زنانی که در سالهای دفاعمقدس در پشت جبههها نقش پشتیبان داشتند، در روزگار کرونا هم قدم به میدان گذاشتهاند
سنگربانان همیشگی خاکریزهای دور از جبهه
نیلوفر ذوالفقاری
صدای چرخهای خیاطی یک دقیقه هم قطع نمیشود. زنان خستگیناپذیر، صبح تا شب مشغول دوختن ماسک و گان هستند و غرق در خاطره روزهایی که همینطور دور هم جمع میشدند تا لباسهای خونی و خاکی رزمندگان را، بشویند و تعمیر کنند. خاطره سالهایی که دشمن ناجوانمردانه به کشورشان حمله کرده بود، مردان اسلحه بهدست راهی خط مقدم شده بودند و زنان، در سنگرهایی که کیلومترها از خاکریزهای جبهه دور بود، نقش پشتیبانی را با جان و دل برعهده داشتند. 32سال از پایان جنگتحمیلی گذشته اما روحیه همدلی و جهاد، در وجود زنانی که قلبشان برای میهنشان میتپد زنده مانده است. راهی شهرستان ورامین شدهایم؛ جایی که شنیدهایم زنان فعال سالهای دفاعمقدس، همان زنانی که پشتیبان پشت جبهه بودهاند، حالا دوباره دست بهکار شدهاند تا به سهم خود، گامی برای آسانتر شدن این روزهای سخت بردارند. با زنانی که سالها قبل در مسجد و مدرسه محل، لباسهای رزمندگان را میدوختند و تمیز میکردند، این بار در کارگاه دوخت ماسک روبهرو شدهایم تا خاطراتشان را از سالهای دفاعمقدس و نقش زنان در پشتیبانی از جبههها بشنویم.
اشکهای ما بر خون رزمندگان
مردان شهر راهی شدهاند به آنجا که صفیر گلوله و خمپاره گوشها را پر میکند، رفتهاند تا سینه سپر کنند در برابر هجوم بیرحمانه دشمنی که به میهنشان دستدرازی کرده، رفتهاند تا دفاع کنند؛ دفاعی مقدس. پیر و جوان هم ندارد، هرکس اندک توانی هم در بدن داشته، دست روی زانو گذاشته و بلند شده تا در حد توانایی خودش، قدمی برای حفظ تمامیت کشورش بردارد. زنان شهر اما مردان را تنها نگذاشتهاند، با اینکه جز در نقش امدادگر یا پزشک، نمیتوانند راهی مناطق جنگی شوند و اسلحه بهدست بگیرند، اما این به آن معنا نیست که از پا افتادهاند و دست روی دست گذاشتهاند. مسجد و مدرسه، حسینیه و پایگاه بسیج، ورزشگاه و هر جا که در محلهها محل تجمع است، تبدیل شده به پایگاهی برای پشتیبانی از جبهه. زنان کمر همت بستهاند، غصهها و نگرانیها را گذاشتهاند در صندوقچه هزار قفله و دست بهکار شدهاند؛« لباسهای زرمندگان را به ما تحویل میدادند، بعضی احتیاج به دوخت و دوز و تعمیر داشت. بقیه را هم باید میشستیم و خشک میکردیم تا دوباره به جبهه ارسال شوند. حال ما موقع شستن لباسها قابلتعریف نیست. اشک میریختیم و لباس میشستیم، انگار که میخواستیم خون روی لباسها را با اشکهایمان بشوییم. سخت بود دیدن خون خشک شده برادرانمان روی لباس جنگی. اما این کاری بود که از دستمان برمیآمد و انجام میدادیم.» این حرفهای فاطمه عاشوری است. 10ساله بوده که جنگ شروع شده، از همان سنوسال وارد بسیج شده و میگوید دامنه فعالیتهای بسیج آن زمان بهدلیل برهه حساسی که در آن قرار داشتیم، بسیار گسترده بودهاست. عاشوری میگوید: «هرچند در خود جبهه هم زنانی بودند که بهعنوان پرستار، امدادگر و پزشک حضور داشتند، اما پشت جبهه مسئولیت بیشتر کارها بر عهده زنان بود. کارهای مختلفی میکردیم، گاهی دستکش و کلاه میبافتیم، گاهی لباس میشستیم و گاهی هم مشغول تهیه غذا و خوراکی برای ارسال به جبههها میشدیم». باورش آسان نیست که دختری در آن سنوسال که هنوز پشت نیمکت مدرسه مینشیند و دانشآموز است، دنیای کودکانه