خطر از دست رفتن امید
گفتوگوی همشهری با علیاصغر سعیدی جامعهشناس، درباره مسائل طبقه متوسط در ایران امروز
یکتا فراهانی ـ خبرنگار
قشر متوسط جامعه تعداد زیادی از مردمان یک کشور را شامل میشود که درواقع موتور محرکه توسعه و پیشرفت آن بهحساب میآیند. بنابراین هر تغییری در وضعیت این طبقه، تأثیر مستقیمی بر پیشرفت یا بروز بحرانهای جدید در کشور دارد. در جامعه ما نیز طبقه متوسط لنگر ثابت سیاست در ایران بهحساب میآید. اما با توجه به شرایط موجود آسیب بسیار زیادی متوجه این طبقه است، بهگونهای که بهنظر میرسد در حال فروپاشی و انحطاط است. اگر بخواهیم بهواسطه مهم و فراگیر بودن این طبقه، کمترین آسیب را از اعمال تحریمها و مشکلات موجود در کشور ببیند، دولت باید با حفظ منابع خود در جهت کمک به قشر ضعیف جامعه، آنها را آرام کند و برای طبقه متوسط هم امتیازات سیاسی و اجتماعی لازم را درنظر بگیرد؛ ضمن اینکه باید از رانت طبقات بالا و مرفه جامعه هم جلوگیری شود. ولی متأسفانه هماکنون شاهد هرچه لاغرتر شدن این قشر و فربهشدن طبقه مرفه هستیم؛ روندی که مشخص نیست تا کی ادامه داشته باشد. اما در سالهای اخیر، چه بلاها و آسیبهایی بر سر طبقه متوسط آمده و روند رو به رشد آن، چه آسیبهایی در زمان حال و آینده بهدنبال خواهد داشت؟ توجهنداشتن به این طبقه چه عواقبی دارد و چطور میتوان از این شرایط رهایی یافت؟ در این خصوص با علیاصغر سعیدی، جامعهشناس و عضو هیأت علمی دانشکده علوماجتماعی دانشگاه تهران، گفتوگو کردهایم.
این روزها بسیاری از جامعهشناسان از کلیدواژه طبقه متوسط استفاده میکنند؛ مفهومی که شاید برای شما آشنا و پرکاربرد باشد، اما برای عموم مردم ویژگیها و جایگاه این طبقه اجتماعی زیاد تعریفشده نیست. بنابراین بهتر است برای شروع، ابتدا تعریفی از طبقه و طبقه متوسط داشته باشید و از اهمیت آن بگویید.
در علوماجتماعی در مورد مفهوم طبقه یا قشر بحثهای زیادی شده؛ بهویژه در حوزه جامعهشناسی. البته تعریفی که جامعهشناسان از طبقه دارند با تعریف آن از لحاظ اقتصاددانان متفاوت است. معیار اقتصاددانان برای تفکیک طبقاتی معمولا میزان درآمد افراد است و بر این اساس وقتی از طبقه صحبت میکنند منظورشان بیشتر «دهک» است. اصطلاح دهک هم یعنی جامعه را به 10دهک تقسیم کنیم تا ببینیم تفاوت درآمدی هر دهک یا 10درصد جامعه به چه صورت است. بنابراین معیار اقتصادی در تعریف طبقه نمیتواند نشاندهنده تمام واقعیت و البته تعریف دقیق و کاملی از آن باشد. با نگاهی به وضع درآمد دهکهای مختلف در سطح جامعه، متوجه شباهتی بین دهک دوم تا هشتم خواهیم شد. این 6دهک از لحاظ درآمدی خیلی به همدیگر شبیه هستند. سبک زندگی 2دهک بالا که درآمدهای بسیار بالایی دارند با 6دهک میانه بسیار