جیلیزویلیز شاتوبریان در تهران سیاهوسفید
خاچیک مادیکیانس معروفترین کافه پایتخت را افتتاح میکند
مسعود میر
بعضی هم اینگونه نام خود را در قرن پر از آشوب و حادثه و خاطره به یادگار میگذارند. مرد سیاست؟ اهل ادبیات؟ نه... خاچیک مادیکیانس هیچکدام از اینها نبود، اما پاتوقی که او برای اهالی پایتخت در خیابان نادری بناگذاشت سراسر با سیاست و ادبیات استوار بود. خشتهای کافه و مهمانخانه این مهاجر روستبار هنوز هم با عطر قهوه، خنکای کافهگلاسه و البته صدای اشتهابرانگیز شاتوبریان رفیق است؛ درست مانند رفاقتش با آن کنج دنج صادقهدایت و میز همیشگی جلال آلاحمد و سیمین دانشور و صدای مفرح ویگن در محوطه پشتی.
در تهران جدا شده از طهران، کسی نام بیفتک را نشنیده بود و بیفاستراگانف هنوز به دهان کسی مزه نکرده بود. خاچیک اما کافه نادری را افتتاح و بالای سر کافه، مهمانخانه را هم بنا کرد تا تهرانیها برای حال خوب روزها و شبهایشان یک بهانه درجه یک داشتهباشند. کافه آنقدر محبوب شد که دیگر کمتر کسی یادی از مؤسس آن میکرد و مرد مهاجر انگار به پشت خاکریز محبوبیت خلوت و خوشمزگی مهاجرت کرد. کافه نادری را اکثر تهرانیها که هیچ، اغلب ایرانیها میشناسند و دلیلش پاگرفتن پاتوقی است که سیاست و ادبیات در آن بوی نوشیدنیهای تازه و خوراکهای نو میداد.
مادیکیانس ارمنی اینگونه در تاریخ برای خودش نامدار شد و هنوز هم شهرت کافهاش روی دشواری روزهای انجام کار جدید در تهران آغاز قرن چهاردهم سایه بلندی دارد.