قصه شهر/ جستوجوی جایی برای گریختن
داوود پنهانی
پرسهزدن در تهران این روزها کار سختی است. گرما و کرونا و آلودگی وضعیتی بهوجود آورده که انسان جرأت نمیکند با خیال راحت حتی در پیادهرو قدم بزند. راستش خیلی وقت است که قدم زدن توی پیادهروهای تهران با خیال راحت، برای من به یک آرزو تبدیل شده است. روزگاری، سالها پیش زیاد قدم میزدم. پرسهزنی برایم لذتبخشترین کار بود و تا جایی که میتوانستم مسیرهای رفتوآمدم را پیاده طی میکردم. از خانه به محل کار و از محل کار به خانه یا رفتن پیش دوستان یا چرخیدن توی شهر و نگاه کردن به ویترین مغازهها و کارهایی از این دست. پیادهروی اکنون با همان آرامش قبلی امکانپذیر نیست و در نتیجه آدم به مرور زمان به جایی میرسد که قیدش را بزند. آن چند نفر باقیمانده توی پیادهروهای تهران هم کسانی هستند که تند و تند چنان میروند که انسان از روی حرکاتشان میتواند تشخیص دهد که میخواهند هرچه سریعتر به جایی برسند و قدم زدن برایشان تنها از این نظر واجد معناست. اصولا ما قدم نمیزنیم که شهر را تماشا کنیم، توی شهر راه میرویم چون باید به جایی برسیم. شهر بهخودی خود برایمان واجد معنا و محل تماشا نیست و محل رفتوآمد است. حالا به این وضعیت عمومی گرمای بیامان و اپیدمی کرونا و آلودگی هوا را هم اضافه کنید، دیگر چه انگیزهای باقی میماند؟ هیچ. وقتی شهر محل تماشا نباشد، جلوههای آشنا برای ایستادن و پا سست کردن و نگاه کردن نداشته باشد، چیزی جز جایی برای مسیر رفتوآمد نیست. استفاده از عناصر زیباییشناسی، استفاده از نمادها، راهاندازی نمایشگاههای خیابانی، استفاده از رنگ و... و موضوعاتی از این دست در شهرهای امروز به همین دلیل است؛ برای آنکه شهروندان بتوانند معنایی دیگری از زیست شهری خود بهدست بیاورند. اگر غیر از این باشد، شهر چیزی جز ساختمانهای زشت و بزرگراهها و ماشینها نیست. تهران با همین حالت کنونیاش، امکان پیادهروی را از ما سلب کرده، کرونا و گرما و آلودگی هم اضافه شده تا پرسهزدن و آرامش همراه آن نیز بیش از گذشته کمرنگ شود. چنین است که ساکنان این شهر هر بار که 2روز فرصت پیدا کنند، تلاش میکنند جان خود را از این شهر بیرون ببرند تا بتوانند جایی برای تماشا پیدا کنند؛ جایی که شهر نباشد و هر کجا خواست باشد.