را رها کرده و تصمیم گرفته در حد توان خود برای کشورش فعالیت کند. عاشوری میگوید: «در مدرسه برای رزمندگان نامه مینوشتیم، نامهها را روی شیشههای مربا یا بستههای خوراکی میچسباندیم و به جبهه میفرستادیم. خیلی وقتها هم جواب نامهها برمیگشت، برادران و پدران جواب نامههای غریب را میدادند و تأکید میکردند که پشت سنگرها را خالی نکنیم». عاشوری معتقد است سالهای دفاعمقدس، باشکوهترین سالهای تاریخ ما بوده است؛ «جانهای عزیز زیادی را از دست دادیم، اما در این 8سال یاد گرفتیم که باید در سختیها کنار هم باشیم و بتوانیم جامعه خودمان را از دست دشمن حفظ کنیم. اینکه الان در این کارگاه، مشغول دوختن ماسک و گان هستیم و این فضای کمک و همیاری وجود دارد، ما را به همان سالهای دفاعمقدس برمیگرداند؛ سالهایی که زنان هم دوشادوش مردان کار کردند و به پشتوانه حضور همه بود که توانستیم در برابر دشمن بایستیم. بعد از همه این سالها، حالا یک بیماری و ویروس آمده تا عزیزانمان را از ما بگیرد. دشمن هم با تحریمهایش کنار این بیماری ایستاده تا آسیب بیشتری به ما وارد کند. طبیعی است که ما زنان هم دوباره پای کار آمدهایم.» عاشوری معتقد است همان کاری را که روزی در پشتیبانی از جبههها انجام میدادند، حالا برای پشتیبانی از بیمارستانها انجام میدهند؛ «خیلی شیرین است وقتی میبینم مردم با اینکه خودشان هم از نظر مالی در سختی هستند، مثل همان سالهای دفاعمقدس، همان دارایی اندک خود را برای کمک میآورند و بستههای کمکی برای خانوادههای نیازمند آسیبدیده از کرونا ارسال میکنند.»
پرچمدار برادران شهید
فاطمه عربرستمی، خواهر شهیدان محمد و اصغر عربرستمی است. آن موقع که جنگ تحمیلی شروع شده، 17سال بیشتر نداشته، اما خودش میگوید اصلا مثل بعضی دیگر از دختران همسنوسال خود، در پی راحتطلبی و یکجا نشستن نبوده است؛«مادر همسرم پیشنهاد داد که همراهش به مسجد محله بیایم و در شستن و تا کردن پتوها و پارچههایی که قراربود به جبهه فرستاده شوند، کمک کنم. همان یک روز رفتن به مسجد کافی بود که دیگر دست برندارم و این کار را ادامه دهم. چکمههای بلند میپوشیدیم، پتوها را میشستیم و همزمان اشک میریختیم.» پدر و برادرانش در خط اول مناطق جنگی، جانشان را به خطر انداخته بودند و او نمیتوانست در خانه بنشیند و دست روی دست بگذارد؛« آن زمان هم معتقد بودم بهعنوان زن مسلمانی که از مکتب حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) درس گرفتهام، هر جا حضورم لازم باشد، باید آنجا را برای خودم جبههای فرض کنم. » کارخانه کنسروسازی ورامین، یکی دیگر از جاهایی است که عربرستمی همراه با زنان داوطلب دیگر، در آنجا مشغول درست کردن کمپوت برای رزمندگان شده است. او میگوید: «برادرانم بهترین پاداش را گرفتند و شهید شدند. من هم تلاش کردم پرچم آنها را زمین نگذارم. جنگ تمامشده بود، وارد فعالیتهای جهادی شدم، هر جا سیل و زلزلهای اتفاق افتاد برای کمکهای امدادی پشت صحنه داوطلب شدم و اگر لازم بود، راهی این مناطق هم میشدم». از سال 1361بسیجی شده و در پایگاههای مختلف، فعالیتهای جهادی و فرهنگی را پیگیری کرده و فرمانده پایگاه شده است؛«خدا را شکر میکنم که این توان را به من داد و این راه را پیشپایم گذاشت. تا روزی که جان در بدن داشته باشم برای کشورم کار میکنم تا شرمنده شهدایمان نباشم. » برای دختر جوان آن روزها که با