متفاوت است، چون از هر لحاظ امکانات بسیار بالایی دارند. رفتار و سبک زندگی 2دهک پایین هم همانقدر با 8دهک دیگر متفاوت است، چون بهنوعی در فقر مطلق بهسر میبرند. البته مشکل اقتصاددانان این است که بعد از مشخصکردن این دهکها نمیتوانند از لحاظ آماری آنها را شناسایی کنند، چون در مناطق مختلفی پراکنده شدهاند. اما جامعهشناسان تعریفهای مختلفی از طبقه و طبقه متوسط ارائه کردهاند. مثلا جامعهشناسان کلاسیک به طبقه، نگاهی عینی دارند؛ یعنی در جامعه 2طبقه تشخیص میدهند؛ طبقه بورژوا و طبقه کارگر. ولی در غرب هم دولترفاه توانست موازنهای بین طبقه کارگر و سرمایهدار بهوجود بیاورد و از آنجا به بعد طبقه دیگری رشد کرد به نام طبقه متوسط. طبقه متوسط طبقه پایینی بود که بهتدریج و با تحرک اجتماعی به طبقات بالاتر آمد. اما عدهای دیگر از جامعهشناسان معتقد بودند معیار برای تفکیک طبقانی فقط توجه به درآمد طبقات نیست، بلکه «منزلت» هم ویژگی تفکیک طبقاتی دارد که آن را با تحصیلات، تعلقات فرهنگی، محل زندگی و نوع آن تعریف کردند. طبقه متوسط هم معمولا شامل افراد تحصیلکرده که از طریق تحصیل توانستهاند دنیا را بشناسند، روشنفکران بهمعنای عام و حقوقبگیران میشود. درواقع قشر متوسط، بهویژه در ایران، قشری است که از طریق افزایش سرمایه فرهنگی، تحصیلات و تعلقات و سبک زندگی مدرن و بهرهگیری از سرمایه اجتماعی میخواهد به سرمایه فیزیکی برسد.
در جوامع مختلف به طبقه متوسط توجه میشود. شکلگیری طبقه متوسط در ایران به چه شکل بود؟
طبقه متوسط ایران بعد از انقلاب با قبل از آن فرق دارد، چون تا قبل از انقلاب اقشار مختلف طبقه متوسط شامل نظامیها و گروههایی میشد که رو به قدرت بودند و جزو طبقه متوسط رو به بالا بهحساب میآمدند. بورژواها، مدیران ارشد و صنعتگران هم شامل طبقه متوسط مسلط میشدند، اما به دلایل مختلف بهتدریج از بین رفتند. بخش دیگری از طبقه متوسط طبقه متوسط میانه بودند که شامل 2بخش سنتی و مدرن بودند. سنتیها، علمای دینی و مذهبیها و بازاریها بودند و مدرنها هم تحصیلکردهها. اما بعد از انقلاب زمینههای رشد سریع طبقه متوسط فراهم شد. یکی از دلایلش هم این بود که تفکر آدمها نسبت به زندگی تغییر کرد. افراد با آشناشدن با مفاهیمی مانند برابری و مساوات، تصمیم به تغییر زندگی خود گرفتند. اینگونه چشماندازها باعث شد گروههای مختلف حاشیهنشین، روستایی و طبقات پایین و حتی طبقات کارگری و گروههای خدماتی، از طریق برنامههای دولت، مثل یارانهها و دادن سهمیههای مختلف به مناطق محروم یا خانوادههایی که بهنوعی حکومت را حمایت میکردند و... جهش پیدا کنند. همین موضوع باعث شد طبقه متوسط جدیدی بهوجود بیاید که تعلق اساسی این طبقه جدید وابسته به سرمایه فرهنگی آن است.
