• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
چهار شنبه 18 فروردین 1400
کد مطلب : 127479
+
-

دم را غنیمت دان

انیمیشن روح، لذت بردن از زندگی و اساسا فلسفه زیستن را در لحظاتی که معمولا برای اهدافی مهم‌تر هدرشان می‌دهیم، جست‌وجو می‌کند


مهرنوش سلماسی ـ روزنامه‌نگار

در روزگاری به‌سر می‌بریم که اکثرمان گویا درون یک شهربازی گیر کرده‌ایم و برای سپری‌شدن زمان از یک بازی سراغ بازی دیگر می‌رویم. تجمل‌گرایی، زیاده‌خواهی، فرصت‌طلبی و... سال‌هاست امری عادی شده و همه شب‌وروزمان دنبال راهی برای به‌دست‌آوردن خواسته‌هایمان هستیم. از آخرین باری که از تماشای غروب آفتاب لذت برده‌ایم چقدر گذشته؟ طی سال چندبار به چرخش زمین فکر کرده‌ایم و متحیر شده‌ایم؟ شکوفه‌ها تا چند روز یا چند ساعت برایمان نوید بهار را می‌دهند؟ گویا به همه شگفتی‌های زندگی عادت کرده‌ایم و بی‌توجه. مدام در تقلای چیزی هستیم که خوشحالی به‌دست‌آوردنش با پیداشدن خواسته‌ای دیگر از بین می‌رود. تماشای انیمیشن «روح» می‌تواند تلنگری باشد تا راه گریزی از شهربازی بیابیم و زندگی کنیم. این فرصت کوتاه چیزی جز حیرت‌کردن نیست.
زندگی جو گاردنر در فیلم روح به شکلی نمادین شیوه زیست انسان معاصر را نمایندگی می‌کند. شخصیتی که هدفی برای خودش تعریف کرده و وقتی به آن می‌رسد احساس پوچی می‌کند.
یک معلم موسیقی که پیشنهاد نوازندگی در یک گروه جاز باعث می‌شود از خودبی‌خود شود. عشق بی‌حد و حصر جو گاردنر به موسیقی موتور محرکه درام نیز است. او درحالی‌که قرار است با یک گروه موسیقی همراهی کند از فرط هیجان سر به آسمان می‌ساید و زیر پایش را نمی‌بیند. نتیجه، سقوطی دردناک داخل چاهی است که جو متوجه برداشته‌شدن دریچه‌اش نمی‌شود، سقوط می‌کند و ظاهراً به کما می‌رود. بعد از آن ما او را در جایی می‌بینیم که گویی عالم برزخ است؛ جایی که روح انسان‌ها آماده ورود به جهان پس از مرگ می‌شوند. عشق گاردنر به موسیقی و بختی که به او رو کرده بود، انگیزه‌ای قوی برای ایستادن مقابل تقدیر (مرگ) است؛ تلاشی که همه چالش‌ها و رخدادهای بعدی اثر را رقم می‌زند. همراهی با روحی به نام ۲۲ که برخلاف جو، هدف و انگیزه‌ای برای زیستن ندارد و حالا سرنوشت جو به او گره خورده، محملی است برای سازندگان فیلم تا هم قصه را پیش ببرند و هم فلسفه زیستن را بازخوانی کنند. انیمیشن روح نسخه‌ای تازه از توصیه قدیمی «دم را غنیمت دان» ارائه می‌دهد. فیلم به زبانی ساده می‌گوید آن‌قدر در جنگل غرق نشوید که درختان را نبینید چراکه زیستن برای نفس زندگی باارزش و شگفت‌انگیز است نه الزاما برای هدف‌ها و آرمان‌هایی که گاهی برای رسیدن به آنها باید انبوهی از لحظه‌های غیرقابل بازگشت را از دست بدهیم. وقتی ۲۲ در کالبد جو گاردنر برای نخستین‌بار زیستن در این کره خاکی را تجربه می‌کند از جزئی‌ترین لحظه‌ها و معمولی‌ترین رخدادها لذت می‌برد. کاری که جو گاردنر هرگز انجامش نداده بود. در بزنگاهی مهم جو گاردنر به ۲۲ که برای نخستین‌بار انگیزه زیستن در دنیا را یافته می‌گوید: «این چیزهای معمولی مهم نیستند. اینها هدف‌های واقعی نیستند». و خودش این امکان را می‌یابد که بازگردد و به هدف مهمش (اجرای موسیقی) برسد. اجرایی که موفقیت‌آمیز از کار در می‌آید ولی بعد از رسیدن به این هدف بزرگ آنچه سراغ جو گاردنر می‌آید همان احساسی است که خیلی از ماها در مقاطعی از زندگی تجربه‌اش کرده‌ایم. یک ندای درونی که ساده و خودمانی‌اش این جمله آشناست: «خب که چی؟!» که آن آرمان و هدفی که مدت‌ها برایش جنگیده‌ایم آن‌قدر‌ها که انتظار داشتیم فوق‌العاده نیست. این جانمایه انیمیشن روح است. سازندگان فیلم اجازه می‌دهند جو گاردنر تا ته خط برود و بازگردد. بازگردد تا ۲۲ را که حس بی‌ارزش‌بودن و بی‌هدفی می‌کند را بیابد و بگوید که حق با او بوده؛ که همین چیزهای معمولی می‌توانند هدف زندگی باشند. گاردنر می‌تواند ۲۲ را که روح سرگردانی شده به آرامش برساند و از خودش بگذرد تا او به زمین بیاید و از زندگی لذت ببرد.؛ کاری که خودش موفق به انجامش نشده و اساسا بعد از رسیدن به هدفش احساس می‌کند دیگر ماموریتی برای زیستن ندارد. پاداش جو گاردنر که ۲۲ را احیا کرده یافتن فرصتی دیگر برای زندگی است. جمله پایانی جو گاردنر درباره هدفش از زندگی فشرده همه آن چیزی است که فیلم قصد بیانش را دارد: «خیلی مطمئن نیستم اما می‌دانم که می‌خواهم در هر دقیقه‌اش زندگی کنم».

این خبر را به اشتراک بگذارید