها مثبت است و برخی دیگر شاید در عمل با مشکلاتی مواجه شود.
محبوبه نجفخانی- مترجم ادبیات نوجوان
کتابهای طنز، فیلمهای درخشان
خود واژه «شادی» به من شادی میدهد اما هماکنون در فضای کنونی جامعه به قدری اخبار بد میشنوم که دیگر این کلمه هم برایم انتزاعی شده و حس درونی نسبت به آن ندارم. حتی شکل این واژه هم به من شادی را القا میکرد و لبخندی به لبم میآورد. بهعنوان مترجم چون فضای ناشاد جامعه خواه و ناخواه روی من تأثیر میگذارد، به نوبهخود سعی میکنم فضای شاد در جامعه به نوعی بازتولید شود. در نتیجه تلاش دارم کتابهایی را برای ترجمه انتخاب کنم که طنز باشند.دوست دارم وقتی بچهها کتابی دستشان میگیرند، در عین حالیکه تفکر برانگیز باشد، آنها را هم بخنداند. در جوامع پیشرفته اجازه نمیدهند که بچهها تا سنی مشخص وارد فضاهای واقعی جامعه شوند، اما ما امروز بچهها را هم وارد این مقولهها کردهایم و میبینیم که کودکان و نوجوانان در مدرسههاهم شاد نیستند.
وقتی مردم در جامعه پر تلاطمی زندگی میکنند، نمیدانند شادی چیست. یکی از نکات شادی و شاد زیستن را سلامتی میدانم؛ یعنی اگر سلامت باشم خوشحالم و باعث شادیام میشود. اما درباره شادی از اعماق وجود باید بگویم که با خواندن کتاب خوب و دیدن فیلم درخشان آرامش میگیرم. این آرامش گاهی با موسیقی هم برایم ایجاد میشود. گاهی فیلمها و کتابها بهگونهای هستند که حس امید را در آدمی ایجاد میکنند. چون در حوزه نوجوان بیشتر کتاب میخوانم باید بگویم که الزاما باید به بچهها در پایان داستان امید بخشید و روزنه امید را باز گذاشت.عموما کتابهایی را انتخاب میکنم که با وجود فراز و فرودهایی که دارند و هچنین با وجود هزار و یک مشکلی که برای شخصیت اول داستان رخ میدهد اما به مخاطب امید میدهد و در امید را نمیبندد. متأسفانه در حوزه بزرگسال اغلب کتابهایی که ترجمه شده و میخوانم کتابهایی تلخاند و در آخر در امید را میبندد. به همینخاطر به سمت کتابهای نوجوان بازمیگردم.
اگر فضای جامعه شاد باشد، جامعه برخوردار از انرژی خواهد بود. از سوی دیگر؛ این انرژی بهخودی خود روی روحیه افراد جامعه تأثیر خواهد گذاشت. میگویند کائنات بازخورد اعمال خودمان است. وقتی ما پرخاشگریم، ناشادیم و ناسالم زندگی میکنیم، همگی بهخودمان بازمیگردد و تحت الشعاع انرژیهای منفی قرار میگیریم.
مثل همه جای دنیا که به هر بهانهای کارناوال شادی در خیابانها راه میاندازند، ما هم خوب است به بهانههای شادیآور از قبیل عیدها و مراسم ملی و دینی، همین کار را بکنیم. این موضوع هیچ اشکالی ندارد. همه مردم ایران به شادی نیاز دارند و طبعا برای این نیاز باید برنامهریزی کرد و نهایتا آن را به کل جامعه تسری داد. اغلب جمعیت کشور ما جواناند و آنها برای ادامه راه بیشتر از بزرگسالان نیاز به شادی دارند. یکی از ویژگیهای ادبیات کودک و نوجوان امید دادن به بچههاست؛ یعنی شادی را در تاریکترین و سیاهترین لحظاتی که برای بچهها سپری میشود، اعم از دوره جنگ، دربهدری، درگذشت پدر یا رفتن مادر خانواده به بیمارستان و...برای بچهها ترسیم میکند؛ آنگونه که در کتاب «بندر امن» به چشم میخورد. همیشه کورسویی هست؛ این را نباید از یاد برد در واقع ویژگیهای یک نویسنده چیره دست در حوزه کودک و نوجوان همین است که این امید را به بچهها بدهد. این امید به نوبهخود تأثیر میگذارد و در جامعه تسری مییابد. بسیاری از این کتابها با وجود اینکه حاوی تجربههایی است که مربوط به آنسوی آبهاست و سالها از آن گذشته و ممکن است نوع تجربهها هم تغییر کرده باشد اما بهنظرم دربردارنده عناصر آموزشی هستند؛ بهگونهای که هم بچهها و هم بزرگترها میتوانند آنها را بخوانند. با خواندن این کتابها میتوان از این تجربههای خوب استفاده کرد.
در بالا از نیاز به کتابهای طنز در گسترش روحیه شاد در میان کودکان و نوجوانان گفتم. متأسفانه طنزهایی که در کتابهای ما وجود دارند، گاهی آدم را نمیخنداند. به اندازه انگشتان یک دست نویسندگانی در حوزه کودک و نوجوان نداریم که بچهها با خواندن کارهایشان با تمام وجود بخندند. در این حوزه چند نویسنده حرفهای داریم که من به شخصه آثارشان را دوست دارم. درست مثل زمانی که اتومبیل ضعیف ساخت داخل داریم اما ناچاریم خودرو قویتر و بهتر وارد کنیم، در عرصه ادبیات هم ناچاریم ادبیات قویتری را ترجمه کنیم تا کمبودهای ما را در این حوزه بپوشاند. بچههای ما نیاز به شادی دارند. بحثی که در حوزه ترجمه مطرح است، بحث جامعهشناسی ترجمه است؛ یعنی مترجم باید جامعه خودش را بشناسد و براساس آن کتابی را انتخاب و ترجمه کند. وقتی میبینم بچههای ما نیاز به شادی دارند، بهعنوان مترجم باید به نوعی این جای خالی را پر کنیم تا بچههایمان را با خودمان در گودال سیاه ناامیدیها نکشیم. باید با بچهها سر کلاس کتابخوانی کار شود و آنها کتابهای طنز را انتخاب کنند. بچهها باید از عمق وجود شاد باشند. برخی از فیلمهایی هم که بهعنوان طنز ساخته میشود به قدری ضعیفاند که فکر میکنیم آن فیلمنامه در عرض پنج دقیقه نوشته شده است.گاه بهنظر میرسد، هرگونه لودگی و شوخیهای بینمکی که با دوستان و آشنایانشان داشتهاند، همه را در آن گنجاندهاند. اما اگر به فیلمها و سریالهای کشورهای اروپایی نگاه کنید درمییابید که هر بار یک نویسنده آن را مینویسند و هر بار یک کارگردان آن را کارگردانی میکند. نتیجه آن میشود که فیلمها هر بار پر کششتر و جذابتر ساخته میشوند. فیلمها و سریالهایی که در اروپا ساخته میشود، اغلب روی آنها فکر شده و البته اغلب طنزهایشان هم برای ما قابل هضم نیست و با توجه به جامعه خودشان نوشته شده اما خیلی از آنها که بعد انسانی دارند، طنزهای جذابی دارند که آدم را در همه جای دنیا میخنداند. معمولا کتابهای طنزی که برای بچهها انتخاب میکنم مانند همین فیلمهای درخشان باید از اعماق وجود آنها را بخنداند. درخصوص شیوه ترجمه کتابها هم ظرافت خاصی را رعایت میکنم تا حتما روحیه نشاط را در وجود بچهها بالا ببرد.