به نکته خوبی اشاره کردید، اما شاید از یک بُعد دیگر هم بشود به ماجرا نگاه کرد؛ مثلا اینکه گستردهترشدن طبقه متوسط بعد از انقلاب اسلامی با همه سرمایه اجتماعیای که ایجاد کرد، اما عواقبی هم بهدنبال داشته است؟
خب، همه این ماجرا تصمیم حاکمیتی نبوده است. ببینید! افراد زیادی در ایران برای اینکه بتوانند وضعیت طبقاتی خود را عوض کنند سرمایهای در اختیار نداشتند؛ بنابراین خواستند از طریق سرمایه فرهنگی تغییراتی در زندگی خود بهوجود آورند و به همینخاطر تحصیلات را تنها عاملی برای تغییر جایگاه خود درنظر گرفتند. یکی از عوامل گرایش مردم به کسب مدارج بالای علمی هم همین موضوع و در واقع تغییر جایگاهشان در جامعه است؛ البته هدف و گرایش اصلی در بسیاری موارد کسب مدرک و سرمایه فرهنگی است که درواقع پلهای برای دستیابی به سرمایه فیزیکی بیشتر است؛ مثل شغل، موقعیت و پست بهتر. اما تلاش برای دستیابی به مدارک بالاتر و البته در مواردی، مدارکی که اصل هم نیستند، نشاندهنده آن است که کسب مدرک برای این افراد بسیار مهم است و انگار فرد میخواهد به این وسیله خود را به دیگران معرفی کند که در جامعهشناسی به آن لقب «فرد مفعولی» داده میشود؛ یعنی در سرمایه اجتماعی قشرهایی هستندکه فقط بهدنبال بُعد ظاهری کسب مدرک هستند،؛ ولی عدهای دیگر مثل روشنفکران و نویسندگان به کسب علم و بالارفتن میزان سواد و تحصیلات خود بهمعنای واقعی توجه دارند. این افراد حتی هویت خود را با توجه به تحصیلاتشان تعریف میکنند. به همین دلیل ممکن است وقتی فشار اقتصادی زیادی به آنها وارد شود این قشر صدمه بیشتری ببیند، چون نتوانسته به هدف خودش از راه کسب مدرک برسد. ولی عموما از طریق ترکیبی که از این سرمایه فرهنگی و شبکههای روابط اجتماعی بهوجود میآید، افراد میتوانند سرمایه اقتصادیای را که بهدنبال آن هستند بهدست بیاورند و شغل بالاتری هم داشته باشند. هماکنون شاهد آن هستیم که حتی در میان گروههای محروم جامعه هم تقاضا برای افزایش سطح سرمایه فرهنگی و تغییر جایگاه اجتماعی وجود دارد، چون موضوع مهم توجه به چشماندازی است که مردم میخواهند با توجه به آن، جایگاه خودشان را تغییر دهند. درصورتی که موضوع مهم، موضوع توانمندسازی است؛ یعنی برای تغییر جایگاه فرد، باید نگرش درستی برای تغییر وضعیت در اختیار او قرار داد که درواقع این تغییر باید منوط به تلاش او برای رسیدن به جایگاه بالاتر باشد. بنابراین میتوانیم بگوییم هماکنون گروههای مختلفی از طبقات متوسط داریم که از طریق کسب سرمایه فرهنگی، طبقه خود را تغییر دادهاند. در طبقات متوسط شاهد گروههای مختلفی هستیم که از طریق سرمایه فرهنگی بهدنبال کسب مدرک هستند؛ ولو اینکه از طریق آن حتی نتوانند شغل خوبی بهدست بیاورند. اما خانوادهها بازهم تمایل دارند سرمایه خود را به تحصیل فرزندانشان اختصاص دهند و درصورت امکان آنها را به خارج از کشور بفرستند. با نگاهی به تئوریهای آموزش عالی، متوجه میشویم وقتی شغلی وجود ندارد تقاضا در آموزش عالی هم پایین میآید؛ درصورتی که در ایران شاهد آن هستیم با وجود اینکه شغلی وجود ندارد تقاضا همچنان برای آموزش عالی و کسب مدرک همچنان بالاست.
