ته بنبست داد کشیدن
حسین عصاران
بازار تولید و تکثیر و فروش کاست در 2سال ابتدایی بعد از انقلاب، چیزی فراتر از حال و هوای آن روزگار را در خود داشته و گذشته و حال و آیندهاش را با هم نفس کشیده است.
اگر همان روزها کس یا کسانی رنگارنگی و هیاهوی برخاسته از بساطیهای پهنشده روی پیادهروها، نوارفروشیهای سبز شده در کوچهپسکوچههای تهران و شهرستانها، دکههای نوارفروشی، کارتنهای لبریز از نوارهای تکثیر شده به سفارش شهرستانها و... را به نظاره مینشستند، اگر ترانه و بازار ترانه را جدی میگرفتند، اگر به سمت و سوی سرریز سلیقه عامه خیره میشدند، چه بسا که درک میکردند جامعه و شهر و مردم از کجای گذشته، دلبریده و به کجای آن، همچنان دل بسته است!
پیش از انقلاب بیشتر صاحبان کمپانیهای تولید ترانه یا خریداران حق انتشار آن، در تفاهماتی نانوشته، اما حرفهای، حقوق صنفیشان را نسبت به هم و تا جای ممکن مراعات میکردند. بهویژه پس از تصویب قانون «ترجمه و تکثیر کتب و نشریات و آثار صوتی» در زمستان1352 هر ترانه صاحبی داشت که به هر ترتیب- چه منصفانه و چه غیرمنصفانه- در مقابل تصاحب آن هزینهای کرده بود و کاغذی هم بهعنوان «حق پخش» گرفته بود. کمپانیها عطش بازار را با «دک»های همیشه چرخانشان فرومینشاندند. اما دست تقاضا چنان دراز بود که تعداد «دک»ها هر چه هم که پرتعداد، و دور تکثیر از «مستر» به «نوار خام» هم هر چه شتابان، باز هم از کار بازارداری عقب میافتادند و نفس کپیکاران را پشت سرشان حس میکردند. اینجا بود که با مناسبات «لیبل»فروشی، کپیکار خوب و بد معنا گرفت؛ کپیکاری که «لیبل» کمپانی را به قیمت ارزان از او میخرید و روی کاست کپیشدهاش میچسباند بهتر از آن کپیکار تمامیتخواهی بود که راه خودش را به تاخت میرفت.
در این راه اتفاق معناداری بود که معروفترین صاحبان کمپانیهای تولید ترانه و یامتملکترین خریداران آن از اقلیتهای مذهبی بودند؛ وارطان اوانسیان، عباس مهاجر، جهانگیر طبریایی، خسرو لاوی، منوچهر بیبییان و... !هر آنچه بود همه این تمهیدات - که دایره نفوذ و کارایی آن فقط تهران و نوارفروشیهای مهم شهرهای بزرگ را پوشش میداد- از پاییز1357 فروریخت؛ تجربه اضطراری خیابانفروشی و بساطسازی جلوی دانشگاه و تکثیر خانگی زیر زبانها مزه کرده بود و...
همراه با موج انقلاب دیگر نه لیبل فروشی خریداری داشت و نه «کیفیت برتر». اگر گوشه به گوشه روزنامهها اخبار احضار ستارگان گذشته سینما و ترانه، تغییر اوضاع را یادآوری میکرد، در مقابل تکثیر پرتعداد و فروش انبوه نوار آنها با عکسها، لیبلها، چیدمانها و اسامی مختلف، زیرپوست جامعه را رخنمون میکرد. کنجکاویهای چندین سالهام در اینباره میگوید که بیشتر کاستهای باقی مانده از ترانههای پیش از انقلاب، یادگار بازار رنگارنگ همان دوسال اول است، بیشک بیشتر از نصف آنها.
هر صاحب دستگاه و دکانی، به کار ساخت و پرداخت نسخه «مَستر» از آن چیزی بود که از ترانه به غنیمت برده بود. نوارهای خام یا کارکرده به آهنرباهای زوار دررفته «دک»ها سپرده میشدند و صدای تازه را در خود میکشیدند. در چاپخانهها عکسهای ستارهها، روی کاغذهای رنگی- بیش از همه زرد – چاپ و در بستههای چند صدتایی به ردیف شده و منتظر بودند تا تکثیرکنندگان بیایند و آنها را مفت بخرند و نام ترانهها و عنوان مغازه و آدرسشان را رویشان چاپ کنند. کار سرنوشت بود که هر جلدِ چاپخورده، مقابل کدام نوار داغ شده از تنور «دک»دولا شود و آن را در آغوش بگیرد و دورش بگردد و آماده تقسیم شود. بسته به شانس بود که سر از پیادهرو درآورند یا مغازه و دکه. شهرستان یا همین تهران. چون و چرا نداشت؛ اصلاً چه جای منت؟ اگر جلدی از خوانندهای آماده اعزام نبود، جلدهای دیگر باعکس گل سرخی شکفته شده، رهوار بودند تا او را پس بزنند و ادای دین کند. مگر از کتابهای «جلد سفید» چه کم داشتند؟
بازار«پاپ»، حالا صدایی بر سرش بلند شده بود که پیش از این با مُهر «کوچه بازاری» به پایینشهر و شهرستان تبعید شده بودند، همان نادیده گرفتهشدههای رسانههای رسمی که در برنامه «کاف شو» منجی ادامه پخش زنده برنامه معرفی شدند، اما کسی متوجه آنها نشد. چرا که حفظ پرستیژ رسانههای رسمی در عرضه پاپ شهری و «رنگارنگ»اش بود، بیآنکه بدانند یا بخواهند بدانند که زیرپوست شهر و شهرستان، فروش «کوچه بازاری»ها به دهها برابر خوشایند آنها رسیده است. آن هم بیبهره از هر تبلیغی.
