باران رفته بود اما هوایش جامانده بود روی نیمکت، روی راه نرفته در پارک در عصری که از تنهایی حوصلهاش سررفته بود و میخواست کسی پا بر سرش بگذارد. باران رفته بود، آخرین شنبه بهمن به وقت نودوهفت بود و من پیرتر از دیروز بودم.
تا همین 5 سال پیش، نسل ما چندان شناختی از «محمدجواد ظریف» نداشت شاید تا قبل از این، وقتی با چنین نامخانوادگیای مواجه میشدیم، یاد لیبروی ریزنقش تیم ملی والیبال میافتادیم تا وزیر خارجه!، نه سخنرانیهایش را شنیده بودیم و نه ارتباط نزدیک و ملموسی با او داشتیم.
اینکه چگونه آخر هفتههای خود را بگذرانیم، همیشه یکی از دغدغههای خانوادهها بوده است؛ گروهی آخر هفتههای خود را به دیدن فیلمهای جدید اختصاص میدهند و گروهی نیز دوست دارند از این فرصت برای رفتن به سینما، تئاتر یا گالریهای مختلف استفاده کنند.
5دی 1336 در تهران به دنیا آمده و بیش از 30سال از کشور دور بوده. دنیا دیده است و آنقدر تجربه کار در کشورهای دیگر دارد که وقتی میگوید مهندسان ایرانی بهترین مهندسان دنیا هستند
این روزها که همه در حال و هوا و تکاپوی خرید رخت و لباس عید بهسرمیبرند، ورد زبان قدیمیترها «یادش بخیر»هایی است که با تصور لباسهای قدیمی و مد سالهای گذشته میگویند.
بچه که بودیم گاهی ما را با «آقا غوله» میترساندند. غول موجودی بود ترسناک که شبها لابهلای سایه پرده و لباسهای آویزان از جارختی سروکلهاش پیدا میشد یا توی تاریکی حیاط. بزرگ که شدیم