
خاطرات یک هممحلهای مبارز از خیزش مردمی در روزهای انقلاب
حکم تیر مرا داده بودند

بهاره خسروی
انقلاب ۵۷ و مبارزات مردمی برای این پیروزی بزرگ، یکی از ماندگارترین رویدادهای سیاسی ایران در عصر حاضر است. انقلابی که بنیاد آن با جسارت و پشتکار مردم کوچه و خیابان جان گرفت. مردمی که برای کسب آزادی اندیشه، رفاه و زندگی بهتر دست از جان و مال شستند و به دل کوچهپسکوچههای شهر زدند و با سردادن شعارهای ضدحکومتی و به قول امروزیها نافرمانی مدنی به خواسته خود رسیدند و خاطرات ماندگاری برای نسلهای بعد از خود به یادگار گذاشتند. در این گزارش نگاهی داریم به خاطرات شفاهی آن روزها به روایت «حسن توانا» از مبارزان انقلابی ساکن محله سلسبیل که در کوران انقلاب اسلامی از مبارزان دوآتشه بود و کارهای جالبی انجام داد.
با شعلهور شدن آتش انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ خورشیدی و با تغییر نگرش مردم به بسیاری از مسائل، نوک تیز اعتراضات متوجه فعالیت مشروبفروشیها و کارخانههای تولید آن شد. «حسن توانا» از اهالی قدیم محله سلسبیل و صاحب قهوهخانه وطن، قدیمیترین قهوهخانه این محله، با بیان این مطلب تعریف میکند: «در دوران انقلاب یک تیم از مردم انقلابی تشکیل داده بودیم. تیمی که برای پیروزی انقلاب از هیچ فعالیت و تلاشی دریغ نمیکرد. بسیاری از کارها را با هزینه شخصی انجام میدادیم. مردم نسبت به فعالیتهای ضددینی حکومت واکنش نشان میدادند. یکی از این اعتراضها به فعالیت مشروبفروشیها بود. یک عده بهصورت خودش از میدان راهآهن، خیابان کارگر امروزی، سهراه اکبرآباد و سهراه سلسبیل راهی شدند و هرچه مشروبفروشی در شهر بود تخریب میکردند. البته بیشتر صاحبان این مغازهها از ترس تعطیل کرده بودند، اما مردم به همان مغازههای تعطیلشده هم هجوم میبردند و در و دیوار آنها را میشکستند. ۲ باب مغازه را هم در خیابان سلسبیل تخریب کردند.»
یکی از خاطرات جالب آقای توانا مصاحبه با رادیو بیبیسی در همان روزهای داغ انقلاب و تخریب مشروبفروشیها بود. او تعریف میکند: «آن زمان مرزبندی محلهها مثل امروز نبود. برای مثال کارخانه آبجوسازی شمس در خیابان کمیل که این روزها فرهنگسرای انقلاب شده، در همسایگی محله سلسبیل بود. مردم به این کارخانه هجوم بردند و آن را آتش زدند. چیزی نزدیک به ۸ تا ۱۰ خاور و کامیون بار این کارخانه در همین خیابان کمیل (باباییان قدیم) قطار شد و مردم همه را آتش زدند. من خودم در مورد همین موضوع، بهعنوان یک انقلابی، همان زمان با رادیو بیبیسی مصاحبه کردم.»
قضیه حکم تیر
بسیاری از اهالی محل در روزهای مبارزه برای پیروزی انقلاب اسلامی، با کمکتریلیهای آقای توانا راهی کانونهای تجمع انقلابیون میشدند. توانا با اشاره به این موضوع تعریف میکند: «سال ۵۷ سهراه اکبرآباد موتورسازی داشتم. علاوهبرآن ۳تریلی داشتم که دربست در اختیار انقلابیون بود. با همین ۳تریلی مردم را برای شرکت در تظاهرات مقابل دانشگاه تهران، خیابان آزادی، چهارراه نواب، حضور در بهشت زهرا(س) برای تشییع پیکر شهدا، جمع میکردم. با وجود مشکلات تهیه گازوییل، سعی میکردم تردد انقلابیون راحت باشد. حتی گاهی اوقات سر چهارراه نواب در همینتریلیها برای مردم راجع به صحبتهای امام خمینی(ره) در سال ۱۳۴۲ و متن اعلامیهها سخنرانی میکردم. به همین دلیل سرهنگ «مافی»، رئیس کلانتری ۱۱، که بعدها به دلیل شهادت شهید «مسعود دلخواسته» اعدام شد، حکم تیر مرا صادر کرده بود.»
