
نگاره
از سعدی شیرازی تا اقبال لاهوری

دکتر محمدحسن مقیسه|پژوهشگر فرهنگی و مدرس دانشگاه:
زمین به تیغ بلاغت گرفتهای سعدی سپاس دار که جز فیض آسمانی نیست
«اول اردیبهشتماه جلالی» یادآور نام 2اندیشهورز بزرگ است؛ یکی از شیرازِ ایران و دیگری از لاهورِ پاکستان؛ یکی در بزرگداشت یادش و دیگری برای فرایاد نامش؛ آن برایمان به سرور، که روز روز اوست و این برایمان به اندوه، که این روز یادآور سالگشت از دست دادن اوست.
سعدی، دانشمندی است خردپیشه و گرم و سرد روزگار چشیده، به اطراف و اقصای عالم سفر کرده و بسی تجربت از دور و نزدیک عالم و آدم در سینه ذخیره کرده؛ انسانی مصلح و دردآشنا و در میانۀ میدان اجتماع، که با گلستان و بوستانش درس حکمت و اخلاق و دین و عرفان و سیاست به انسانها میآموزد و با غزلهایش نیز دنیایی از شور و نشاط و محبّت و سرمستی و شادمانگی و خاصه عشق بر دامنشان مینهد؛ همچنانکه در قصایدش نیز هم از قرآن و عترت و نصیحت میگوید و هم از دنیادیدگی و حلم، هم مدح دارد و هم علم؛ و نیز سرشار است از آیندهبینیها و افقنگریهای او و... و خلاصه اینکه در همۀ این هنرها و دانشها و با زبان شعر و نثر، توانسته است انسان خاکی را از سطح و پوسته به عمق و مغز ببرد و او را از جهان مادّه به عالم معنا راهنمایی کند.
از زمانۀ سعدی تا روزگار ما بیش از 7قرن سپری شده است و در این میان، بسیاری از مشاهیر و معاریف از شاخههای گوناگون علوم و دانشهای نو آمدهاند و رفتهاند، امّا اگر ایشان گرهی از کار فروبستۀ خلق گشودهاند، که چه بسا تعدادی از آنها اینگونه بودهاند و راهی به سوی روشنایی و قلل رفیع حیات معنوی و حتّی مادّی انسان باز کردهاند، مسلّم این است که هیچیک به شیوایی و شیرینی سعدی سخن نگفتهاند - و این را خود وی پیش دیده بود که دربارۀ سخنش گفته بود: «حد همین است سخندانی و زیبایی را» - و چون او آوازۀ حکمت و روانی بیان و شکرریزی کلامشان در شرق و غرب عالم جاری نگشته است.
اقبال لاهوری نیز یگانۀ دوران خویش است؛ انسانی است که از بین تودههای مردم برخاست، رنج ایشان را دید و به جان خرید و با تمام وجود لمس کرد و با آنان و چون ایشان زیست؛ خردمند پویشگر و دلداده صادقی که تمامی مراحل دانشآموختگی را با فطانت و سرفرازی پشت سر نهاد و پس از چیرگی بر چند زبان، برای ادامه تحصیل به اروپا رفت اما غرق در بافته و یافتۀ رفتار و کردار آن سامان نشد و رهاورد سفرش 2مثنوی شد به نام اسرار خودی و رموز بی-خودی، که در آن از محبت و همت و حمیت انسان گفت و اتکای او بر نیروهای نهفته در درونش، و در این از جمع گفت و از اجتماع و لزوم پیوستگی مردم با یکدیگر و تکیه ایشان بر فرهنگ خودی؛ از طرف دیگر، اقبال هم در رشتۀ حقوق و قضاوت سررشته داشت و هم در فلسفه سرآمد بود. او همچنین اسلامشناس و قرآنپژوه در معنی عام آن و پژوهشگر در حوزۀ عرفان اسلامی و بهویژه ایرانی بود و ایرانشناس و شاعر و استاد دانشگاه؛ اما نه شاعری که فقط در باغ و گلستان سیر کند و از گل روی معشوق بسراید؛ او شاعری بود در میانه میدان اجتماع و شعرش واگویه درد و رنج مردم و نمایاندن راه چاره بدانها. در استادی نیز فقط حد فاصل بین دانشکده و کتابخانه را نیاموخت، به کمک مردم و همکیشانش آمد و از داشتهها و نداشتهها و تواناییها و ضعفهایشان گفت و چاره آنها.
حال سؤال این است که نقطه پرگار کار و بار این دو شاعرِ اندیشهمدار و مغزمطلب و اثر هر یک در چه بوده و بر کدام محور؟ آیا در پاسخ به جوابی بهتر از این میتوان رسید که هرچند این دو بزرگ در فاصلۀ زمانی 700ساله از یکدیگر زندگی میکردهاند، در یک هدف مشترک بودهاند و آن: بهبود وضعیت اجتماعی و اخلاقی جامعۀ انسانی است و نزدیک کردن انسان به سرچشمههای اصیل و پاک اهداف الهیاش؟ بهراستی هدف آنها چیزی غیراز این بود که انسان را، این بهترینِ همیشۀ زمین و زمان را، به وسعتی بیکران که راستکاری و رستگاری در پایان آن است، حتی اگر شده به قدمی، نزدیکتر کنند؟
اهل حق را حجّت و دعوی یکی است
خیمههای ما جدا، ولی دلها یکی است