آیا طبقه متوسط در همه جای دنیا قدرتی دارد که بتواند موتور محرکه توسعه کشور بهشمار بیاید؟ برای برخورداربودن از چنین قدرتی چه امکاناتی نیاز دارد؟
طبقه متوسط میتواند موتور توسعه کشور باشد، همچنان که میتواند باعث سقوط نظام یک کشور هم بشود؛ همانگونه که در نظام قبلی، شاه را طبقهای از بین برد که بهوجودش آورده بود؛ یعنی همان طبقه متوسط، نه طبقات کارگری و کشاورزی. بنابراین اگر طبقه متوسط را موتور محرکه یک کشور بدانیم باید به اندازه کافی به درخواستهای این طبقه توجه شود. یکی از خواستههای این طبقه هم این است که با توجه به تعلق فرهنگیای که دارد، خواهان داشتن آزادیهای فرهنگی و اجتماعی است؛ ضمن اینکه این طبقه دستکم باید از حداقلهای اقتصادی برخوردار باشد. حتی اگر مانند بازاریها حقوق بالایی هم نداشته باشد، ولی با توجه به اینکه از ترکیب سرمایه فرهنگی خود «هویت» میگیرد، به همین دلیل برای رسیدن به خواستههای فرهنگی خود باید از منابع اقتصادی در خور خود، مانند شغل خوب و شایسته و درآمد کافی برخوردار باشد. ولی هماکنون طبقه متوسط حتی نمیتواند پاسخگوی علایق خود، مانند تهیه کتاب یا تابلوی مورد علاقهاش باشد. همین موضوع باعث میشود تحت فشار مضاعفی قرار بگیرد؛ بهگونهای که بهنظر برسد این طبقه در حال فروپاشی است. درصورتی که هیچ طبقهای، خودش و تعلقاتش محو نمیشود و از بین هم نمیرود، بلکه شرایطی به او تحمیل میشود که تحمل اوضاع را برایش بسیار سخت میکند؛ بهطوری که نمیتواند موتور توسعه جامعه باشد. اما در کشورهای دیگر، وقتی همگام با رشد طبقه متوسط به خواستههای او هم توجه میشود، این طبقه مشروعیت بیشتری بهدست میآورد. البته کشورهای غربی هم با گسترش طبقه متوسط، با نوعی بحران مشروعیت این طبقه قرار گرفتهاند، ولی توجه بیشتری به حل این مشکل میکنند. در هر صورت طبقه متوسط میتواند موتور محرکه کشورش باشد؛ مشروط برآنکه از حداقلهای اقتصادی برخوردار باشد و مهمتر از همه اینکه به تعلقات او مانند برخورداری از آزادی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی توجه شود، چون این موضوع برای این طبقه بسیار مهم است. وقتی بیش از حد به طبقهای مانند طبقه متوسط فشار بیاید باعث میشود نتواند از هویت خود حفاظت کند. درواقع فشار اقتصادی، بر تمام طبقات یک جامعه فشار وارد میکند، اما بر اقشار مختلف طبقه متوسط تأثیرات متفاوتی میگذارد. ممکن است حتی باعث محو بعضی اقشار هم بشود؛ بهگونهای که دیگر تعلق و مجالی برای پرداختن به مسائل فرهنگی و درس و تحصیل نداشته باشند. البته خیلی از اقشار هم مانند روزنامهنگارها یا اصحاب رسانه، نویسندگان و بخشهای دیگر خدماتی از مشکلات اقتصادی موجود خیلی رنج میبرند، چون درواقع از طریق اقتصاد است که میتوانند به خواستههای فرهنگی خود پاسخ دهند.
نقش قشر متوسط در اعتراضات و ناآرامیهایی مانند آبان 98 چه بود؟در آبان 98 شاهد اعتراضات حاشیهای بودیم؛ انگار بخشی از طبقه متوسط به حاشیه کشیده شده بودند و آنجا مطالبات اجتماعی خود را طلب میکردند. به همینخاطر شاید بتوان گفت این اعتراضات، اعتراضاتی حاشیهای بود نه اعتراض قشر متوسط.
توجه داشته باشیم که بزرگشدن طبقه متوسط بعد از انقلاب، هم میتوانست یک فرصت تلقی شود و هم تهدید. در اعتراضات آبان هم، اغلب گروههای دیگر، خصوصا در شهرستانها پیوندی با جنبش نداشتند، چون خواستهها و مطالبات متفاوتی داشتند و معترضان علاوه بر طبقه متوسط متعلق به گروههای فرودست هم بود. در این ناآرامیها اعتراض طبقه متوسط به قطع اینترنت هم بود، چون اینترنت ابزاری برای استفاده طبقات متوسط بهحساب میآید. اما قشرهای مختلف طبقه متوسط معمولا در ناآرامیهایی که منجر به آتشسوزی و زد و خورد میشود شرکت نمیکنند، چون آنها حداقل از یک امنیتی حمایت میکنند. درواقع فشار اقتصادی به مناطق محروم باعث شد آنها هم معترض شوند. قشر محروم بهنوعی باعث مشروعیت بخشیدن به این نظام شدهاند. اما ناآرامیها نشان میدهد بعضی گروههای طبقه متوسط هم در آن شرکت داشتند و نمیتوان تفکیکی برایشان قائل شد. طبقات فرودست، هم در حاشیههای تهران و هم شهرهای دیگر گرایشهایی برای تحرک اجتماعی و تغییر منزلت و جایگاه اجتماعی خود دارند. در این عصر نمیتوان گفت طبقه فرودستی داریم که فقط میخواهد نان و مسکن داشته باشد؛ یعنی آنها هم بهدنبال تغییر جایگاه خودشان هستند و میخواهند از آموزش، بهداشت و بهطور کلی شرایط بهتری برخوردار باشند. این موضوع نشان میدهد که طبقات متوسط را تنها نمیتوان براساس واقعیتهای زندگی آنها نگاه کرد، بلکه باید براساس واقعیتهای ذهنیشان هم به آنها نگاه کرد. این تغییر ذهنیتها هم بعد از انقلاب بهوجود آمده؛ یعنی خواستههای طبقات محروم هم فقط محدود به تامین معیشت نیست، بلکه افراد میخواهند جایگاه اجتماعیشان تغییر کند. همین موضوع به مسئولان فشار وارد میکند و اگر به مشکلات اقتصادی رسیدگی نکنند نمیتوانند حداقل خواستههای تمامی اقشار طبقه متوسط را برآورده کنند.
