• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 24 مهر 1399
کد مطلب : 113229
+
-

دیدگاه استاد محمدرضا شفیعی کدکنی درباره شاعران معاصر ایران چیست؟

از نگاه چراغ و آینه

از نگاه چراغ و آینه

الناز عباسیان

نشستن پای صحبت‌های استاد محمدرضا شفیعی‌کدکنی،  توفیقی است که متأسفانه با وجود پیگیری‌های فراوان نصیب ما نشد. برای درک نظرات و آشنایی با خط فکری استاد، خواندن هزاران کتاب هم کم است اما آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به‌قدر تشنگی باید چشید. ما هم از این دریای ادبی به کتاب «با چراغ و آینه» اثر این شاعر و پژوهشگر معاصر بسنده کردیم؛ کتابی که فصل به فصل ما را با ریشه‌های تحول شعر معاصر در ایران از جنبه‌های زبانی، هنری و موسیقایی آشنا می‌کند. او در این اثر نشان می‌دهد که چگونه در آغاز این قرن، ایرج و بهار و پروین از شعرهای لافون‌تن فرانسوی و کریلف روسی الهام گرفتند و در نسل بعد، نیما یوشیج با تأثیرپذیری از شاعران رمانتیک اروپایی و نمادگرایان، عامل تحول بنیادی در بافت، فضا و موسیقی شعر معاصر ایران شد. استاد در بخش پنجم کتاب، آثار ۲۹ تن از شاعران ایران از مشروطه تا دهه۱۳۴۰، یعنی از ادیب پیشاوری تا فروغ فرخزاد را تحلیل اجمالی می‌کند که بسیار جذاب و جامع است. با ما همراه باشید تا بخش‌هایی از نظرات استاد درخصوص 8 شاعر معاصر این مرزو بوم را با هم مرور کنیم.

علی‌اکبر دهخدا
کار عظیم و مردانه

شفیعی‌کدکنی معتقد است اگر از فردوسی بگذریم، معلوم نیست کدامیک از بزرگان ادب ایران زمین به اندازه دهخدا به فرهنگ ملی ما ایرانیان خدمت کرده است. شفیعی‌کدکنی درباره این ادیب معاصر می‌گوید:«کار عظیم و مردانه استاد علی‌اکبر دهخدا درباره واژگان زبان فارسی از کارهای کارستانی است که توفیق انجام آن را باید موهبتی الهی برای زبان فارسی و برای بنیادگذار آن به‌شمار آورد. دهخدا در چند حوزه فرهنگ ما کارهای استثنایی و بزرگ عرضه کرده است. تنها امثال و حکم او، کافی است که مولفی را در زبان پارسی جاودانگی بخشد تا چه رسد به لغتنامه بزرگ او. عظمت کار دهخدا وقتی آشکارتر می‌شود که می‌بینیم او در عرصه خلاقیت ادبی نیز در دو حوزه شعر و نثر از پیشاهنگان تجدد و تحول است. یکی از شگفتی‌های کار دهخدا این است که در دو سوی حد ترخّص زبان شعر، نمونه‌های قابل‌توجهی عرضه کرده است. این نکته را بارها یادآور شده‌ام که از قدیم دو نظریه متضاد در باب زبان شعر وجود داشته که هیچ کدام از دو سوی قضیه، آن طرف دیگر را صاحب حق نمی‌دانسته است: یک دسته همواره بر این عقیده بوده‌اند که شعر فقط و فقط باید «به زبان روز» سروده شود و دسته مقابل بر آن بودند که « به زبان روز» هرگز نمی‌توان شعر گفت. البته بزرگان ادب در حد میانه این دو نظریه همواره حرکت کرده‌اند و بعضی مانند سعدی و انوری، تمایل به حدود زبان روز داشته‌اند و بعضی، یعنی اغلب، زبان دوره‌های کهن را زبان فاخر مناسب شاعری می‌شمردند... دهخدا در دو سوی این مرز ایستاده و به هر دو زبان، شعر سروده است و در هر دو سوی خط، کارش با توفیق همراه بوده است؛ از کسی که «ان‌شاءالله گربه است» را سروده، بسیار بعید به‌نظر می‌رسد که شعر«خاک به سرم بچه به هوش آمده» را گفته باشد ولی در عمل می‌بینیم که او در هر دو قلمرو و زبان شعر، تجربه‌ای موفق داشته است که بعدها جمع کثیری به‌ویژه شاعران فکاهی‌سرا و حتی نوپردازان بسیار آوانگارد، این زبان دوم را در کارهای خویش آزموده‌اند و از نمونه‌های درخشان استمرار تجربه دهخدا در این زبان، شعر «پریا»ی شاملو و «علی کوچیکه» فروغ فرخزاد است».