ایمان قلبی قدم در پشتیبانی پشت جبههها گذاشته، جهاد هرگز تمام نشده است. هر بار جایی از خاک میهنش دچار درد و حادثه شده، به یاد همان روزهای پر از ایثار و ازخودگذشتگی، قدم به میدان گذاشته است؛«آن سالها برای رزمندگان لباس میشستم و بستهبندی میکردم. زمانی هم پیش آمد که باید برای هموطنان سیلزده، زلزلهزده و آسیبدیده آستین بالا بزنم. باز هم در پایگاه بسیج و مسجد محله دور هم جمع شدیم تا لباسها را بستهبندی کنیم و بهدست کسانی برسانیم که به آنها نیاز دارند.» شیوع کرونا که اعلام شد، دوباره خواهر شهید طاقت نیاورد که دست روی دست بگذارد و کار داوطلبانه را شروع کرد؛ «این بار برای غربالگری و همکاری با شبکه بهداشت کار را شروع کردیم. با خانوادهها تماس میگرفتیم تا ببینیم علائم ابتلا را دارند یا نه؟ اگر خانوادهای بر اثر این ویروس یا شرایط پیشآمده دچار مشکل شده بود، از هر راهی که امکان داشت به آنها کمک میرساندیم.» میگوید خیلیها باور نمیکنند همه این کارهایی که انجام میدهد، داوطلبانه است و برایش سود مادی ندارد، با این حال او هرگز از راهی که انتخاب کرده پشیمان نشده است؛ «خوشحالم که همسرم در این راه با من همراهی کرد و باعث شد بتوانم کارم را ادامه دهم. زنان هم پابهپای مردان برای کشورشان قدمبرمیدارند و تأثیر این حضور را، در دلگرمی و امیدی که حضور زنان پشتیبان به رزمندگان میداد تجربه کردیم.»
آرزوی پاسدار شدن
همهچیز از روزی شروع شده که یک حرف بیرحمانه، دلش را شکسته است؛«معلم سر کلاس پرسید دوست دارید چکاره شوید؟من پاسخ دادم که میخواهم نظامی شوم. یکی از همکلاسیها از جا بلند شد و به من گفت که هرگز این آرزو را نکن، چون با نقص جسمانی که در پاهایت داری امکان ندارد به آرزویت برسی. آن روز دلم خیلی شکست و حس میکنم مسیر زندگی من از همان جا عوض شد.» سال1363، درس را در کلاس سوم راهنمایی رها کرده و وارد بسیج شده است؛«همزمان آموزشیار نهضت سوادآموزی هم بودم و دورههای مختلفی را میگذراندم. سال1364، از آنجا که آموزشیار نمونه استان بودم، قراربود بهعنوان نیروی رسمی آموزشوپرورش مشغول بهکار شوم. اما من آرزوی دیگری داشتم.» پدر، عموها و خانواده دولتخواه همگی نظامی بودند و این آرزو در دل مریم نوجوان هم وجود داشته که قدم در راه آنها بگذارد؛« دوست داشتم یا پزشکیار شوم یا در ارتش خدمت کنم. اما بهدلیل داشتن مشکل جسمی، نگران بودم که موفق میشوم یا نه؟ هربار لباسهای پاسداری را میدیدم اشکم جاری میشد و خیلی شبها با خدا درددل میکردم، از او میخواستم اگر دردی را به من داده، درهایی را هم به رویم بازکند.» بالاخره دعاهای دولتخواه مستجاب میشود و او بعد از آزمونهای مختلف و طی مراحل پزشکی، به آرزویش میرسد و وارد سپاه پاسداران میشود، آن هم زمانی که جنگ تحمیلی هنوز ادامه دارد. دولتخواه میگوید: «دورههای امداد، مخابرات و «شین. میم. ر»
را گذراندم و کار آموزش را شروع کردم. به همه شهرستانها و روستاهای ورامین میرفتم و آموزش امداد میدادم. دقیقا در همان روزها هم، بمبارانهای شیمیایی شروع شده بود. تمام این مدت ما آمادهباش بودیم، از صبح تا شب برای آموزش میرفتم و شب تا صبح در پایگاه بسیج، کارهای پشتیبانی جبهه را انجام میدادیم. پتوهای خونی رزمندگان را میشستیم، رب و ترشی درست میکردیم، خیاطی میکردیم و بعد از اذان صبح، بهصورت شیفتی یکی،دو ساعتی میخوابیدیم».