علی عبداللهی- شاعر و مترجم
خلوت خودم را دارم
من هم مانند هر انسان دیگری بعضی مواقع دچار یأس و اندوه میشوم و سردرگمی سراغم میآید و هراس بهوجودم میافتد اما در زمانهای که جنگها، فجایع، شرایط اقلیمی و رکود اقتصادی و نظامهای نامحبوب و سیاستمداران متوسط و کمخرد را در جهان میبینیم، آدمی گاهی مواقع با نگاه عقل ابزاری از خودش میپرسد که چرا آدم باید شاد باشد و آیا اصلا جایی برای شادی وجود دارد؟ اگر از این منظر به موضوع نگاه کنید به همان نتیجهای میرسید که در جامعهای بسیار پیشرفته و بهرغم همه مسائل و مصایب، آدمها در شرایطی که همهچیز در اختیارشان است، به جایی میرسند که یکباره خودکشی میکنند. اگر فقط با عقل ابزاری به موضوع نظری بیفکنیم یا مثلا نگاهی سطحی به تاریخ داشته باشیم، به این موضوع میرسیم که «من بهانهای برای زیستن و زندگی و شاد بودن ندارم.» اما وقتی بهمعنای عمیقتری به انسان و تاریخ و اوضاع مینگرید، میبینید که در کتابهای مذهبی تأکید شده که انسان با رنج آفریده شده و رنج همراه آدمی است. میبینید که ترسها و نگرانیها از همان دوران غار نشینی با انسان همراه بوده و فقط نوع آن تغییر یافته. انسان زمانی میترسیده که حیوانات وحشی او را بدرند و بخورند و همینطور بیم آن داشته که از گرسنگی یا گرما و سرما جان بسپارد اما اکنون دیگر این ترسها وجود خارجی ندارند یا اگر هستند به ندرت اتفاق میافتد. ترس از بیماریهای مختلف، ترس از هواپیما، ترس از زلزله و... جای آنها را گرفتهاند. ترسها وجود دارند فقط شکلشان عوض شده. در اینجاست که به این نتیجه میرسیم که جهان بدون ترس و نگرانی غیرممکن است. درست است که انسان با رنج آفریده شده و ترسها و نابسامانیها وجود دارد اما به یمن آنچه لحظه به ما میدهد، حتی اگر لذتها کوچک باشند، از درک ساده جهان زیباست. انسان با درک هر نوع زیبایی پیش پا افتاده، چارهای جز شاد بودن ندارد. این شاد بودن شاید حتی ناشی از درک بدبینانه از هستی باشد؛ یعنی بگوییم همین است که هست! در همه دنیا و حتی در تاریخ کشورمان هم جنگها بودهاند اما کسانی هم مانند مولانا و حافظ و خیام بودهاند و هر کسی زندگی را با دید خود تفسیر کرده و به آن شادی مورد نظرش رسیده است. حتی فیلسوفان بدبینی مانند «شوپنهاور» هم بهترین کتابها را درباره چگونه خوشبخت بودن آدمها نوشتهاند.بنابراین به این نکته میرسیم که هیچیک از شرایطی که انسان در آن قرار دارد مطلق نیست و آدمی میتواند بهرغم همه اینها، روزنههایی برای شادی و نشاط بهوجود بیاورد و این روزنهها بهانهای به او برای زیستن بدهد و اینکه بهرغم همه شرایط به زیست خودش اهمیت بدهد. این نوع شادی نه ربطی به ثروتمند بودن دارد و نه ربطی به جایگاه بالای اجتماعی و نه تعلق داشتن به خانوادهای مشهور و خاص بلکه شادیای درونی است. شادیای که آدمی با کشف و شجاعت خودش به آن دست پیدا میکند.
بهنظرم، با توجه به اینکه جهان کنونی از هر لحاظ نابسامان است، جز شادی و نشاط هیچ راه دیگری برای ما نمانده. در واقع؛ محکوم به نشاطیم چون ناامیدی پس از مدتی آدمی را فرسوده میکند و انجام هرگونه لذت و کاری را از او میگیرد. به شخصه با تجربههای زیستی و شخصی خودم سعی میکنم شرایطی را برای خودم فراهم کنم که نشاط داشته باشم. برای من تعلق به یک مثلا «بودن» در یک مکان و «نبودن» در یک مکان دیگر برایم حسرت ندارد. بهطور مثال فکر نمیکنم اگر در پاریس بودم شاید خوشبختتر میشدم یا شاید اگر در روستایی در سیستان و بلوچستان بودم، زندگیام با مشکل مواجه میشد. این موضوع را مدتهاست که برای خودم حل کردهام. برایم فرقی ندارد کجا هستم. وقتی به درک شادی درونی برسید مکان برای شما مهم نیست. سعی میکنم به این نکته برسم که در جهانی از اجبارها که دخالتی در آن نداشتیم و در آن به دنیا آمدهایم حالا باید از شادیای که لحظه به ما ارزانی میدهد بهره ببریم. هر روز یکی دو ساعت قدم میزنم و راه میروم و لذتی که ممکن است از کلمات ببرم شاید خیلی خندهدار باشد، اما برایم راضیکننده است و بهانهای محسوب میشود برای زیستن. لحظاتی که در تنهایی برای خودم فراهم میکنم جالب و بکر است. در این شلوغیهای شهر سعی میکنم خلوتی را برای خودم بهوجود آورم. اگر آدمی تن به بعضی شرایط بدهد شاید دیگر نتواند آن فضا را برای خود مهیا کند. حتی داشتن موقعیت اجتماعی را هم برای خودم حل کردهام. شاید از نگاه دیگر این موقعیت اجتماعی فرق کند. شاید شخصی در جایگاه من به موقعیت یک رئیسجمهور غبطه بخورد یا به یک بازیکن فوتبال مثل «کریستین رونالدو!» اما هر کس در مسابقه با خودش است و مسابقهای با دیگری وجود ندارد. این موقعیت شاید برای کس دیگر ناچیز باشد و نتواند ساعتها بنویسد درصورتی که زندگی در بیرون جریان دارد و مثلا دیگران با هم چک رد و بدل میکنند و معاملههای متعددی انجام میگیرد و خانه و ملک میخرند و به سفرهای مختلفی میروند. در این اثنا یکی مثل من در خانهاش مینشیند. این شادی کاملا شخصی است. شاید بعضیها به موقعیت اجتماعی کسی مثل من هم بنگرند اما این موقعیت اجتماعی مسلم است که با کنار گذاشتن بسیاری از خوشیهای ظاهری به وقوع پیوسته و بس. ممکن است بسیاری از چیزهایی که برای دیگران دارای ارزش باشند، سالها بهطور مستمر به آنها پشت پا زدهباشم و در عین حال به موقعیتی رسیدهباشم که شاید از دید صرفا عده خاصی ویژگی منحصر به فردی محسوب شود آن هم نه همه و اغلب مردم! اما در عین حال نقش اجتماعی هم مطلق نیست. تعریفها و نگاهها فرق میکند. اگر کسی با دید بازاری نگاه کند شاید کار ما بیهودگی محض باشد. آن هم در دورهای که شمارگان کتابها پایین است و مرجعیت روشنفکران معنایی ندارد. همه اینها از قضا شاید باعث شود که نقش اجتماعی امثال من تبدیل به یک نقش منفی شود. از این منظر هم باید نگاه کرد، امابا این همه شادی و نشاط یک مقوله شخصی است.