برای روایت ظلم و ستم گذشته، زبان «کوچه بازاری»های سربرآورده و مظلومنما خودِ جنس بود و بیشترین نزدیکی را به سلیقهها داشت؛ مردزدگی، باور مذهبی، ستمدیدگی و حالا شور انقلابی؛ با همان حرارتی از عشق پاک و معصومشان میخواندند که از «زندانی سیاسی» و «بلای هرویین» و «سیاه چال اوین»
اما همهچیز«ترانه» نبود؛ تار و کمونچه به صدا درآمده و «چاووش»خوان شده بودند؛ رفقا در منزل و استودیوها جنگهای شنیداری میساختند و به نام «شبانه» و «صدا» و... منتشر میکردند. سخنرانیها و منبرگوییهای مذهبی و فاشگوییهایشان نشانه مهم سویه مذهبی انقلاب بود. تنوع و ردیف نوارهای روی هم چیده شده از «سخنرانی شریعتی در حسینیه ارشاد» و «وعظ کافی» و «منبر فلسفی» از عطش عمومی در شتافتن بر ظلم و گفتن از مظلوم خبر میداد. برای هر سازمان سیاسی هم که داشتن سرود اختصاصی از نان شب واجبتر بود؛ قفل جعبه واژههای سانسور شده را شکسته و بر سر سرودها آوار کرده بودند: شب، زمستون، گل سرخ، دار، ارغوان و...
سویه دیگری از ترانه هم در راه بود. صاحبصداهای مانده در ایران، همنوا با جو و فضا، شور انقلابی را بازتاب دادند که آنها هم خیلی زود یا ساکت شدند یا به آنسوی جهان رفتند و به آنانی پیوستند که در کارهای تازه و از آبگذشتهشان از دوری از وطن میخوانند؛ نوار آنهایی که آنسوی جهان از «ایران» و «دیار» و «وطن» میخواندند کنار نوار «جوک خوانندگان فراری» بساط میشد. همچنان که «ایران ای سرای امید» در کنار «سرم روی تن من نباشه/ گر که ویرانه بشه این وطن من»
همهچیز در هیاهو و مه بود؛ اما هر چه بود لیبلها، آدرس دقیق نوارفروشیها و وعده شمارههای بعدی و «جدیدترینهای استودیوی ما» و «از ما بخواهید» و «سری کاریهای ما را بخرید» نشان از توهم تداوم این روند داشت. بازار مکاره ارزانفروشی و پرفروشی. همان قانون قدیمی بساطیهای کنار خیابان. غافل از اینکه دولتشان مستعجل است. شکی نبود که این شرایط دوام نداشت.
گفتهاند که هر اتفاقی از امروز ریشه در دیروز دارد. در اینباره هم کنجکاویهای بیشتر چنین مینماید که بازار رنگ در رنگ کاست در این 2سال، خود انفجار آن بذری بود که اوایل دهه50 کاشته شده بود. آنجا که تولیدکنندگان ترانه، مقابل وسوسه تولید بیشتر و هزینه کمتر و راحتی تکثیر و سود بیشتر تاب نیاورند و بیتوجه به پیشنیازهای فرهنگی و هنری برای انتشار موسیقی در قالب کاست، ترانههای در دسترسشان را روی کاستها پشت هم ردیف کردند تا همهچیز، از همه نوع درهم شود؛ بیتوجه و شاید بیخبر از اینکه جهان موسیقی، از«سینگل»های صفحات 7اینچ (مصطلح شده به 45دور) ابتدا به آلبومکهای صفحات 10و 12اینچ (مصطلح شده به 33دور) و از آنجا به «کاست» رسیده است؛ اما از آنجا که صفحه گرام 33دور برای عموم مردم اشرافی و خارج از دسترس مینمود، فرصت جاگذاری فرهنگش هم پیش نیامد.
پس چه بهتر که برای مرورآن دو سال، ابتدا پل به گذشتهاش بزنیم و از آنجا به جلد کاستها خیره شویم.