علت اصلی اینکه هماکنون طبقه متوسط در کشور ما گسترده شده و اغلب مردم خود را متعلق به چنین طبقهای میدانند چیست و این اتفاق چه عواقبی بهدنبال دارد؟
علت اصلی آن، این است که در ذهن این افراد چشماندازهای پیشرفت نقش بسته است و این چشمانداز هم از بعد انقلاب در اذهان شکل گرفته است. افراد وقتی شاهد بهاصطلاح یکشبه پولدارشدن عدهای هستند فکر میکنند چنین امکانی برای تغییر جایگاه طبقاتی آنها هم هست. این موضوع بسیار مهم است که بعد از انقلاب ما به گروههای مختلف مردم و تمام جمعیت «چشمانداز قشربندی باز » ارائه کردیم. معنی چشمانداز قشربندی باز هم این است که به آنها بگوییم شما میتوانید زندگی خود را تغییر دهید و به همهجا برسید. ولی میتوان گفت دادن چنین چشماندازی بدون داشتن بستر و امکانات مناسب برای رسیدن به چنین جایگاهی در آنها توهم ایجاد میکند. بنابراین از لحاظ روانشناسی اگر فرد شرایط و امکانات لازم را برای رسیدن به خواستههایش نداشته باشد دچار ناهنجاریهایی مانند روآوردن به موادمخدر، سرقت و... میشود و ادعا هم میکند راه دیگری برای دستیابی به خواستههای خود سراغ ندارد. این اندیشه در ذهن افراد وجود دارد و تا وقتی هم که چنین اندیشهای وجود داشته باشد کسی به جایگاه اجتماعی خودش قانع نیست و همیشه بدون داشتن امکانات میخواهد به جایگاه بالاتری برسد.
بهنظر میرسد داشتن ذهنیت تغییر جایگاه و شرایط در جامعه، بدون برخوردار بودن از امکاناتی برای دستیابی به آن، باعث ایجاد نوعی ناامیدی در مردم کشور میشود. شما این را قبول دارید؟
یکی از عواقب چنین ناامیدیهایی در جامعه اقدام به مهاجرتهایی است که گاهی جان افراد را به خطر میاندازد. این مهاجران اغلب افرادی هستند که در کشور خودشان تحت فشار زیادی هستند و چنین ریسکی را میپذیرند و گاه از طریق قایقهایی جابهجا میشوند که هیچ تضمینی برای سالمماندنشان وجود ندارد. زندگی این افراد اغلب در ایران بهگونهای نبوده که مشکل تامین نان داشته باشند، بلکه درواقع چشمانداز پیشرفت آنها از بین رفته بوده و دیگر در کشور خودشان امکانی برای پیشرفت نمیدیدهاند، به همینخاطر به امید داشتن شرایط بهتر و به تحقق پیوستن آمال و آرزوهایشان به کشور دیگری میگریزند. تحقیقات در مورد مهاجران ایرانی نشان میدهد که آنها حتی برای برخورداری از پیشرفت بیشتر، وارد تشکلهای ایرانی هم نمیشوند، بلکه ترجیح میدهند به گروههای دیگر غیرایرانی متصل شوند تا بهاصطلاح دست و بالشان برای پیشرفت بیشتر باز باشد. تحقیقات نشان میدهد ایرانیها در خارج از کشور معمولا بسیار موفق هستند و میتوانند شغل خوبی داشته باشند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت اگر شرایط برای آنها مهیا بود میتوانستند در کشور خودشان هم موفق شوند و این ما بودیم که نتوانستیم امکانات لازم را در اختیارشان قرار دهیم. وجود شعارها و مفاهیمی مانند برادری، برابری، انصاف و عدالت در هر جامعهای باعث میشود نظام اجتماعی آن تغییر کند و سطح انتظارات مردم برای محققشدن این شعارها و دستیابی به آنها بیشتر شود. بعد از انقلاب در جامعه نوعی تغییر ذهنیت ایجاد شد، ضمن اینکه شعاری هم وجود داشت که انقلاب را متعلق به مستضعفین میدانست و جالب اینکه هنوز هم این شعار وجود دارد، درصورتی که