سعید پیردوست- بازیگر سینما و تلویزیون
چیزی نداریم که غصهاش را بخوریم
روحیه شادی باید در وجود آدمی باشد وگرنه نمیشود ادای شادی و خوش بودن را در آورد. اصولا اگر غیراز این باشد؛ یعنی شما دروغ گفتهاید و به دل کسی نمینشیند. به همین دلیل کسانی که کار طنز میکنند، و کارشان شادی آفرینی است باید شاد بودن در وجودشان باشد. مردم خیلی سریع متوجه میشوند که چنین فردی ادا در میآورد یا راست میگوید. به همین دلیل این شادی به جزئی از زندگی روزمرهشان تبدیل میشود و در زندگی و معاشرت و سخن گفتنشان هم تجلی پیدا میکند.
موضوع مهم این است که چرا آدمی باید شاد باشد. برخی انسانها هستند که از بچگی این شادی را تجربه کردهاند؛ حتی با توجه به شرایط بدی هم که در خانواده بوده، این شادی در وجودشان آشکارا به چشم میخورد. باور کنید! خود من چنین آدمی بودم. از بچگی آدم شادی بودم و با دیگران همیشه بگو و بخند داشتم. از همان کودکی در خانواده به شاد بودن معروف شدم. اوایل که فیلمهایی بازی میکردم که در آنها حالت جدی و تلخاندیشانه بود، سعی میکردم به آنها هم جنبه طنز ببخشم. وقتی کار طنز میکنم، کار طنزم مسخره نیست و سعی دارم با تمام وجودم با آن زندگی کنم؛ یعنی عین همان آدمی باشم که شادی در وجودش موج میزند. شاد زیستن باید در وجود آدمی باشد و شادی نمیتواند دروغین باشد. شاد بودن جزئی از زندگی آدمهاست. وقتهایی هم هست که تعادل شاد زیستن به هم میخورد. وقتهایی هم هست که در عین اینکه شاد هستید، در زندگیتان اتفاقی رخ میدهد که آن توازن را به هم میریزد و شادی را از شما میگیرد و شما را دچار غصه میکند. اما این موضوع گذرا و لحظهای است. مهم این است که تو به اطرافت و آدمهایی که پیرامونت هستند و به آنچه در کنارت رخ میدهد با روحیه شادی بنگری. اگر چنین نگاهی داشتهباشی در زندگی شما هم شادی هست. اگر مراقب نباشید، اندوه، غم و غصه بزرگتر میشود و آن وقت گریبان خودتان را میگیرد. پس باید نشاط و شادی را حفظ کرد و اگر ناراحتیای هم داریم آن را بپوشانیم و اجازه ندهیم که غم و غصه به زندگیمان رسوخ کند.
ما چیزی نداریم که بخواهیم غصهاش را بخوریم. هر آنچه هست، روست. شادی، زندگی، کار و مشغلهمان روست. اگر با کسانی هم که برخورد داریم و غم و غصهای هم دارند، باید سعی کنیم آن غم غصه را از آنها بگیریم و از وجودشان بزداییم تا مثلا بخواهیم ناراحت باشیم و با غم زندگیمان را ادامه دهیم. بهنظرم برخی از مواقع در متن زندگی روزمره حتی اگر لازم به ادا درآوردن هم باشد، ناچاریم ادای آدمهای شاد را درآوریم. شاید برخی مواقع همین که ادای آدمهای بدون مشکل و بدون مسئله را درآوریم، خوب باشد. چه میشود کرد! این روزها غم و غصه و گرفتاری جزئی از زندگی آدمها شده اما باید آنها را هم به خنده برگزار کرد و به سخره گرفت تا بتوان شاد زیست و به اطرافیان شادی داد.
شهرام لاسمی؛ بازیگر تلویزیون و تئاتر
جیگی جیگی، کیانیان و شجریان
شادی درونی آدمها به شرایط جامعه بازمیگردد. باید بررسی کرد که شرایط جامعه چه چیزهایی را اقتضا میکند. هماکنون باید شرایطی را بهوجود آورد که دریابیم بچهها چه چیزهایی را دوست دارند و از آن لذت میبرند. یکی از آنها برگزاری جشنوارههایی است که بچهها آنها را دوست دارند. مانند جشنوارههای عروسکی، تئاتر، فیلم و آنچه بچهها به آن علاقهمندند و از آن لذت میبرند. یا در عین حال جشنوارههای تابستانی که معمولا در گذشته در پارکهای تهران برگزار میشدو شهرداری از بچهها دعوت میکرد تا در این برنامهها شرکت کنند. یا به شکل روتین هر شب از هنرمندان دعوت میکردند و جنگهایی برگزار میشد و مردم هم در آنها شرکت میکردند و شاد بودند. آدم بزرگها هم حتی از اینگونه برنامهها لذت میبردند.متأسفانه مدتهاست که از چنین برنامههای خبری نیست. برای اینکه مجریان اینگونه طرحها هزینههای کمتری صرف کنند سراغ امثال شهرام لاسمی نمیروند. سراغ کسانی میروند که یا تازه واردند یا تخصصی در این حوزه ندارند.به همینخاطر آن اتفاق شادی بخش که باید بیفتد نمیافتد. اما از شهرام لاسمی که امروز در شرایطی است که مثلا برای همکاری کردن آمادگی لازم را دارد، استفاده نمیکنند. متأسفانه به جای اینکه از این برنامههای نشاطآور حمایت کنند سعی میکنند چوب لای چرخ بگذارند و کار را به تعطیلی بکشانند. این برنامهها و جشنوارهها برای بچهها باید وجود داشته باشد و برای آنها هزینه شود تا بچهها شاد زیستن را بیاموزند و شادی در وجودشان درونی شود.