محمد تقی بهار
تنوع اقالیم شعری

این پژوهشگر ادبی درباره اشعار محمدتقی بهار نظراتی دارد که در ادامه به بخش‌هایی از آن اشاره می‌کنیم:«من معتقدم که شعر بهار و شعر ایرج از روزگار عرضه شدن تا امروز، همه نسل‌ها را تسخیرکرده است و در آینده نیز بیش وکم، حضور و استمرار خود را در حافظه نسل‌های مختلف حفظ خواهد کرد... . در شعر بهار، طنز اگر به حد ایرج شیرین و نافذ نیست تنوع اقالیم شعری او را نباید فراموش کرد: در حوزه‌های گوناگون وصف طبیعت (گیلان و مازندران) خشم و خروش‌های انقلابی(دماوند) و در قلمرو طنز(ترسم من از جهنم و آتشفشان او) و در قلمرو وطنیات (که حوزه اصلی شعر اوست) لزن و قصیده نوروز آمد سپس بهمن و اسفند) و در قلمرو مسائل سیاسی روز (جغد جنگ) و در تصویر نفسانیات و احوال خویش در محبس؛ به مناسبت قرارگرفتن بهار در دورانی پس از قرون وسطی، حبسیه‌هایش بر حبسیه‌های مسعود سعد، می‌توان گفت، رجحان دارد- دست‌کم برای خواننده عصر ما و پس از عصر ما که جهان‌بینی انسان عصر فئودالی را بیش وکم وداع گفته است. حتی در اخوانیات (که غالباً آن را از حدود شعرهای خصوصی به درآورده و نوعی سروده است که لذت یک شعر گسترده را به خواننده می‌دهد: یاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود). و مرثیه، چه مرثیه‌های دوستانه مثل(«دعوی چه کنی داعیه‌داران همه رفتند»  یا «دجله بغداد در مرگ زهاوی خون گریست») و چه مذهبی و بسیاری اقالیم دیگر، دیوان بهار، متنوع‌ترین دیوان شعر فارسی است، در عصر مشروطیت. این مسئله مقایسه تنوع اقالیم شعری بهار را می‌توان از عصر مشروطه به قدما نیز تسری داد و گفت: در دیوان هیچ شاعر قصیده‌سرایی (با همه عظمت و بی‌گرانگی شعر سنایی و استواری ساخت و انسجام فکری ناصرخسرو و تصاویر بدیع خاقانی) به اندازه دیوان بهار تنوع اغراض وجود ندارد. این یکی از سعادت‌های بهار بوده است که قصیده را در روزگاری به خدمت شعر خویش درآورده که تاریخ اجتماعی ایران و جهان هر روز گونه و رنگ تازه‌ای به‌خود گرفته و او تجارب شعری قدما را به خدمت اندیشه‌های خویش، در ارتباط با حوادث عصر، درآورده است؛ این چنین امکانی برای خاقانی و ناصر خسرو و سنایی نبوده است (در قصاید قدما متنوع‌ترین حوزه موضوع از آن سنایی است.) و این به معنی آن نیست که بخواهم بگویم قصیده بهار بهتر از قصیده سنایی یا خاقانی است؛ سخن بر سر چیز دیگری است و آن مسئله تنوع زمینه‌های شعری است».

محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار)
نابغه‌ای با شیفتگان بسیار و دشمنان فراوان

شفیعی‌کدکنی معتقد است درباره محمدحسین شهریار، انشا و خطابه و رپرتاژهای روزنامگی در این 60سال اخیر کم نبوده است؛ اما حرف سنجیده و مبتنی بر اصول نقد شعر، بسیار کم بوده است و می‌افزاید: «از همان سال‌های بعد از شهریور 1320که غزل‌های او در مطبوعات تهران و شهرستان‌ها با توفیق چشمگیری نشر می‌شد، داستان‌های واقعی یا تخیلی درباره او و عشق او در گوشه و کنار روزنامه‌ها روز‌به‌روز در تزاید بود. مخصوصاً مجلات هفتگی آن سال‌ها، این قصه‌ها را همراه با نمونه‌های شعر و گوشه‌هایی از حوادث زندگی واقعی و بیشتر تخیلی او، در میان توده‌های وسیع علاقه‌مند به شعر فارسی گسترش داده است. این مجموعه متنوع افسانه و خبر در نشر شعر او در میان مردم، تأثیر چشمگیری داشت، البته در کنار ارزش واقعی شعر او، که این همه قصه و حکایت را برمی‌تافت. شهریار، مانند هر نابغه دیگری، شیفتگان بسیار و دشمنان فراوان داشت. دشمنان او غالباً شاعران همسن و سال او بودند که خود را در طراز او و حتی بالاتر از او می‌دانستند، البته دلایلی هم برای حقّانیت خود در تخیل خویش پرداخته بودند.... اما شهریار همیشه از اینگونه مدعیان به نیکی یاد می‌کرد؛ با اینکه می‌دانست آنها درباره او چگونه داوری می‌کنند. او در پایگاهی بلند ایستاده بود، بر قله‌ای از افتخار و قبول خاطر که انکار اینان و این کارشان را نوعی تفریح و تفنّن می‌شمرد... . برای نسل ما و نسل‌های بعد از ما، داوری درباره شهریار آسان‌تر شده است؛ دیگر آن غبار دوستی‌‌ها و دشمنی‌های محفلی یا فرو نشسته یا اندک شده است و اکنون ما هرگوشه‌ای از حافظه جمعی عصرمان را با نمونه‌هایی از شعر او آراسته می‌بینیم، از شعرهایی که در حوزه‌های بیکران محافل عرفانی و دینی در کنار سخنان امثال مولوی و عطار ورد زبان‌هاست (مانند «علی‌ای همای رحمت... » و مثنوی «شب و علی») تا غزل‌های عاشقانه‌ای که از فرط شهرت حقاً به‌صورت امثال سایره زبان فارسی درآمده است (مانند «آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا» و «تا هستم‌ای رفیق، ندانی که کیستم» و «امشب‌ای‌ماه به درد دل من تسکینی» و «یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم») تا منظومه‌های درخشانی از نوع «هذیان دل» و «دو مرغ بهشتی» و «افسانه شب» که بیشتر نظر ناقدان ادب و نکته‌سنجان تاریخ تحول شعر فارسی را جلب می‌کند».

پروین اعتصامی
معجزه در مقابل نفی شاعری او

شفیعی‌کدکنی نظراتش درباره پروین اعتصامی و اشعارش را با عنوان «معجزه پروین» در کتابش آغاز کرده است و می‌گوید:«با کمترین عمر و کمترین مجال برای شعر گفتن، بیشترین توفیق ممکن را در زبان فارسی، پروین از آن خویش کرده است. از این بابت هیچ‌کدام از بزرگان قرن حاضر و حتی قرون گذشته بعد از حافظ، به پای او نمی‌ر‌سند. از همان روزی که نخستین شعرهای پروین در مجله «بهار» به مدیریت پدرش ‌ـ مرحوم اعتصام‌الملک ـ انتشار یافت و او دختری نوجوان بود، تا این لحظه، شخصیت هنری و شعر پروین سال به سال و حتی‌ماه به‌ماه و روزبه‌روز در تصاعد هندسی بوده است و خواهد بود. این چنین توفیقی در تاریخ شعر فارسی فقط نصیب چهار، پنج تن از بزرگان از قبیل فردوسی و مولوی و خیام و حافظ و سعدی و نظامی شده است و دیگر هیچ. با این همه نفوذ در میان مردم و با این همه قبول خاطر، می‌توان گفت معجزه‌ای اتفاق افتاده است و کمتر کسی است که این همه توفیق را یک امر بیرون از قلمرو عادت نداند، اما معجزه پروین چیز دیگری است. در این یادداشت می‌خواهم از معجزه دیگر او سخن بگویم و آن اینکه در طول 50 سال اخیر که شعر پروین در بالندگی و گسترش بوده است، دست‌کم در 40سال اخیر، همواره نظریه‌های ادبی نوظهور ـ که چشم محافل ادبی و دانشگاهی و بیشتر از همه مطبوعاتی ما را خیره کرده‌‌اند- در جهت نفی شاعری او بوده است. اگر کمترین نگاهی به کتاب‌های نقد وطنی یا ترجمه شده نیم قرن اخیر افکنده باشیم، می‌دانیم که حاصل اعم اغلب این «نظریه‌ها» و «نقدها» نفی آشکار شاعری اوست؛ ولی او با هنر جاودانه خویش، یک‌تنه توانسته است مجموعه آن نظریه‌ها را، عملا نفی کند و به همه آن ناقدان و نظریه‌پردازان بگوید: نه!... یکی از نوادر حوادث شعر فارسی این است که با اینکه خیل انبوهی از شاعران پس از پروین و گام به گام همراه او، تا چندین سال پس از درگذشت نابهنگام او، به اسلوب شاعری او نظر داشته‌اند، حتی یک شعر از شعرهای ایشان نتوانسته است در کنار شعرهای پروین قرار گیرد و از اعتباری در حد شعرهای درجه دوم او برخوردار شود. نیما یوشیج یکی از اینان!».

