• سه شنبه 11 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 21 شوال 1445
  • 2024 Apr 30
چهار شنبه 26 اردیبهشت 1397
کد مطلب : 16316
+
-

خانه مادر شهیدان تقی‌زاده پایگاهی برای دورهمی و مشکل‌گشایی اهالی محله است

همسایگی‌تون مستدام خاتون!

همسایگی‌تون مستدام خاتون!

نعیمه جاویدی| خبرنگار:

منطقه 10


از پیرزن 70 ساله تا دختر بچه 8 ساله، بزرگ و کوچک دور هم جمع هستند. سن و سالشان یکی نیست اما دلخوشی‌هایشان چرا! اینکه عصر هر روز به خانه همسایه‌شان سر بزنند و دیدار تازه کنند. اینجا خانه «خاتون زارعی» مادر شهیدان «محسن» و «مسعود تقی‌زاده» در محله سی‌متری جی است. اهالی این خانه را به نام و عنوان دیگری می‌شناسند، «پایگاه همسایگی محله».

یکی از بانوان همسایه لبخند می‌زند و می‌گوید: «اینکه خانم زارعی و خانواده‌اش، خیّر مدرسه‌ساز هستند و دست به خیر دارند، افتخار اهل محله است اما به نظرم بهترین کار خیر حاج‌خانم همین دورهمی همسایه‌هاست.» در گفت‌وگو با بانوان همسایه، که به رسم هر روز عصر مهمان خانه شهیدان تقی‌زاده شده‌اند، بارها این جمله را می‌توان شنید که می‌گویند اینجا پایگاه مشکل‌گشای محله است. 
    
لبخندهای‌ خاتون زارعی چهره‌اش را دلنشین‌تر کرده است. یک لیوان چای تازه دم و خوش عطر، یک شیرینی و فال میوه فصل، سهم بشقاب مهمان‌هاست. این بساط عصرانه گاهی ساده‌تر و‌گاه مفصل‌تر از این برگزار می‌شود. مادر شهیدان تقی‌زاده، متولد سال1313، 50 سال است ساکن این محله شده و خانه‌اش پایگاه دورهمی همسایه‌ها است. از روزگاری که نوعروس بود، می‌گوید: «همسرم حاج اکبر 17 سال است به رحمت خدا رفته است. وقتی ازدواج کردیم، یک اتاق کوچک در یک محله با کوچه‌های تنگ و ترش تهران اجاره کرد و از شهرستان به تهران آمدیم. بعدها به این منطقه آمدیم و هنوز ساکن همین محله هستیم. قصد جابه‌جایی ندارم چون دلِ دل کندن از همسایه‌ها در من نیست.»


خانه کوچک و دلگشا

خانواده شهیدان تقی‌زاده از خانواده‌های سرشناس مجمع خیّران مدرسه‌ساز شهر تهران هستند، اما روزهای سختی هم پشت سرگذاشته‌اند تا این خانواده به جایی که اکنون ایستاده‌اند، برسند. زارعی می‌گوید: «با کم و زیاد زندگی ساختم. شوهرم میوه‌فروش بود. تعداد فرزندانمان هم کم نبود. تلاش می‌کردم خیاطی و خرج‌وبرج‌ها را مدیریت کنم تا کمک حال همسرم باشم. زندگی وقتی خوب ساخته می‌شود که با کم و با هم ساخت. باورم این بود که سرمایه زندگی ما اموال ما نیست. فرزندان سالم و صالحی خواهد بود که به لطف خدا تربیت می‌کنیم.» خاتون خانم از گذشته‌های محله می‌گوید: «بیشتر زمین‌های اطراف، زمین کشاورزی بود.

دورتادور خانه ما اسفناج کاشته بودند. 2، 3 همسایه بیشتر نداشتیم. از همان وقت‌ها دورهمی‌ها شروع شد. خانه من چندان بزرگ نبود یک خانه 65‌مترمربعی با یک راهرو که یک فرش کوچک در آن پهن بود و حیاط کوچک. زمستان بساط لبو، شلغم پخته و کله جوش براه بود و تابستان‌ هم شربت زعفرانی، گلاب و سکنجبین، بعضی وقت‌ها چند قاچ هنداونه خنک یا میوه نوبر. دوست داشتم خانه‌ام بهانه دورهمی خانم‌های محله باشد که شکرخدا شد.» 