در اینجا برای روشنتر شدن موضوع میخواهم به نکته جالبی اشاره کنم. این هفته در مشهد جشنوارهای درباره «جیگی جیگی» برگزار شده. دبیر جشنواره آقای برومند با دشواری و چنگ و دندان سعی کرد این جشنواره را اجرا کند. این نخستین جشنواره «جیگیجیگی» است. درباره «جیگیجیگی» باید اضافه کنم که به او میگفتند «مطرب». رضا کیانیان، بازیگر سینما در خاطراتشان نوشتهاند: «وقتی که من کودکی خردسال بودم و پیش پدرم که طباخی داشتند، به مغازه میرفتم، «جیگیجیگی» مطربی بود که در خیابانها برنامه اجرا میکرد. آنجا به قدری از کارش خوشم آمد که باعث شد روزی بازیگر شوم و دنبال درس و شغل بازیگری بروم. در کنار من بچه دیگری هم بود که او هم بهشدت به این موضوع علاقهمند بود. او حافظ و قاری قرآن بود که بعدها شد محمدرضا شجریان!» حالا ببینید که این شخصیت مطرب دوره گرد «جیگیجیگی» تا چه اندازه تأثیرگذار بوده در شخصیتهایی که امروز در ایران به بزرگان موسیقی و سینمای ما تبدیل شدهاند چه تأثیر شگرفی داشته است. هماکنون «جیگیجیگی» به یک اسطوره برای مردم مشهد تبدیل شده است.میخواهم بگویم که نمونههایی از این دست در فرهنگ خودمان کم نداریم، فقط باید همت کنیم و آنها را کشف کنیم و زندگی آنها را برای کودکان و نوجوانان به تصویر بکشیم.
در مقطعی از زندگی فکر کردم اگر در شرایطی بمانم مانند آبی خواهم شد که در جایی میایستد و به گنداب تبدیل میشود. تصمیم گرفتم تغییری در زندگیام رخ دهم و آن حرکت، واقعا مثبت بود. هماکنون در مشهد کار و فعالیت میکنم. مردم اینجا بسیار پذیرای هنرمند هستند. این نقطه مقابل تهران است که گویا از وجود هنرمندان مختلف اشباع شده است. روحیه نشاط به این طریق به من برگشته و سعی میکنم که این روحیه را به مردم منتقل کنم. البته نمیتوانم به همه توصیه کنم که حتما چنین تغییری در زندگیشان ایجاد کنند. ممکن است هر کسی به فراخور زندگی خودش بتواند تصمیم درستی بگیرد. ممکن است یکی با خود بیندیشد که در کجای زندگی ایستاده و چه تصمیمی میتواند بگیرد تا حال خودش و خانوادهاش خوب شود. اگر آن اتفاقی که باید رخ دهد بعضی مواقع در زندگی آدمها جای بگیرد، قطعا نشاط و شادی به آن خانواده و شخص برمیگردد و طبعا به جامعه نیز بازمیگردد.
مونا بیاتی؛ روانشناس
از داشتههایمان بهره ببریم
هنگامی که در زندگی روزمره با دشواریهایی روبهرو میشویم، این دشواریها ممکن است جامعه را نیز فرابگیرد، اما یکی از عواملی که همین مشکلات بهوجود میآورند خلاقیت است. بله! دشواریها به نوبهخود باعث بروز و ظهور خلاقیت میشوند. خود موضوع «خلاقیت»، مقولهای نشاطآور است؛ یعنی فی نفسه باعث میشود سطح خلاقیت برای ایجاد راهکار جدید بالا برود و این موضوع برای ایجاد امید و انگیزه و در نهایت حس شاد زیستن مفید است. درست در همین لحظه است که پی میبریم از امکانات و تواناییهایی که داریم چگونه استفاده کنیم و بیهوده غصه آنچه را که نداریم، نخوریم. مشکلات و دشواریهایی که در زندگی با آنها روبهرو میشویم اموری عادی و اجتنابناپذیرند. در بدو امر شاید فکر کنیم که مردم برخی جوامع پیشرفته هیچ مشکلی ندارند اما این نکته اشتباه و غلط است. گاهی میبینیم در جوامعی که زندگی از سطح کیفی بالاتری برخوردار است، میزان افسردگی و خودکشی نیز در آنها بیشتر به چشم میخورد. پس صرف اینکه معضلات دلیل ایجاد مشکلات روانی، افسردگی و ناشاد بودن آدمها میشود، درست نیست و دلیل موجهی هم برای این موضوع محسوب نمیشود.
در مشکلاتی که عموم جامعه را دربرمیگیرد، فرد نباید موضوع را شخصیسازی کند و بگوید: «فقط من» یا «چرا من؟». جمله «فقط من» و «چرا من؟» بهخودی خود ایجاد افسردگی خواهد کرد و به همان میزان ما را از شادی و نشاط دور خواهد کرد. هنگامی که موجی بهوجود میآید و لاجرم همه با آن روبهروییم، به میزان قابل ملاحظهای از میزان افسردگی کاسته خواهد شد. آماده بودن همه جانبه برای رفع و از میان برداشتن مشکلات بهخودی خود باعث خواهد شد که نشاطمان در زندگی همواره حفظ شود. هنگامی که برای رودررویی با مسائلی که در زندگی روزمره وجود دارد، آماده باشیم، در حقیقت روحیه خودمان را حفظ کردهایم.
یکی از راههای آمادگی برای رویارویی با مشکلات داشتن خلاقیت و آگاهی است. درست است که باید خبرها را بشنویم اما شنیدن اخبار نباید باعث ایجاد موج و روحیه منفی در وجود شخص شود. هر خبر منفی میتواند راهی برای ایجاد یک خلاقیت جدید بهوجود آورد. در این هنگام شخص باید فهرستی از کارها و خلاقیتهایی که دارد برای خود تهیه کند و پیش روی خود قرار دهد. این امر باعث خواهد شد که تا میزان قابل توجهی از اندوه دور شویم و به شادی روی آوریم. یک راهحل دیگر برای حفظ شادی، برداشتن گامهای کوچک در زندگی است. باید قدمها را کوچک برداشت تا به موفقیت رسید. موضوع دیگر رقابت داشتن با «خود» است. یکی از راههای شاد بودن این است که با خودمان رقابت داشته باشیم نه با فردی در بیرون که ظهور و بروز بیرونی دارد. دقت داشته باشیم که زندگی مقوله آسانی نیست. وقتی با دید مثبت به اموری که پیش میآید، بنگریم، حل مشکلات و شاد بودن هم راحتتر امکانپذیر میشود. فردی را فرض کنید که زندگی روتین و متعادلی داشته و ناگهان مشکلی اقتصادی برایش پیش میآید. این فرد به جای اینکه مدام غصه بخورد میتواند سطح هوشیاری و آگاهیاش را بالا ببرد و دنبال راه و چاره باشد. بارها برایمان در زندگی پیش آمده که وقتی ایده جدیدی در بستر زندگیمان بهوجود آمده برای همین امر به ظاهر ساده و کوچک، صبح زود، با نشاط بیشتر از خواب برخاستهایم. همواره باید ایدهها را در زندگی طبقهبندی کرد و بهصورت چک لیست در ذهن داشته باشیم. در عین حال باید انگیزههای کوچک برای خودمان بسازیم. بهعنوان مثال یکی از روزهایی که از خواب بیدار میشویم و میخواهیم به محل کارمان برویم، از آنچه باعث خوشحالی ما میشود چک لیست تهیه کنیم. این امر باعث میشود نشاطمان حفظ شود. این امر بهطور مثال به توجه به فصل بهار حتی میتواند شامل یک پیادهروی بشود تا مثلا رفتن به سینما و تئاتر و... منظورم چیزهایی است که میتواند ما را از زندگی اندوهگین دور کند تا با شادی بیشتری زندگی کنیم.