نیما یوشیج
متهم یک اختلاف ادبی تاریخی

صحبت‌های شفیعی‌کدکنی از نیما یوشیج حواشی در پی داشته است. بخش‌هایی از نظرات او درباره نیما یوشیج و شعر نیمایی را با هم مرور می‌کنیم: «نیما یوشیج خود «پیکره رود بلندی» است که تا بیکران گسترده است و «می‌رود نامعلوم» و «در کار سراییدن خویش» از «آشنایی پیام می‌آورد»... برخلاف آنچه در آغاز، اغلب اهل ادب می‌پنداشتند و شاید هم امروز دسته‌ای از جوانان و پیران را چنان عقیده‌ای باشد - تکنیک و فن در شعر او از عناصر اولیه و بسیار مهم به شمار می‌روند. در شعر او تمام ارکان فرمی شعر کلاسیک فارسی، با وسعت و گسترش قابل حیات و انعطاف‌پذیری، ادامه یافته و قابل مطالعه است. وزن و قافیه، دو عنصر اصلی قالب شعر قدیم فارسی، در شعر نیما با وسعت روینده و سازنده‌ای هنوز به زندگی ادامه می‌دهند». البته شفیعی‌کدکنی در مقدمه کتاب «گزیده اشعار پرویز ناتل خانلری» که سال94 منتشر شد نوشته است: «من جست‌وجویی در مطبوعات آن سال‌ها ندارم ولی تصور می‌کنم که نیما یوشیج شعر «با غروب» را پس از خواندن شعر خانلری در سخن، شماره ۱۱ و ۱۲، به تاریخ مرداد ۱۳۲۳ سروده است و تاریخ قدیمی‌تری - فروردین ۱۳۲۳ - زیر شعر گذاشته است و تا آنجا که می‌دانم تاریخ نشر آن شعر نیما سال‌ها بعد از نشر شعر خانلری بوده است.... من می‌گویم نیما بزرگ‌ترین پیشاهنگ شعر فارسی و اگر شما لازم می‌دانید و ضروری می‌دانید مقام‌های بالاتر و بالاتری هم برای او قائل می‌شوم مثلا بزرگ‌ترین نوآور مشرق زمین، بیشتر از این هم لازم است که بنده پیشاپیش اعتراف کنم؟ بعد از این اعتراف باز بنده حرف خودم را تکرار می‌کنم که در مورد آثار نیما یوشیج ملاک اعتبار، «تاریخ نشر» آنهاست و نه «تاریخ نوشته شده در زیر» آنها. احتمال اینکه نیما بعد از شهریور ۱۳۲۰ از کارهای خام و پخته شاگردانش مایه‌هایی گرفته باشد و تاریخ بعضی شعرها را به قبل از شهریور یا سال‌هایی قبل از تاریخ آن شعرها بُرده باشد، هست». گرچه شفیعی‌کدکنی نیما را به سرقت ادبی از خانلری متهم کرده، مدیر سایت نیما هم با مدارک و اسناد تاریخی ناتل خانلری را سارق آثار نیما دانسته است و این اظهارنظرها با واکنش‌‌های بسیاری روبه‌رو شد.

