شیراز؛ شعرِ شهر *
سید محمد بهشتی-کارشناس حوزه فرهنگ
گاه این پرسش سراغم میآید که اقلیم بهشت چگونه است که در آن وعده نعماتی از هر طبع و مزاج دادهاند. سپس این جمله مرحوم محمد بهمنبیگی به یادم میآید که «آب و هوای شیراز، گردو را کنار لیمو مینشاند». بیراه نیست اگر بگوییم بهشت شیراز هم جمع نقیضین است که مزاج سرد و گرم را میآمیزد، برّ و بحر را به هم پیوند میدهد و انقلابی به پا میکند که از دل آن «لطف» بیرون میآید. وصف بهشت چیست جز
توصیف لطائف.
لطیف، صفت مغزهاست. به قول فیهمافیه «هرچه لطیفتر است پنهانتر، اما قوت و نفوذش بیشتر است». قدما هر چیز را واجد باطن و مغزی میدانستند که عصاره شفاف و خوشعطر و طعم و رنگین و البته پرخاصیتش در آن مغز نهفته بود.
ایرانیان از دیرباز برای این جوهر لطیف اعتباری فراوان قائل بودند و به هر کارشان که نظر کنیم، همه را درگیر ظاهر ساختن این عصاره و خاصیت مییابیم؛ پنداری در هر کاری تا این لطف آشکار نمیشد مراد حاصل نمیگشت و در عوض به میزان تقرب به این مغز بود که آن موضوع لطیفتر و مطبوعتر میشد.
گردو خود «لطفی نداشت» اگر مغز آن تا این اندازه روغنی و خوشعطر نبود. از جوز جنگلی تا گردوی خوراکی راه درازی پیموده شده که تمنایش تلطیف بود. بخشی از این تلطیف مدیون مساعدت اقلیم است. اما به جز مساعدت اقلیمی، نیاز به ارباب ذوقی بوده که شامهاش عطر و طعم خوش را تشخیص دهد و در جوز، استعداد گردوشدن را دریابد.
برای تلطیف و آشکارساختن مغزها هیچ نهایتی نمیتوان قائل شد. لطفی که در سیب هست مدیون بسندهنکردن به سیب وحشی است و از آن بالاتر لطفی که در خوردن سیب گلاب است مدیون اکتفانکردن ایرانیان به عطر و طعم سیب سرخ و زرد است. سیب گلاب آیینه تمنای ایرانیان برای کاستن از کدورت جسمانی سیب و افزودن بر لطافت آن است. ظاهر خشک و کمجذابیت ایران آدمی را از حیات منصرف میکند. ساکنان این سرزمین چارهای نداشتند جز اینکه به این ظاهر کمبضاعت اکتفا نکنند و در دل ظاهر خشک و خشن آن تصرف کنند و لطائف و طرائفش را بیرون کشند. بدین اعتبار تعجبی ندارد که خاستگاه «پردیس» ایران باشد، زیرا پردیس مغز و گوهر لطیف طبیعت خشک ایران است. بدینسان میتوان ماموریت جهانی ایرانیها را «تلطیف» دانست؛ اغراق نیست اگر بگوییم زندگی «لطفی نداشت» اگر باطن بسیاری از اموری که امروز اینقدر وجودشان بدیهی شده، روزگاری بهدست ایرانیها آشکار نمیشد.
در این سرزمین پهناور جاهایی هم هست که این ویژگی به منتها درجه میرسد؛ جایی که در آن خشکی برّی و رطوبت بحری به هم میرسند؛ جایی که عالم گرمسیر به عالم سردسیر میرسد؛ گردو را کنار لیمو مینشاند؛ هم سرو دارد و هم نارنج؛ جایی که عطر و بوی هر چیز را برمیانگیزد و شامه را نوازش میدهد.
بیشک برای سجع و قافیه نبوده که شیراز را جنّتطراز گفتهاند. زیرا شیرازیها در استخراج لطائف و همنشانی نقیضین زبدهاند. فقط آنان که در هر چیز نظر به لطفش دارند میتوانند مسجد نصیرالملک را بنا کنند که نور را چون جواهر رنگ به رنگ تراش میدهد و مسجد را محلی برای برگزاری جشن نیایش میکند؛ زیرا نیایش را وقت دیدار معشوق میداند.
سکونت در شهر «لطفی نداشت» اگر فضاهای شهر و مناسبات شهری بهانههایی برای تفرج و گشت و گذار فراهم نمیکرد. مدنیت، روح شهر است و اساس مدنیت استحکام پیوندهای اجتماعی است. هرقدر مایه این پیوندها محبت و الفت باشد تا سوداگری، شهر لطیفتر میشود. بدین اعتبار نیز شیراز در زمره لطیفترین شهرهاست؛ جایی که مردمانش هر فرصتی را برای گشت وگذار و حظ بردن مغتنم میشمرند و باغهای پیرامون آن از دیرباز محمل دید و بازدید و تلذذ بوده، و خوشبختانه هنوز هم هست.
اما حتی سکونت در شیراز «لطفی نداشت» اگر اهالی شیراز تا این اندازه لطیفطبع و شاعرمسلک نبودند. شاعری اهل شیراز در ساحت مادی خود را در همه وجوه پیدا و پنهان شهر به رخ میکشد؛ در اسامی باغها و جایهای شهر و حتی در عطری که در هوا پراکنده است. زیرا شیرازیان عطر هوای شهرشان را با ایجاد باغات قصرالدشت در مسیر باد مدیریت کردهاند. شعر لطیفترین نوع بیان است و غزل لطیفترین نوع شعر. شاعران در غزل است که پرده از پوشیدهترین معانی کنار میزنند و اگر شیراز را به صفت لطف به جا آوریم، از اینکه شهیرترین غزلسرایان جهان اهل شیرازند، تعجب نمیکنیم. اینگونه که بنگریم، ادعای سعدی را که:
چه مصر و چه شام و چه بر و چه بحر
همه روستایند و شیراز شهر
به حساب اغراق یا دنیانادیدگی او نمیگذاریم. او از شهر، آن مغز و گوهرش را مراد میکند. بدین اعتبار شیراز شهرِ شعر نیست، شعرِ شهر است؛ آن هم از نوع غزل.
* شعرِ شهر عنوان کتابی به قلم سیدمحمد بهشتی که اخیرا توسط نشر روزنه منتشر شده است.