سیداحمد نادمی- شاعر و نویسنده
حال خوب
تهران چند دهه پیش مثل امروز شهر پراسترسی نبود. بهنظرم امروز برای نشاط پیدا کردن گویی باید از این شهر فاصله گرفت، اما این راهی نیست که بتوان پیشنهاد کرد؛ چرا که این شهر را دوست داریم و عرق خاصی نسبت به آن داریم. این موضوع به همه عناصری که به زندگیمان مستقیم یا غیرمستقیم ربط پیدا میکند، ارتباط دارد. برای من به شخصه، موسیقی بهطور کلی و شعر کلاسیک فارسی انگیزاننده است و حالم را خوب میکند. بهویژه شاعران مبنایی شعر فارسی. بهطور مثال غزلهای سعدی، دیوان غزلیات مولانا(دیوان شمس) حالم را خوب میکند. دیوانهای شعر فارسی در یک کلام برایم شادی بخش و انگیزاننده است. نگاه کردن به نقاشی برای تغییر حالم تعیینکننده است. این چیزهایی است که برایم نشاط آفرین است.
تجربه شخصیام مبتنی بر انسی است که با هنر گرفتهام. این تجربه از دوران کودکی با من همراه بوده است. مردم عادی هم میتوانند این موضوع را با استعاره بپذیرند و برای شاد زیستن بهدنبال آنچه بروند که با آن انس گرفتهاند. مردم میتوانند بهخودشان رجوع کنند و سراغ چیزهایی بروند که حالشان را خوب میکند. لاجرم باید بدانند چه چیزهایی حالشان را خوب میکند. مردم با این عناصر میتوانند تجربه بیشتری داشته باشند. در کنار اینها به گمانم غیراز استعاره بودن، باور دارم که دوست داشتن هنر امری فطری برای انسان محسوب میشود و مطمئنم که بالاخره یکی از جلوهها و تجسمهای هنر قطعا برای هر انسانی میتواند برانگیزنده و هیجانآور باشد و او را از رخوت بیرون بکشد.
نزدیک شدن به طبیعت واقعی هم بهنظر به میزان بالایی به شاد زیستن کمک کند. چون هماکنون نمیتوانم به باغ و کوه و دره و دشت بروم و از موسیقی زنده پرندگان لذت ببرم، به طبع از موسیقی بهره میبرم و زیبایی را در نقاشیها و کتاب و شعر دنبال میکنم.بنابراین بهنظرم، هر شخصی میتواند بگردد و بهخودش رجوع کند و ببیند چه چیزی میتواند حالش را خوب کند و با آن خودش را شاد و با نشاط نگه دارد.
مهرانه مهینترابی؛ بازیگر سینما و تلویزیون
دستانتان را بگشایید
همواره به این نتیجه رسیدهام که به دنیا نیامدهایم که غم بخوریم و نگران چیزی باشیم. جامعه بشری را آدمها با عقل محدودشان اداره میکنند و همان عقل محدود بشری است که باعث زایش این همه غم و غصه برای ما شده است. منظورم رهبران و سیاستمداران کشورهایی است که منم میزنند و فکر میکنند که خیلی چیزها را میدانند و شایستگی حکومت و رهبری یک ملت را دارند. این افراد متأسفانه با عملکردهای نادرستشان سبب درد و رنج و بدبختی مردم میشوند. بشر تا زمانی که بهوجود الهی و بینیاز خودش پی نبرد، چیزی تغییر نمیکند. وجود بینیاز را به این خاطر میگویم که واقعا ما احتیاجی به وسایل مادی زندگی نداریم، اما این توهم را داریم که هر چه بیشتر داشتهباشیم گویی از زندگی بیشتری برخورداریم. به همینخاطر برای دست پیدا کردن به چیزهای اضافه دست به خیلی از کارها میزنیم. اول اینکه دروغ میگوییم، سر این و آن را کلاه میگذاریم و برای دیگران دردسر درست میکنیم و خودمان را در درد و رنج گرفتار میکنیم. تا بشر به این موضوع پی نبرد که با حداقلها میتواند زندگی شادی داشته باشد و با وصل شدن به حقیقت زندگی و راستی و درستی میتواند برای خودش شادی و نشاط فراهم کند، این قصه همچنان برقرار خواهد بود. بشر باید بفهمد که هیچچیز بیرونی و بیرون از وجود خودش مسبب شادی نیستند. شادی از عمق وجود آدمها میآید؛ عمق وجود آدمها، وقتی دعوت شدهاند به زندگی و خدا شرافت زندگی را به آنها عطا میکند. این باید بزرگترین شادی آدمها باشد.
ما آنقدر به زندگی عادت کردهایم و زندگی به قدری برای ما موضوع پیش پا افتادهای شده و به قدری حجابها جلو چشم ما هست که اصل زندگی را نمیبینیم و متوجه نیستیم که انسانی که از یک مشت خاک آفریده شده بینهایت را در خود جای داده است. ما به آن بینهایتی که درون وجودمان به ودیعه گذاشته شده هیچگاه مراجعه نمیکنیم. هیچگاه به استناد آن، زندگی را تعریف نمیکنیم بلکه به استناد داشتههایمان زندگی را تعریف میکنیم. بنابراین محکوم هستیم که این رنج و غم را بکشیم و همواره «تحمل کنیم.» پیش خودمان برای برخی چیزها ارزش قائل میشویم و با ارزشگذاریهایی که کردهایم، رنج میکشیم؛ یعنی میگوییم که چرا من باید یک پیراهن 10هزار تومانی بپوشم و فلانی یک پیراهن 400هزار تومانی؟! همین امر را به مایه غم برای خودمان تبدیل میکنیم. درصورتی که میتوانیم بگوییم؛ اگر همان پیراهن ده هزار تومانی همان کاری را میکند که آن پیراهن 400هزار تومانی. پس اصل موضوع کجاست؟ اصل موضوع در ذهن من تولید میشود. خودم این کار را میکنم و میگویمای بابا! من یک خودرو 7میلیون تومانی دارم درحالیکه دیگری خودرو دو میلیارد تومانی زیر پایش انداخته. اگر درستتر و دقیقتر به موضوع بنگریم درخواهیم یافت که آن اتومبیل هم مرا به مقصدم میرساند و هم آن اتومبیل چند میلیاردی. پس چرا غصه میخورم؟ پاسخ ساده است؛ چون ذهن در لابهلای روزمرگیها تقریبا ویران شده و به اشتباه میرود.