امید میرفت انقلاب باعث شود دیگر قشر مستضعفی وجود نداشته باشد، نه اینکه انقلاب پشت آن پناه بگیرد. هماکنون کشور ما طبقات مختلفی، از محروم گرفته تا متوسط و مرفه دارد. قشر محروم نگرشی برای تغییر وضع خود دارد که باید همیشه به این گروهها که درآمد پایینی دارند رسیدگی شود تا جایگاه اجتماعیشان عوض شود. شعار برای از بین بردن فقر فقط نباید محدود به فقر مالی شود. باید توجه داشته باشیم که با از بین بردن فقر، درواقع طبقه جدیدی از فقرا به وجود میآید که به آن طبقه متوسط گفته میشود. مثلا وقتی کمیته امداد به فردی کمک میکند تا خودش بتواند کارگاهی برای خود داشته باشد. با برخورداری از چنین امکاناتی نهتنها طبقه او تغییر پیدا خواهد کرد، بلکه نوع مطالبات و خواستههایش هم عوض میشود و خواستههای فرهنگی و سیاسی دارد که باید به آنها هم توجه شود.
اما هنگام بحرانهای اقتصادی یا بروز مشکلات مالی، قشر متوسط بیشتر تحتالشعاع قرار میگیرد و آسیب بیشتری به او وارد میشود؟
هنگامی که جامعه با بحران اقتصادی مواجه میشود گروهها و طبقات مختلف تأثیرات متفاوتی میبینند. اما در این میان قطعا بر کارمندانی که حقوق ثابت دارند تأثیرات بیشتری میگذارد. به همینخاطر هم باید توجه داشته باشیم بخشی از اقشار طبقه متوسط که سرمایه اجتماعی بالاتری دارند بیشتر هم در فشارهای اقتصادی آسیب میبینند چون هویت خود را از سرمایه فرهنگی و اجتماعی خود حاصل میکنند. مثلا استاد دانشگاهی که در طبقه متوسط قرار دارد هنگام بحران اقتصادی نمیتواند دست به کارهای اقتصادی دیگری غیر از کسب درآمد از طریق حقوق خود بزند. به همینخاطر هم تورم بر این قشر تأثیر خیلی بیشتری میگذارد تا قشرهایی مانند بازاریها یا حتی کسبه خرد. درواقع هنگام بحرانهای اقتصادی، افراد با درآمدهای ثابت تأثیرپذیری بسیار بیشتری نسبت به بقیه خواهند داشت. به همینخاطر بهتر است روشنفکران تفسیر جدیدی ارائه دهند که بتواند هم پاسخگوی نیازهای گروههای محروم باشد و هم گروههایی که از محرومیت بیرون آمدهاند ولی خواستههای جدیدی دارند که دولت باید به آنها جواب دهد. ضمن اینکه باید ببینند آیا احتیاجی هست که تعریف جدیدی از رابطه بین دولت، دولت انقلابی و مردم داده شود که بهنظر میرسد زمان انجام چنین کاری رسیده باشد. همچنین وقتی افراد در قشرهای مختلف جامعه در طبقه متوسط بتوانند احساس آزادی بیشتری داشته باشند مشروعیت نظام هم افزایش مییابد. توجه به خواستههای متفاوت در طبقه متوسط، مانند خواستههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... هم موضوع بسیار مهمی است که اگر نادیده گرفته شود مشکلات زیادی در سطح جامعه بهوجود خواهد آمد. مثلا توجه به نهادهای مردمی مانند علاقهمندان به محیطزیست یا جامعه حمایت از حیوانات و... و قراردادن امکانات در اختیار آنها باعث افزایش مشروعیت نظام و دلگرمی و همکاری بیشتر مردم میشود. درصورتی که توجه نداشتن به طبقه متوسط و همچنین بروز مشکلات اقتصادی، نقش نداشتن آنها در رونق اقتصادی، افزایش فاصله آنها با طبقات مرفه و نداشتن قدرت خرید، باعث میشود بخشی از قشرهای این طبقه با اینگونه بیتوجهیها دچار بحران هویت و افزایش نارضایتی شوند. این مشکل هم به دولت برمیگردد که برنامههای توسعه متوازنی ندارد.