خاطرات تلخ و شیرین مرا ساخت
جنگ تحمیلی به اوج خود میرسد. بیمارستانها دیگر ظرفیت ندارند و استادیومهای ورزشی به بیمارستانهای موقت تبدیل میشوند، دولتخواه هم بهعنوان امدادگر وارد این فضا میشود. او میگوید: «قبل از اینکه وارد سپاه شوم، دختری بودم که بهدلیل مشکل جسمانی، خانواده اهمیت مضاعفی برایم قائل بودند و توجه زیادی به من میکردند. هرگز از محیط خانواده دور نشده بودم، خواب و خوراکم منظم بود و هیچ سختیای تحمل نمیکردم. اوایل که فعالیتم را شروع کرده بودم، بیخوابی و فشار کاری آسیب زیادی به من وارد میکرد. اما امدادگری کاری بود که تصور نمیکردم آنقدر دشوار باشد». دولتخواه جوان با آن روحیه حساس، به بخش ویژه بیمارستان موقت اعزام میشود؛ جایی که مجروحان بدحال در آن بستری هستند و جانبازانی که آسیبهای جدی دیدهاند. او میگوید: «با روحیه شکننده، بالای سر بیماری میرفتم که حس میکردم اگر صبح برگردم، دیگر روی این تخت نخوابیده است. خاطرات زیادی از آن روزها دارم. تا وقتی از حال نمیرفتم، دست از کار برنمیداشتم. بیشتر مجروحان در معرض عوامل شیمیایی قرار گرفته و چشمهایشان شدیدا آسیب دیده بود. باید قطره مخصوصی در چشم آنها میریختیم تا بینایی خود را از دست ندهند. این قطره آنقدر چشمها را میسوزاند که آن مردان قدرتمند، از درد فریاد میزدند و من هم پابهپای آنها گریه میکردم. همه ثانیهها و دقیقههایی که تا زمان پایان جنگ گذراندم، برایم خاطره هستند؛ خاطراتی تلخ و شیرین که مرا ساختند. دیگر آن دختر راحتطلب که همیشه آسایش میخواست نبودم و میتوانستم خودم را با بدترین شرایط وفق دهم».