ما عینکهای اشتباهی برای خوشی و شادمانی به چشممان میزنیم. اگر واقعی و راستین باشیم و دروغ را از زندگی و زبان و مغزمان حذف کنیم، در مییابیم که آنچه احتیاج داریم خیلی کم اهمیت و پیش پا افتاده است و آنچه میتواند از شادی نصیبمان باشد، بسیار بیکران است. اگر بگویم که زمانی که خیلی جوان بودم، از این تکنیک استفاده میکردم، حرف گزافهای است. تجربیات زندگی مرا به اینجا رسانده است. خدا را شکر میکنم که این را درک میکنم و آرزو دارم آنچه را در سی و چند سالگیام دریافتم، جوانهای امروز از همان 14، 15سالگی بفهمند تا بتوانند راحت زندگی کنند و با زندگیشان کنار بیایند. ما در زندگی همیشه میخواهیم و صبر نمیکنیم که زندگی به ما موهبتهایش را بدهد. ما نقشه خودمان را برای زندگی داریم. درحالیکه به دنیا آمدهایم تا نقشهای را که خدا و زندگی برای ما کشیده اجرا کنیم. صبر نمیکنیم و همهاش میخواهیم و حرف میزنیم. امیدوارم جوانان این فرمول را درک کنند و به این نتیجه برسند که بهتر است صبر داشته باشند و تحمل کنند تا ببینند زندگی به آنها بهترین چیزها را خواهد داد. به این موضوع ایمان پیدا کردهام. شکر گزار آنچه بودهام که در زندگی به من عطا شده. زمانی به قدری وجودم سرشار بود از «شادی بودن» که باعث شد در مسیری بیفتم که آن را تمام کمال درک کنم. پیش از اینکه دنبال ظواهر زندگی باشم، دنبال حقیقت زندگی بودم؛ دنبال حقیقت بودن خودم. به همینخاطر زندگی برایم یک موضوع هیجانانگیز به شمار میرفت. نمیگویم همه آدمها باید چنین باشند، اما باید به این موضوع فکر کنند و به این نتیجه برسند. کسانی هم که میانسالهستند باید به این نتیجه معقول و منطقی برسند که شادی بیرون از وجود آنها نیست. جوانها باید دنبال حقیقت زندگی و شادی بروند و گنجینهای را که خدا در وجودشان نهاده بهدست آورند. گاهی کافی است که دستانتان را فقط بگشایید تا آنچه میخواهید، زندگی نصیبتان کند.
بهروز بیرشک؛ روانپزشک
مثبتاندیشی اما...
موضوع شاد زیستن، موضوع مهم هر جامعه توسعه یافته و در حال توسعه است. در جوامعی که بهطور کلی روحیه آدمها مثبت باشد و مثبتاندیشی بیشتر نمود و ظهور بیابد و مردم انگیزه و دلگرمی داشته باشند، طبعا مردم آن جامعه نیز بیشتر به سمت فعالیت مفید سوق مییابند. در عین حال نمیتوان سعی کرد که بیهوده خودمان را شاد نشان دهیم. شاید چند دقیقه با میمیک چهره بتوان ادای شاد بودن دربیاوریم و نقش بازی کنیم که عجالتا از زندگی شاد و راضی هستیم! شادی و رضایت و آنچه محرک انگیزه برای فرد است، آن چیزی است که از درون میجوشد و در ذهن و فکر ما وجود دارد. در وهله اول خودمان به شخصه در این زمینه نقش داریم و در عین حال جامعه نیز در این بین نقش مهمی ایفا میکند. در حقیقت محیط سهم بسزایی در این بین دارد. امروز در دنیایی زندگی میکنیم که بحث خشونت، از بین بردن و جنگ مطرح است و مدام نگرانیهایی وجود دارد. وقتی به اخبار گوش میکنیم، متوجه میشویم که همواره عدهای کشته میشوند و عدهای برای کشتن آدمهای دیگر طرح توطئه میریزند و نقشه میکشند تا مثلا دیگری را راحتتر از میان بردارند. اگر بخواهیم به طبل بیخیالی و بیعاری بزنیم، نمیتوانیم عنصر مثبتی برای جامعه باشیم. در واقع هنگامی میتوانیم شخص مؤثری باشیم که درد جامعه و درد مردم را حس کنم.
متأسفانه اخبار دنیای مجازی و دنیای واقع حاکی از کمبودها و نگرانیها و تهدیدهاست. به همین دلیل انتظار داریم که دولت مردان و مسئولان این موضوع را دستکم در بدو امر درک کنند و به فکر چارهاندیشی باشند. در عین حال در همه جای جهان تفاوت دید مطرح است. بدیهی است که همه ما یکسان فکر نمیکنیم، اما اینکه من اینگونه فکر میکنم، پس بقیه هم باید به همین گونه و از همین منظر به جهان بنگرند و بیندیشند، بهخودی خود مخرب و مضر است و جامعه را به سمت قهقرا میبرد. اصل موضوع این است که باید با هم برنامهریزی کنیم و بتوانیم در گام نخست گفتوگو داشته باشیم و با هم تصمیم بگیریم. از دیگر سو متأسفانه هر چیزی که در جامعه بوی شادمانگی و دلخوشی بدهد، معمولا از سوی گروههایی مورد ایراد قرار میگیرد. بهطور مثال میگویند چرا در فلان نقطه جوانان گرد هم آمدهاند و چرا در فلان پاساژ دست زدهاند و شادی کردهاند! این در حالی است که شادی بخشی از زندگی است. ببینید که در برخی کشورها که از قضا بسیار هم فقیرند و کشورهایی هستند که مشکلاتشان بیشتر از جوامعی مثل ماست، حکومت به آنها روحیه میدهد و سعی میکند به مردمش در بدو امر روحیه شاد بودن را القا کند. جامعه ما هماکنون بهدلیل شرایطی که دارد، جامعهای است افسرده، عصبی، حساس و ناشاد و همواره منتظر یک جرقه است؛ یعنی من با آنچه خلاف علاقه خودم ببینم هم شایعهپراکنی میکنم و هم سر همان موضوع با دیگری درگیر میشوم. این در حالی است که شاید با طرف مقابلم اختلاف نظری نداشته باشم اما آستانه تحملم به نوعی پایین آمدهباشد.