مسئله کیفیت آموزش و طبقه متوسط
علاقه به کسب مدرک حتی بدون پشتوانه شغلی و بهنوعی مدرکگرایی موضوع مهمی است که به کیفیت آموزش مربوط میشود. قطعا در نگاه کلان میتوان گفت این نوع آموزش به رشد اقتصادی کشور منجر نخواهد شد. این موضوع هم کاملا واضح و مشخص است. چنین آموزشی نیازهای جامعه را برآورده نمیکند و هیچگونه رابطهای هم با رشد اقتصاد کشور نخواهد داشت. چون در گذشته تئوریای وجود داشت که گفته میشد به میزانی که برای آموزش و افزایش سطحی افراد یک کشور سرمایهگذاری کنیم میتوانیم تا دو برابر آن به رشد اقتصادی کشور امیدوار باشیم. بررسی تمام کشورها هم نشان میدهد که چنین تجربهای داشتهاند. ولی در مواجهه با پدیده جهانی شدن دریافتهایم که کیفیت آموزش است که باعث رشد اقتصادی خواهد شد. توجه به کسب مدرک موضوعی است که تکتک افراد نفع خودشان را درنظر میگیرند. ضمن اینکه همین تعلقی هم که خود فرد فکر میکند باعث ارتقای سطح سرمایه اجتماعی و فرهنگی و همچنین تغییر جایگاه طبقاتی خود شده است موضوع قابل توجهی است. می توان گفت هماکنون بسیاری افراد خود را متعلق به طبقه متوسط میدانند.
علت اصلی اینکه چرا اغلب مردم خود را متعلق به طبقه متوسط می دانند این است که این افراد در ذهن شان چشم اندازهای پیشرفت نقش بسته و این چشم انداز هم از بعد انقلاب در اذهان شکل گرفته است .افراد وقتی شاهد به اصطلاح یکشبه پولدار شدن افراد جامعه هستند فکر می کنند چنین امکانی برای تغییر جایگاه طبقاتی آنها هم هست
هیچ طبقه ای خودش و تعلقاتش محو نمی شود و از بین هم نمی رود؛ بلکه شرایطی به او تحمیل می شود که تحمل اوضاع را برایش بسیار سخت می کند؛به گونه ای که نمی تواند موتور توسعه جامعه باشد . اما در کشورهای دیگر وقتی همگام با رشد طبقه متوسط به خواستههای او هم توجه می شود ؛ این طبقه مشروعیت بیشتری به دست میآورد
یکی از عواقب ناامیدی در جامعه اقدام به مهاجرت هایی است که گاهی جان افراد را به خطر می اندازد . این مهاجران اغلب افرادی هستند که در کشور خودشان تحت فشار زیادی هستند که چنین ریسکی را می پذیرند و گاه از طریق قایق هایی جا به جا می شوند که هیچ تضمینی برای سالم ماندن شان نخواهد بود .زندگی این افراد اغلب در ایران به گونه ای نبوده که مشکل تامین نان داشته باشند؛ بلکه در واقع چشم انداز پیشرفت آنها از بین رفته بوده و دیگر در کشور خودشان امکانی برای پیشرفت نمی دیده اند