مهدی اخوان ثالث
تناقض را در خود حمل می‌کرد


مؤلف کتاب «با چراغ و آینه» معتقد است مهدی اخوان ثالث نمودار برجسته‌ای از یک هنرمند بزرگ که چندین تناقض را تا آخر عمر، در خود حمل می‌کرده است بوده و می‌گوید:«در این لحظه هیچ تردید ندارم، که هر هنرمند بزرگی، در مرکز وجودی خود، یک تناقض ناگزیر دارد. تناقضی که اگر روزی به ارتفاع یکی از نقیضین منجر شود کار هنرمند نیز تمام است و دیگر از هنر چیزی جز مهارت‌های آن برایش باقی نخواهد ماند. کشف مرکز این تناقض‌ها، در هنرمندان، گاه بسیار دشوار است و چنان که جای دیگر بحث کرده‌ام، خاستگاه این تناقض همان «اراده معطوف به آزادی» است که در کمون ذات انسان به ودیعت نهاده شده است. خلاقیت هنری، چیزی جز ظهورات گاه‌گاه این تناقض نیست. خیام، جلال‌الدین مولوی، حافظ و حتی فردوسی گرفتار این تناقض بوده‌اند... شاید یکی از عوامل اصلی عظمت هنرمندان، همین نوع تناقضی باشد که در وجود ایشان خود را آشکار می‌کند. اخوان ثالث، از این لحاظ هم نمودار برجسته‌ای بود از یک هنرمند بزرگ که چندین تناقض را، تا آخر عمر، در خود حمل می‌کرد و خوشبختانه هیچ‌گاه نتوانست خود را از شرّ آن نجات بخشد. در ارتباط با اکنون و گذشته ایران، که برای او تجربه‌ناپذیر بودند، او همواره گرفتار نوعی تناقض بود. عشق و نفرت، یا حب و بغض توأمان او، نسبت به «باغ بی‌برگی» - که رمزی است از ایران معاصر- انگیزه زیباترین خلاقیت‌های شعری اوست». شفیعی کدکنی درباره اخوان می‌گوید:«من اگر متجاوز از یک ربع قرن، زندگی او را از نزدیک ندیده بودم و در احوالات مختلف با او نزیسته بودم، امروز فهم درستی از شعر حافظ نمی‌توانستم داشته باشم. اخوان، مشکل شعر حافظ را برای من حل کرد، بی‌آنکه سخنی در باب حافظ یا توضیح شعرهای او گفته باشد. من از مشاهده احوال و زندگی اخوان متوجه این نکته شدم که چرا حافظ «خرقه زهد» و «جام می» را «از جهت رضای او» باهم می‌خواسته است... زیبا‌ترین سخنان و طنزآمیزترین لحظه‌هایی که در عمر خود شنیدم و دیدم، همین گفته‌ها و لحظه‌ها بود، شب قدری نصیبم شد ولی قدرش ندانستم».

احمد شاملو
تافته جدابافته نبوده اما...

یکی از بحث برانگیزترین مقاله‌های شفیعی‌کدکنی درخصوص احمد شاملوست. او معتقد است که شهرت شاملو نه به‌خاطر شعر، که مرهون دیگر فعالیت‌های او ازجمله حضور مستمر 50- 60ساله او در روزنامه‌هاست. البته مؤلف «با چراغ و آینه»، شاملو را یکی از نوادر قرن بیستم شعر ایران می‌داند؛ هم به هنر او اشاره می‌کند و هم از عیب‌های شعری شاعر سخن می‌گوید و تلاش دارد تا جانب انصاف را نگاه دارد؛ «شاملو هم به‌دلیل جایگاه بلندی که در شعر معاصر فارسی دارد و هم به‌دلیل شجاعتی که در شکستن عرف و عادت‌های کهنه از خود نشان داده است و از همه بیشتر به‌دلیل طول دوره شاعری و تغییرپذیری‌های گوناگونش در حوزه سلیقه شعری و سیاسی، بهترین کسی است که هنرش تأثیرپذیری از شعر فرنگی را روشن‌تر از دیگران آینگی می‌کند. تأثیرپذیری‌های شاملو از شعر فرنگی، دریچه‌ای بوده است که روی بسیاری از شاعران برجسته معاصر او و نسل بعد از او گشوده شده است و «هوای تازه»‌ای را وارد ریه شعر فارسی کرده است. حتی همین عنوان «هوای تازه» Air Vif هم از شعری از پل الوار است که او خود در مجله در راه هنر ترجمه آن را منتشر کرد. اگر شعر امروز می‌تواند در کنار شعر‌های رایج در ادبیات معاصر جهان از حضور خود شرمگین نباشد، به برکت تأثیر‌پذیری‌های خلاق نسل شاملو و شخص شاملو از شعر فرنگی است... آنچه از لقاح شعر فارسی و شعر فرنگی برای ما ایرانیان حاصل شده است، تغییر فضای شعرها است. بحث بر سر اینکه فلان استعاره یا تشبیه یا بهره‌وری از اسطوره هملت یا پیگمالیون، از مقوله سرقت ادبی است، بیهوده است... شاملو یکی از سه چهار شاعر بزرگ شعر مدرن ایران است. آنها که می‌خواهند او را تافته‌ای جدا بافته تلقی کنند، اشتباه می‌کنند و آنان که او را مقلد مایاکوفسکی و الوار و لورکا می‌شمارند نیز مردمی بی‌انصاف و هنر ناشناس‌اند. حقیقت امر این است که او، در کنار فروغ و سپهری و اخوان، یکی از آفریدگاران شاهکارهای درجه اول شعر مدرن فارسی باید به حساب‌ آید. طیف‌های گوناگون خوانندگان شعر امروز، او را در کنار آن شاعران می‌شناسند و بدو احترام می‌گذارند».