باید روحیه جامعه را تقویت کنیم. روحیه هماهنگی را بالا ببریم و نشان دهیم که خودمان با یکدیگر این هماهنگی را داریم. سعی کنیم قدری عدالت برقرار کنیم. مشکلات را در بوق و کرنا نکنیم. در عین حال نباید این قبیل نگرانیها وجود داشته باشد که با وجود مثلا داشتن همسر و بچه ؛ آیا میتوانیم زندگی آنها را تأمین کنم یا نه. بیتردید اینگونه مسائل یأس و نومیدی را در جامعه بالا برده و طی سالهای اخیر حتی تقویت هم کرده است. باید برنامهریزی درست داشت و قانون را به نحو مطلوب اجرا کرد تا به نوعی توازن بین امنیت و رفاه برسیم. قدری به فرهنگ گفتوگو کردن دامن بزنیم و به جای اینکه تا بدین اندازه دوری و تفرقه و دشمنی را بهوجود آوریم، با هم صحبت کنیم و سر مسائل مهم به راهحل منطقی و معقول دست یابیم.
مناسبتهای شادیآفرین در طول سال برای بالا بردن روحیه نشاط میتواند به میزان قابل ملاحظهای مؤثر باشد. وقتی وجه اشتراک و همبستگی در جامعه بهوجود میآید، مشارکت در شادی را هم میتوان دید. در این موقعیتها مردم با هم هستند و گذشت و همکاری هم تبدیل به نوعی روحیه میشود. امروز دیگر زمان آن سرآمده که همهچیز را با تهدید و کنترل اداره کنیم. چندین سال پیش در صدا و سیما مصاحبهای کردم. مجری به من گفت در جامعه تخصصیتان شما را بهعنوان نماد مثبتاندیشی قلمداد میکنند. بعد پرسید که حالا میشود کاری کرد که همه مثبت بیندیشند؟ پاسخ دادم: خیر! مگر میشود نسخهای را بهدست داد که همه مثبت فکر کنند؟! این در حالی است اگر بخواهیم مثبت فکر کنیم، این موضوعی پیش میآید که مبادا از آن سوی بام نیفتیم. آن وقت اگر بخواهیم همهچیز را مثبت ببینیم، دیگر ابعاد منفی زندگی را درنخواهم یافت و این هم بهخودی خود نوعی قطع ارتباط با دنیای واقعی است. در حقیقت باید همیشه و همواره جنبههای واقعی زندگی را دریافت. من مراجعان زیادی دارم. آنها افسرده و نگراناند و احساس پوچی میکنند. در عین حال به چنین افرادی نباید گفت که احساس پوچی نکن چون چنین میاندیشد که اصلا او را درک نمیکنیم. باید نشان دهیم شرایط او را درک میکنیم. باید دید آیا معیارهایی که برای شخص وجود دارد، حتما و بیبرو برگرد درست هستند یا میتوان بهگونهای زیست و فکر کرد که شاد بود و شادی را فراموش نکرد؟ اگر ما این قدمها را برداریم میتواند به بهتر زیستن کمک کند. در یک کلام باید قالبی را که فکر میکنیم همهچیز سیاه است هر چه زودتراز بین ببریم.
ویدا اسلامیه- مترجم آثار جی.کی. رولینگ و مجموعه «هری پاتر» در ایران
از کوچکترین چیزها
همیشه از بچگی یاد گرفتهام که از آنچه دارم استفاده کنم و با آنها شاد باشم. سعی کردهام بهخودم بیاموزم که از کوچکترین چیزها شاد باشم. گویی همهچیز انرژی خاصی دارد. وقتی بچه بودم هر بازیای که میکردم اعم از توپ بازی و دوچرخه بازی یا هر چیز دیگری که فکرش را بکنید، به قدری شاد میشدم که گویی این خصلت در وجودم ماند. گویی باید از هر چیز کوچکی شاد شد. بزرگتر که شدم در نوجوانی و جوانی همین تسلسل ادامه یافت و سعی کردم از امکانات موجودی که هست، مثل امکانات دنیای بیرون یا هر تواناییای که خودم دارم، به شکل بهینه استفاده کنم و آنها را ارتقا بخشم. همین امر شاید باعث شد که به خیلی چیزهایی که نیست توجه نکنم. ما چیزهای زیادی داریم که با توجه به آنها میتوانیم انرژی بگیریم و برنامهریزی متمرکز داشته باشیم و در زندگیمان از آنها بهره ببریم. اگر بگویم شاید خیلیها بگویند این را که خودمان میدانستیم! اما این موضوع به آن بستگی دارد که چقدر به آن عمل میکنیم. یکی از آن موارد همین سلامتی است. شاید باید خوشحال باشیم از اینکه سالمیم و از این مسئله خودمان در جهت حفظ و بالا بردن بیشتر سلامتیمان تلاش کنیم؛ مثلا ورزش کنیم. ورزش یا هر کار دیگری در جهت حفظ سلامتی نیاز به برنامهریزی دارد. آدمی میتواند با برنامهریزی به کارهای دیگرش هم بهتر رسیدگی کند.از سوی دیگر؛ کافی است به اطرافمان با دقت بیشتری بنگریم. دوستان و آشنایانی و عزیزانی که داریم. بزرگترهای که کنارمان هستند و میتوانیم از وجودشان استفاده کنیم. به هر چه بنگریم میتوانیم از آن بهره ببریم و استفاده کنیم.
آنچه این روزها بیشتر از هر چیز دیگری روحیه مرا عوض میکند و باعث شادیام میشود طبیعت است. هر زمان که خیلی خستهام یا ذهنم از کار ترجمه خسته میشود، وقتی به دل طبیعت میزنم به میزان قابل ملاحظهای احساس سبکی روحی میکنم و احساس خوبی به من دست میدهد. به گمانم بچهها هم چنیناند. وقتی بچهها را به پارک میبریم، میبینید که چقدر لذت میبرند و دوست دارند. خود رفتن به پارک فینفسه برای بچهها ورزش محسوب میشود؛ چرا که مدام جستوخیز میکنند و شادند. به گمانم این یکی از بهترین امکاناتی است که میتوانیم از آن بهره ببریم و استفاده کنیم. ازهر بخش از طبیعت که نزدیکمان است، میتوانیم بهره بگیریم.
البته مناسبتهای مختلف سال، مانند نوروز، شب یلدا یا هر چیز دیگری که بتواند انسانها را به هم نزدیکتر کند و در رسیدن به نوعی همگرایی و همدلی کمک کند، بهنظرم خوب است. اصلا فلسفه وجودی این رسوم این است که مردم از جلد روزانه خودشان خارج شوند. اگر تعادل را در هر چیزی حفظ کنیم خوب است حتی در برگزاری همین آیینها و مراسم. بنابراین اگر دورهمیهایمان در حد توان باشد و بیشتر صمیمیت در آنها دیده شود تا مثلا تشریفات، مسلما خیلی بهتر است. اما گر قرار باشد به سمت زیادهروی در تشریفات برود خوب نیست و به سمت چشم و هم چشمی و رقابتهای ناسالم میرود که بهنظرم بیمارگونه است.