نمازخانه‌اش با من

فرزندان مادر شهید دست به کار خیر دارند و عضو مجمع خیّران مدرسه‌ساز هستند و «خاتون»  نمازخانه همه این مدرسه‌ها را با حقوق مستمری خود راه انداخته. چادر، مهر و فرش آنها را تهیه کرده است تا فرهنگ نماز در مدارس ترویج شود: «نخستین مدرسه را «منصور» در نطنز ساخت. مدرسه بعدی را هم در کهریزک بنا کرد. تصمیم گرفت به نیت چهارده‌معصوم(ع) 14مدرسه بسازد و البته بیش از آن ساخت.

«مجید» هم در کهریزک مدرسه و ورزشگاهی برای بچه‌های آن منطقه ساخت.» به گفته اهل محله پسرش محمود، یک شرکت دارد که بیشتر کارمندانش را از میان بچه‌محل‌هایش انتخاب کرده است. پسرهای خاتون خانم غیر از مدرسه‌سازی، خیریه هم دارند و به نیازمندان در مناسبت‌های مختلف، سبد کالا ارائه می‌دهند. خیریه‌ای فعال در کرج و خیریه و دارالقرآنی در محله ستارخان تهران. از خدا خواسته‌ام فرزندانم دارا باشند اما مالشان را با نیازمندان و دیگران تقسیم کنند.


پاهایم لمس شد

«عشرت اسماعیلی»، متولد سال 1317 است و درباره همسایگی‌شان می‌گوید: «یک سال پس از خانواده تقی‌زاده به این محله آمدیم. همسرم اهل رفت‌وآمد با همسایه‌ها نبود. این خانواده، خانواده معتمدی بودند و همسرم برای رفت‌وآمد مخالفتی نداشت. هر وقت می‌آمدم خانه خانم زارعی، دلم باز می‌شد. پس از فوت همسرم برای فرار از تنهایی 3 سال تمام، هر شب مهمان خانه حاج خانم بودم و اینجا می‌خوابیدم.

روزی که شنیدم خانه‌اش جابه‌جا شده، شوکه شدم. پاهایم لمس شد و توان حرکت نداشت.» چشمانش‌تر می‌شود حتی مرور خاطره دلتنگی و بی‌خبری کوتاه‌مدت از همسایه هنوز هم برایش دردآور است. اسماعیلی این روزها به مدد عصا راه می‌رود اما روزگاری کار خیر دورهمی را به خوبی راه می‌انداخت: «کافی بود بگویند فلان همسایه هوس والک کرده؛ خود را به بازارچه تجریش می‌رساندم. به دفعات برای تهیه اقلام و لوازم سیسمونی و جهیزیه‌ همسایه‌های آبرومند و نیازمند راهی بازار شده‌ام.»


خانه امید محله

«صدیقه محمدی» متولد سال 1322 است. می‌گوید که با وجود اختلاف سنی کمی که با زارعی دارد اما او را مانند مادر خود می‌داند: «سال 1370 به این محله آمدیم. محفل روضه ماه صفر داشتند. مهربانی مثال‌زدنی خاتون خانم همان بار اول من را جذب او کرد. قدیم‌ها که محله‌ها سرای محله نداشت خانه همسایه‌هایی مانند خانه خانم زارعی برکت محله‌ها بود و حکم این‌سراها را برای بانوان داشت.

خانم‌ها دور هم سبزی خرد یا خشک می‌کردند. مربا می‌پختند. ترشی می‌انداختند. مجالس مذهبی برپا می‌کردند. آرامش و مهمان‌نوازی حاج خانم و در باز خانه‌اش این خانه را به خانه امید اهالی محله تبدیل کرده بود. یادش به خیر «حاج‌اکبر»، همسر حاج خانم چه عادت خوبی داشت. وقت اذان صبح و ظهر و مغرب می‌رفت روی بام و اذان می‌گفت. با صدای او آماده نماز می‌شدیم. یک محله به شنیدن این اذان عادت داشت. سحرخوانی‌ ماه رمضانش هم که از یاد محله نرفته است.»


