• سه شنبه 2 اردیبهشت 1404
  • الثُّلاثَاء 23 شوال 1446
  • 2025 Apr 22
سه شنبه 23 دی 1399
کد مطلب : 121656
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/xk5JP
+
-

قصه‌گوی سبلان

محمدرضا بایرامی زبانی ساده و بی‎‌‎آلایش برای کارهایش ساخت

نثر
قصه‌گوی سبلان


علی‌اکبر شیروانی 

 جنگ حادثه‎‌‎ای است که نویسنده می‎‌‎آفریند؛ محمدرضا بایرامی یکی از آفریده‎‌‎های جنگ بود. بایرامی قصه‎‌‎نویسی را از دهه60 آغاز کرد و از همان ابتدا جنگ و ضد‌جنگ را روایت می‎‌‎کرد. قصه‎‌‎های بایرامی هم از جنگ می‎‌‎آمد و هم از تجربه‎‌‎های زندگی در بومی محلی و ترکیب این دو قصه‎‌‎هایش را خواندنی می‎‌‎کرد. بایرامی زبانی این چنین ترکیبی برای نوشته‎‌‎هایش برگزید؛ زبانی که از یک سو پا در ادبیات محلی و بومی و مناطق داشت و از سوی دیگر در ضرباهنگ پرطنین جنگ. بایرامی در چند حوزه متفاوت نویسندگی را تجربه کرد؛ هم برای کودک و نوجوان نوشت، هم به‌سوی خاطرات شفاهی رفت و بالاخره قصه گفت و این رفت‎‌‎وبرگشت‎‌‎ها زبانی ساده و بی‎‌‎آلایش برای کارهایش ساخت. آثار بایرامی هرچند قصه‎‌‎گوست اما تنوع زبانی چندانی ندارد و از سبک‎‌‎وسیاقی تک مضراب پیروی می‎‌‎کند. بایرامی و قصه‎‌‎هایش فصلی متفاوت از ادبیات پس از جنگ است و زبانش بی‎‌‎فصل.
«گرگ‎‌‎ جلویی‎‌‎، فقط‎‌‎ چند قدم‎‌‎ باهامان‎‌‎ فاصله‎‌‎ دارد. از پشت‎‌‎ پرده‎‌‎ برف‎‌‎، می‎‌‎توانم‎‌‎ دندان‌های‎‌‎ تیز و دهان‎‌‎ بزرگش‎‌‎ را ببینم. چیزی‎‌‎ نمانده‎‌‎ که‎‌‎ کیف‎‌‎ بیفتد. جایش‎‌‎ را محکم‎‌‎ می‎‌‎کنم‎‌‎. حکیم‎‌‎ داد می‎‌‎زند: مُحکم‌‎‌‎تر بنشین! و چنان‎‌‎ افسار را به‎‌‎ گردن‎‌‎ قاشقا می‎‌‎کوبد که‎‌‎ صدای‎‌‎ شترق‎‌‎ برای‎‌‎ یک‎‌‎ آن‎‌‎، گرگ‌ها را می‎‌‎ترساند. دیگر، پشت‎‌‎ سرم‎‌‎ را نگاه‎‌‎ نمی‎‌‎کنم‎‌‎. برف‎‌‎، سر و صورتمان‎‌‎ را به‎‌‎ شلاق‎‌‎ گرفته‎‌‎. فکر می‎‌‎کنم‎‌‎ همین‎‌‎ حالاست‎‌‎ که‎‌‎ قاشقا لیز بخورد و دست‎‌‎ و پایش‎‌‎ بشکند و ما را پرت‎‌‎ کند و گرگ‌ها بریزند سرمان و... نمی‎‌‎دانم‎‌‎ چقدر طول‎‌‎ می‎‌‎کشد تا به‎‌‎ قبرستان‎‌‎ برسیم‎‌‎. از آن‎‌‌‎طرف‎‌‎ قبرستان‎‌‎، سرازیری‎‌‎ شروع‎‌‎ می‎‌‎شود و ده‎‌‎ را می‎‌‌‎شود دید. حکیم‎‌‎، افسار را شل‎‌‎ می‎‌‎کند. می‎‌‎گوید: ببین‎‌‎ باز هم‎‌‎ دارند می‎‌‎آیند؟ برمی‎‌‎گردم‎‌‎ و نگاه‎‌‎ می‎‌‎کنم‎‌‎. گرگ‌ها پا کند می‎‌‎کنند و بعد، لابه‎‌‎لای‎‌‎ قبرها پخش‎‌‎ و پلا می‎‌‎شوند و از همان‎‌‎جا، نگاهمان‎‌‎ می‎‌‎کنند دیگر نمی‎‌‎آیند. می‎‌‎خندد و در میان‎‌‎ خنده‎‌‎ می‎‌‎گوید: خوب‎‌‎ جستیم ها». 

این خبر را به اشتراک بگذارید