شاد بودن عنصری درونی است. تصمیمی که انسان از درون باید بگیرد. زندگی یعنی شاد بودن و غیراز شاد بودن معنایی ندارد. به گمانم اگر انسانی شاد نباشد نمیتواند زندگی کند. اگر کسی از درون به این مباحث فکر کند و به این نتیجه برسد که باید شاد باشد، خودبهخود به این موضوع میرسد که با هر چیز کوچکی که در حد توان و امکاناتش است، میتواند شاد باشد و دیگران را هم شاد کند. جامعه سالم بهنظرم جامعهای است که همواره و در هر شرایطی نشاط خود را حفظ میکند.
محسن پهلوان- روانشناس
حس رضایتمندی
آنچه را که شادی مینامیم، میتواند هیجانی باشد که ناشی از فعالیت تفریحی است. بعضی مواقع شادی حالت عمیقتر و بنیادیتری است که بیشتر ویژگیهای روانشناختی و فکری ما را درگیر میکند. بسیاری مواقع این نوع شادی به نوعی از آرامش پهلو میزند. آدمها وقتی از شادی صحبت میکنند، این یا آن شادیای را که مدنظرشان است، مطرح میکنند. میخواهم بگویم که شادی سازهای است که جنبه درونی پیدا میکند. گاهی با پایکوبی و فعالیت فیزیکی همراه است و از سوی شخص رضایت بخش است اما شادی درون حالتی است که جنبه رضایت در آن وجود دارد. به همین دلیل این موضوع باید مورد نظر باشد.
شادیهای پایدار شادیهایی هستند که با توجه به سبک زندگی ایجاد میشوند؛ یعنی شادیهایی که انسان در آن بهگونهای زندگی میکند که شادی نه الزاما بهصورت آن هیجان اولیه که در آغاز گفتیم، بلکه بهعنوان یک هیجان عمیقتر بتواند تجربه شود. این موضوع به سبک زندگی ارتباط پیدا میکند و همچنین به موضوعهایی مانند انتظارات، جهانبینی و موقعیت انسان نسبت بهخودش در زندگی و اهدافش در زندگی و آینده و برآوردی که نسبت به این هستی جهانشناختی دارد. وقتی بیماری به ما مراجعه کند و بگوید شاد نیست، چون در محور رفتارشناختی به آن موضوع مینگریم، نخستین چیزی که به او میگوییم، این است که چه انتظاری از زندگی خودت داری و اگر چه اتفاقاتی بیفتد احساس رضایت میکنی؟ خیلی وقتها میتواند حالمان خوب باشد و راضی باشیم اما شاد نباشیم.
حتی مراجعهکنندگانی دارم که پس از یک کرس روانی میگویند در یکماه اخیر مواقعی را سراغ نداریم که بتوانیم شادی را درون خودمان پیدا کنیم اما احساس میکنیم که خوبیم. حتی در یکماه اخیر اتفاقاتی برایمان افتاده که شاید تلخ بوده یا شاید چندان هم خوشایند نبوده اما میبینیم نوسانی در وجودمان ایجاد نشده اما آن آرامش را داریم. ما در این مواقع سازه بالاتر از هیجان شادی را در فرد بررسی میکنیم که همان حس رضایتمندی است. در حس رضایتمندی امیدواری و یک حال خوب بنیادین قرار دارد که ذیل حالات سطحی قرار میگیرد. ممکن است آدمی کلافه شدن یا بیحوصله شدن را از سر بگذراند که البته خوشایند نیست، اما اگر میخواهد روزش را ارزیابی کند، حالت کلافگی گویا برایش برجسته نیست و دست روی آن نمیگذارد و در مجموع روزی را گذرانده که برایش خوشایند بوده است. بهخاطر آنکه روی رضایتمندی کار کردهاست. آدمهایی که حس رضایت را بیشتر تجربه میکنند، چنین نیست که حالا بگوییم حتما باید دنبال موقعیت خاصی بگردند تا آن شادی را ایجاد کنند. در غیراین صورت باید به کنسرتی برویم یا در جمع دوستان باشیم یا فعالیت هیجانانگیزی انجام بدهیم. اینگونه اتفاقات جزایر مقطعی کوتاهمدتی هستند که باعث میشوند در طول شبانه روز یا هفته از دنیایی که خوشایندمان نیست و تلخ بهنظر میرسد، دوری کنیم. ایجاد این جزایر خیلی توصیه نمیشود، چون برمیگردیم به همان حال قبل و دوباره در آن حالتی که خوشایند نیست قرار میگیریم. اینگونه شادی به وضع شناختی و سبک زندگی ارتباط پیدا میکند.
شاید خیلی وقتها در زمینه اقتصادی و گذران معیشت برخی مباحث شعارگونه باشند یا این مسئله مطرح شود که مشکلات اقتصاد وجود دارد و آدمی باید بهگونه دیگری زندگی و قناعت پیشه کند. وقتی مشکلات اقتصادی برایما پیش میآید شاید در دو لبه گازانبر خودمان را قرار میدهیم؛ یکی اینکه به لحاظ اجتماعی نسبت به امکانات و وضع مطلوبی که دیگران در اطرافمان دارند، احساس عقب ماندگی و ناکام ماندن اقتصادی میکنیم. دوم اینکه وضع اقتصادی برای ما در تفسیرهایی که از آینده داریم نقش پیدا میکند؛ یعنی اگر وضع اقتصادی ما خوب باشد و امکانات خوبی را در اختیار داشته باشیم و بتوانیم به اهدافمان که معمولا ایجاد همان جزایر شادی است، برسیم، آنوقت احساس میکنیم که حال خوبی داریم. این دو اهرم باعث میشوند که فرد دچار احساس فشار روانی بیشتری شود. مسائل اقتصادی جدا از نحوه برداشت ما از دنیا و خودمان نیست. مهم است که اگر آدمی در تنگنای اقتصادی قرار میگیرد، قدرت این را داشته باشد که بازگردد و بهخود تنظیمیهای روانشناختی متوسل شود و سعی کند اگر حتی فشار اقتصادی هم وجود دارد، آن فشار را بازتحلیل کند و از طریق بازتحلیل کردن حتما بخش قابل ملاحظهای از فشار روانی خود را ببیند و بشناسد. البته این بدان معنی نیست که چنین فردی همیشه به نقطه صفر حرکت خواهد کرد و یا اینکه بگوییم؛ چنین فشاری، یک فشار ذهنی است و اصلا در بیرون وجود ندارد و اگر دچار فقر باشیم، مهم نیست و تلاشی نکنیم. میخواهم بگویم که موضعی بینابینی هم وجود دارد.به این معنی که هم تلاش برای پولدارتر شدن و تهیه رفاه و امکانات مالی بیشتر فراهم شود و هم فرد بتواند در عین حالیکه این تلاش را میکند، وابستگی روانشناختی به آن پیدا نکند.