ماجرای شهادت «مسعود دلخواسته»
شهید «مسعود دلخواسته» یکی از نخستین شهدای محله سلسبیل در جریان مبارزات مردمی پیروزی انقلاب اسلامی بود. جوانی که در مقابل پمپ بنزین ابتدای کوچه سلمانفارسی، نرسیده به سهراه سلسبیل، به شهادت رسید. حسن توانا که از شاهدان واقعه شهادت او بود که میگوید: «حکومتنظامی بود و ماشینهای فرماندار نظامی مقابل پارک باباییان (بوستان رضوان فعلی) با ۲ کامیون و جیپ آمادهباش بودند. شخصی به دستور سرهنگ مافی یک عده را در مقابل انقلابیون راه انداخته بود و شعار جاوید شاه سر میدادند. ما انقلابیون هم با ماشین به تعقیب این گروه رفتیم. دار و دسته حکومتیها راه افتادند و از خیابان قزوین، دوراهی قپان، امامزاده حسن(ع) و خیابان اردشیر به سمت خیابان ۱۶ متری امیری رفتند و از خیابان صاحبالزمان(عج) به خیابان کمیل و پارک باباییان و محل استقرار نظامیان رسیدند. بعد همانطور که ماشین نظامیان را در خیابان کمیل اسکورت میکردند به سهراه سلسبیل و مقابل مدرسه، روبهروی پمپبنزین، رسیدند. شهید مسعود دلخواسته شعار مرگ بر شاه سر داد و سربازها تیراندازی کردند. مسعود شهید شد و بجز آن بر اثر تیراندازی کارگر پمپ بنزین «حسین بنزینی» و چند نفر از مردم هم در این تیراندازی به شهادت رسیدند.»
توزیع ساندویچ میان انقلابیون
به گفته حسن توانا، در جریان پیروزی انقلاب اسلامی، اهالی غرب تهران پرچمدار بسیاری از مبارزات مردمی خودجوش بودند. تأمین غذای مردم حاضر در تظاهرات از دیگر خدمات انقلابی همسایه ما بود. او تعریف میکند: «انقلابیونی که از جان میگذشتند و در تظاهرات شرکت میکردند نیازمند همیاری و کمک بودند. به همین دلیل به کمک اعضای خانوادهام، همسرم و خواهرهایش بیش هزار ساندویچ تخممرغ و سوسیس همراه با آبمیوه یا نوشابه کوچک آماده میکردم و در خیابان آزادی، مقابل دانشگاه تهران میان انقلابیون پخش میکردیم تا خستگی تعقیب و گریز کم شود.»
چاپ عکس شهدای انقلاب اسلامی و توزیع آنها در بهشت زهرا(س) و میان مردم با هزینه شخصی از دیگر فعالیتهای انقلابی همسایه ما در روزهای مبارزات مردمی برای پیروزی انقلاب بود.
قصه پیوستن نیروی هوایی به انقلاب و انقلابیون با روایت یک هممحلهای
کارکنان نیروی هوایی اعتصاب غذا کردند
امروز ۱۹ بهمنماه روز پیوستن نیروی هوای به انقلاب مردمی ایران در بهمنماه سال ۱۳۵۷ خورشیدی است. این روز در روزشمار انقلاب اسلامی به نام نیروی هوایی نامگذاری شده است. به همین بهانه، با ستوان یکم «جعفر پژمان» از کارکنان بازنشسته نیروی هوایی و همسایه ما در محله سلیمانی، درباره ماجراها و اتفاقات جالب داخل پایگاه هوایی شکاری یکم در روزهای اوج پیروزی انقلاب اسلامی گفتوگو کردیم.
«در روزهای آخر مبارزات، ارتش هم به مردم پیوست، اما حضور نیروی هوایی به نسبت پررنگتر دیده شد.» «جعفر پژمان» همسایه ما در خیابان شهید سبحانی، با بیان این مطلب سر صحبت را باز میکند: «درگیریها از دوشانتپه، مرکز آموزشهای هوایی، شروع شد. دوران انقلاب در پایگاه یکم شکاری خدمت میکردم. از چند روزمانده به آمدن امام(ره)، ۹ یا ۱۰ بهمنماه، پایگاه را تعطیل کردند. از پایگاه تازه به خانه رسیده بودم. آن زمان در خانههای سازمانی نیروی هوایی که بعدها به شهرک توحید تغییر نام داد، ساکن بودیم. پایین بلوکهای ما خاکی بود. مشغول عوضکردن لباسهایم بودم که صدای شعار شنیدم. همکاران من همراه خانوادههایشان قصد تظاهرات و پیوستن به مردم را داشتند. بهسرعت به جمع آنها پیوستم. قصد خروج از شهرک را داشتیم که دژبانی ورودی مانع ما شد و فرماندهان را خبر کرد. اما چون جمعیت خشمگین و متعرض زیاد بود، بالاخره اجازه خروج از شهرک را دادند و همگی راهی خیابان آزادی شدیم.»
پژمان در ادامه از پیوستن نظامیان پایگاه یکم شکاری به کارمندان نظامی صنایع هلیکوپترسازی تعریف میکند: «کارمندان نظامی این مجموعه هم شلوغ کرده بودند و شعارهای انقلابی سر میدادند. دستور تیراندازی به مردم صادر شده بود. ما به مأمورانی که هنوز با اسلحه مقابلمان ایستاده بودند گفتیم که فقط میخواهیم یک پیماننامه را از بچههای هلیکوپترسازی بگیرم و برویم. فردای آن روز یکسری از بچهها را شناسایی و دستگیر کردند، اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و از ۲۳ بهمنماه دوباره همگی به محل کارمان بازگشتیم.»