فروغ فرخزاد
«شکوفه تازه رو» که «بازیچه باد» شد

این پژوهشگر ادبی از مرگ زودهنگام فروغ فرخزاد چنان متاثر است که مقدمه مقاله‌اش درباره این شاعر جوان را با همین موضوع آغاز کرده و می‌گوید: ««اسیر»ی که در برابر «دیوار»‌های بندگی، «عصیان» می‌کرد، پس از «تولدی دیگر» در لحظه‌ای که هیچ گمانش نمی‌رفت، در سی و دو سالگی در یک حادثه ناگوار، در 24بهمن 1345، به  «ملکوت آسمان‌ها» پیوست. مرگ فروغ فرخزاد در قلمرو شعر مدرن ایران، پس از مرگ نیما، بزرگ‌ترین و ناگوارترین حادثه بود. نیما در مرحله‌ای از منظر حیات و حاصل عمر زندگی را بدرود گفت که مرگش بدین تلخی و ناگواری نبود، چرا که «پیری بود میوه عمر خویش بخشیده»، اما این «شکوفه تازه رو» که اینچنین «بازیچه باد» شد در بارورترین لحظه‌های زندگی‌اش بود. در لحظه‌هایی که نقش مشخصی در شعر معاصر فارسی به‌خود گرفته بود و تأثیر زبان شعری و دید شاعرانه‌اش را در صفحات شعر معاصر به روشنی می‌دیدیم. این تأثیر پس از مرگش برای همیشه در صحایف تاریخ ادب ایران ثبت خواهد شد. شهرت فروغ به شاعری با نشر دیوان نخستین او به نام «اسیر»، موجی از تحسین و ستایش را از سویی و نکوهش و دشنام را از سوی دیگر برانگیخت و همین برخورد متضاد جامعه ناهماهنگ ما خود نمایشگر اهمیت نقش او در شعر این روزگار بود. پس از نشر این کتاب دو دیوان دیگر با نام «دیوار»  (شامل سرودهای غنایی شاعر) و «عصیان»  (اندیشه‌های فلسفی و عصیانی او) نشر یافت، اما حقیقت امر این است که شخصیت اصیل و ممتاز و مستقل او با آخرین کتابش یعنی «تولدی دیگر» آشکار شد. در این کتاب با شاعری بزرگ روبه‌رو می‌شویم که بی‌هیچ گمان، تاریخ ادبیات ایران او را به‌عنوان بزرگ‌ترین زن شاعر در طول تاریخ هزار ساله خویش خواهد پذیرفت و در قرن ما یکی از دو سه چهره برجسته شعر امروز خواهد بود. از آزادگی و شهامت کم نظیر او- که در نخستین دفترهای شعرش به روشنی احساس می‌شد- اگر بگذریم در قلمرو شعر محض، سرودهای آخرین دیوان او از دیدگاه‌های مختلف قابل بررسی و ستایش است».
 

این خبر را به اشتراک بگذارید