محرومیت از چای

«نسیم فرجی» هم ساختمان و همسایه مادر شهیدان تقی‌زاده است و می‌گوید: «مادربزرگم همسایه این خانم بود. همیشه از صبر، تقوی و همسایه‌داری‌اش تعریف می‌کرد. همسرم، همکار پسر حاج خانم است. اگر یک روز فرصت نکنم و به دیدار خاتون خانم نیایم، حتماً تماس می‌گیرد و جویای حالم می‌شود.» می‌خندد و می‌گوید: «در صورت تکرار غیبت، جریمه می‌شویم. حاج خانم ما را از چای عصرانه محروم می‌کند. این روزها دغدغه‌ها سبب شده مردم گاهی حتی فرصت دیدار اقوام خودشان را هم نداشته باشند روابط همسایگی که دیگر هیچ. اما مهر حاج خانم دیدارهای همسایگی ما را حسابی تازه می‌کند.» 


نیمه‌شب‌ روشن محله

«مهناز فرجی» از دیگرهمسایه‌هاست و می‌گوید: «ما تازه به این محله آمده بودیم. پدرم با مرحوم حاج اکبر سلام و علیک داشت. تا اینکه ازدواج کردم. مادر همسرم همسایه حاج خانم بود. یک شب احساس کردم از پشت پنجره، نور ملایمی توی اتاق افتاده است. مادرشوهرم گفت که حاج‌خانم تقی‌زاده، هرشب از نیمه‌شب تا نماز صبح، مشغول عبادت است. خانواده همسرم تلفن نداشتند و اقوامشان با تلفن خانه خانم زارعی تماس می‌گرفتند. او هم با خوشرویی پاسخ می‌داد و ما را برای تماس صدا می‌کرد.»


همسایه امینِ من

«اعظم مهری» از سال 1390 همسایه خانم زارعی شده‌ است. آنقدر به همسایه‌اش مطمئن شد که سال 1394 تصمیم گرفتند ملکشان را تجمیع کنند. درباره آن روزها می‌گوید: «پیش از خرید ملک درباره همسایه‌ام پرس‌وجو کردم. نخستین بار بود که می‌دیدیم اهل یک محله از بزرگ گرفته تا کوچک فقط تعریف می‌کنند. با خود گفتم چه چیز بهتر از همسایگی با مادر 2 شهید. هر هفته برای مادرشوهرم حلوا خیرات می‌کردم.

حاج خانم گفت: چرا فقط خیرات. میوه خیرات کن شاید کسی دستش تنگ باشد و نتواند بخرد. مهر و حرفش به دلم نشست. وقتی قرار شد به زیارت خانه خدا بروم، دخترم را به او سپردم و رفتم. اکنون دخترم به خاتون خانم می‌گوید مادربزرگ. بارها دیده‌ام برنج تعارفی و میوه سوغاتی برای او می‌آورند. تا کاسه کاسه برای همه همسایه‌ها سهم نفرستد، خودش لب نمی‌زند. ‌منش او این دورهمی‌های زنانه را به محفل خیرخواهی تبدیل کرده است. بارها شاهد بودیم افرادی پول قرض گرفتند و برنگرداندند: حاج خانم می‌گفت: «حلال و برکت زندگی‌شان باشد.»


دل بی‌غم، زنده نیست

«زهرا مخلصی» نوه دختری خانم زارعی است که از کودکی نگهداری و پرورش او را به خوبی برعهده دارد. یک جوان امروزی است و متولد سال 1364. می‌گوید که عاشق مهمان است و این را از مادربزرگش به ارث برده: «مادرجون می‌گوید مهمان وقتی می‌آید، برکت می‌آورد وقتی هم که می‌رود غم‌ها را می‌برد. هرگز از تدارکات و ملزومات دورهمی خسته نمی‌شوم.

راستش را بخواهید دوست هم دارم. یکی از نکته‌‌های جالبی که در این دورهمی بارها شنیده‌ام این است که مادرجون به هر کسی که غم و مشکل دارد، می‌گوید که به مسجد برود. با نمازگزاران خوش‌وبش کنند و ببینند که همه یک غم‌ریز و درشت در زندگی‌شان دارند. مادرجون می‌گوید دل بی‌غم، زنده نیست.»

این خبر را به اشتراک بگذارید