شبیه دوران دفاع مقدس
دولتخواه از راهاندازی کارگاههایی میگوید که در آنها فعالیتهای داوطلبانه انجام میشود؛«همه در کنار هم کار جهادی را شروع کردیم و این بار هم نقش زنان غیرقابلانکار است. دوخت ماسک و گان در شرایطی که کمبود این اقلام وجود داشت، کار مهمی بود. با همین فعالیتها بود که توانستیم همه بیمارستانها و مراکز درمانی ورامین را موردپشتیبانی قرار دهیم و نیاز آنها به گان، ماسک و شیلد را پاسخ دهیم.» به جز این، فعالیتهای دیگری هم هست که در این روزهای سخت کرونایی، انجام داوطلبانه آنها تحسینبرانگیز است. دولتخواه میگوید: «خانوادههای زیادی بهدلیل شیوع ویروس کرونا، شغل خود را از دست دادند و دچار مشکلات مالی شدند. خیران زیادی بانی شدند و با کمک زنان پشتیبان، بستههای حمایتی را برای این خانوادهها بستهبندی و ارسال کردیم. برای افراد آسیبدیده به کمک خیران وامهای بلاعوض یا بلندمدت تهیه شد. خیلی از زنان جوانی که قدم به میدان کمک و حمایت گذاشتند، در سالهای دفاعمقدس حضور نداشتند. اما همراهان آن سالها و زنانی که پشتیبان جبهه بودند، به یکدیگر میگویند که حال و هوای این فعالیتها درست مثل زمان دفاعمقدس است. همان روزهایی که هیچکس خودش را نمیدید، همه فقط جبهه را میدیدند. حالا هم با همان همدلی، همه فقط به این فکر میکنند که باید به گروهی از هموطنانشان کمک کنند و به آنها قوتقلب دهند». از نگاه زنی که آرزوی پاسدارشدن خود را محقق کرده، سهم زنان در سالهای دفاعمقدس کمتر از مردان نبوده است؛«امام(ره) هم معتقد بودند که نقش زنان بیاهمیتتر از مردان نیست. زنان همپای مردان بودند، اگر همسرانشان در صحنه جنگ بودند، زنان در پشت جبهه خدمت میکردند. اگر زنان نبودند، شاید مردان هم نمیتوانستند در جنگ تحمیلی موفق شوند. همدلی و روحیهای که زنان به مردان میدادند، فعالیتهای شبانهروزی آنها در نقش پشتیبان و برعهده گرفتن وظایف سخت در نبود رزمندگان، نقش مهم زنان در پیروزی کشورمان بود.» زنانی بیشتر از 30سال قبل، سوزن به پارگی لباسهای رزمندگان ازجانگذشته میزدند و حالا چند دهه بعد، زنانی پشت چرخ خیاطی نشستهاند تا برای هموطنان خود و کادر درمان، ماسک و گان بدوزند.
زنان؛ پابهپای مردان
زن و مرد ندارد، پای میهن و هممیهن که وسط باشد، هر کس کاری از دستش بربیاید، طاقت نشستن و بیتفاوت بودن ندارد. در سالهای دفاعمقدس زنانی که پدر، برادر، همسر و فرزند خود را راهی جبههها کرده بودند، برای اینکه سهمی در این دفاع تاریخی داشته باشند، پشتیبانی و فعالیتهای حمایتی را برعهده گرفته بودند. زنانی که ناچار بودند در نبود مردان خانه، مسئولیتهای سنگینی را عهدهدار شوند، از کمک به رزمندگان کنار نمیکشیدند. دلگرمی رزمندگان به حضور این پشتیبانان قوی و ایثارگر بود. جنگ تمام شد اما حضور زنان در فعالیتهای داوطلبانه و خیرخواهانه هرگز متوقف نشد. همان زنانی که در خاکریزهای پشتیبانی خدمت میکردند، هربار در شرایط سخت به کمک هموطنانشان آمدهاند. دولتخواه از ادامه فعالیتهای زنان بعد از جنگ میگوید؛ از خیریههایی که با یاری مردم به حمایت از مردم بیبضاعت میپردازند، زنان داوطلبی که با وقوع هر حادثه طبیعی مثل سیل و زلزله، قدم پیش میگذارند و باز هم پابهپای مردان، میدان را خالی نمیکنند. از زمستان سال قبل که ویروس کرونا وارد کشور شد، صحنههایی پیش چشممان شکلگرفت که شباهت زیادی با سالهای دفاعمقدس داشت. پزشکان، پرستاران و کادر درمانی که با فداکاری و ازجانگذشتگی در صف اول خدمترسانی ایستادند، ما را به یاد جوانمردی رزمندگانی انداختند که برای دفاع از خاک میهن و آسایش هموطنانشان، از جان خود میگذشتند. این بار جنگی در کار نیست و دشمنی از مرزهای میهن ما رد نشده، اما همدلی و همراهی زنان و مردان برای گذراندن این دوران سخت، یادآور سالهای دفاعمقدس است. صدای چرخهای خیاطی که بیوقفه کار میکنند شنیده میشود.