دلمان را خنک کنید
سید احمد بطحایی
مارگریت دوراس در ابتدای رمان باران تابستان میگوید: «من برای تمام کارهایی که با همین دستهایم انجام شده ارزش قائلم، و همینطور برای رنجی که متحمل شدهام؛ و اینک: فهمیدهام که همهچیز باطل است. باطل اباطیل… در پی باد دویدن.» امروز که ما درست ایستادهایم روی پیشانی تابستان باید بگویم بنده هم به غایت با خانم دوراس موافقم که همهچیز فانی باطل و بیخود است. یعنی هرچه بشکافی ترکهای عالم را و خودت را تا فیها خالدون در موفقیتهایش فرو کنی، ته ته تهش رسیدهای به صفر. هیچ. به قول مارگریت «در پی باد دویدن». ولی یک چیزهایی در این دورهای باطل هست که لااقل به من و زندگیام معنا میدهد. نور میپاشد. جان میدهد اصلا. یکی از اینها همین پسر ارشد آقای موسی بن جعفر (سلام خدا بر او) هست که به غایت انسان درجه یکی است. از زیبایی امروز و تابستان هم امروز تولدشان هست. فکر میکنم در زندگی تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی ما، اصلا در حیات شخصیمان باید یک موجوداتی، چیزهایی، امیدهایی باشد که روشن مان کند. آقای علیبنموسیالرضا هم دقیقا از همینهاست. که یک حس خوب و ناب و تک از آرامش و بهجت و رضایت میدهد به آدم. از اسمش تا نزدیکی به مدفن و حرمش. حالا که تولدش است، من و ما چیزی برای دادن کادو نداریم بدهیم. جانِ بیقدر و جسم خستهای است که تنها به درد لای خاک و زیر سنگ لحد میخورد. ولی میخواهم پررویی کنم و کادو بگیرم. آقا امام رضا، بیایید و عین بستنی یخیهای کافه بستنی قدیمی، که همسایه خودتان است در این تابستان دلمان را خنک کنید. کمی امید بدمید در این کالبد نیمه جان، بلکه به برکت نسیمی که در آن میدمید زنده شویم و برخیزیم.ای آقای ما، امام رضا، تولدتون مبارک.