
آدم چه حرف سبزتری دارد از بهار؟

هرمز علیپور | شاعر
بهار تهران،ٌ بهار و تهران، بهار و من... بهار را من بیشتر در مسجد سلیمان با همه وجود احساس میکردم. از دسته گلهای چیده در گندمزارها تا تپههای سیزدهبه در. اقتضای سن بود نگاه من آنجا به جغرافیا و طبیعت شاید. اما هیچ بهاری را در تهران سر نکرده و ندیدهام. معمولاً برای سال تحویل یا تحویل سال نو میروم خوزستان تا در کنار نوههایم بهار و عید را تحویل بگیرم. در تهران هم مثل هر جای این سرزمین که باشم هستند دوستان شاعر عزیز و معمولاً جوانترهایی که با محبت خود من را به سمت طنز بهار میبرند.
من سالها پیش تحت تاثیر گلهای جاده اهوازـ مسجد سلیمان و تپههای بین آن شعری نوشتم. شعری که بسیاری آن را از برداشتهاند:
حرف بهار که سینه به سینه میچرخد / آدم چه حرف سبزتری دارد
من همه فصلها را دوست دارم؛ کنار دوست اما. نمیدانم ما بچه بودیم یا واقعاً زندگی و فصلها جاذبههایی دیگرگون داشتند که حالا باید غبار از آنها برگرفت. اما علاوه بر بهارهای تقویمی، موقعی که شعری مینویسم و از آن لذت میبرم، بهار است:
بیآسیبترین بهار را در گوشهای / از دلم میبینم با رنگهای ناشمردنی