آشنایی با ترسهایی که ما را منزوی و راهی غار تنهایی میکند
وقتی دو رو برمان پر از حیوانات درنده میشود!
مهران مصفا
«ترس» یک ویژگی غریزی است برای دور ماندن از خطر. انسان اولیه خیلی ذاتی میدانست که باید از حیوانات درنده فرار کند تا خورده نشود. اما این حس مفید ذاتی از حد که بگذرد ممکن است با پیشپا افتادهترین مسائل هم مانند همان حیوان درنده برخورد کنیم. مثل سلام و علیککردن با افراد جمع! برای همین از آن پرهیز میکنیم. شاید در نگاه اول بهنظر نامعقول بیاید و بگوییم آخر این چه قیاسی است. اما فرار، فرار است! چه 2 کیلومتر را بدوی که از دست شیری در بیشه دَر بروی و چه راهت را کج کنی که از نزدیکی جمع همکاران نه چندان صمیمیات رد نشوی و بهشان روزبخیر نگویی. در این گزارش به این نوع ترسی که باعث انزوا و گوشهگیری میشود، میپردازیم و البته چند راهحل مختصر برای رهایی از آن.
ورود برای آشناها آزاد است
کسی که میترسد از موقعیتها، خواستها و برخوردهایی که احتمال شکست در آنهاست کنارهگیری یا اجتناب میکند. این ترس هم ریشه در اضطراب دارد. بعضی افراد اضطراب دائمی دارند و بهطور کل خوددار هستند و از همهکس و همهجا گریزان هستند اما برخی فقط در بعضی موقعیتها به این حالت اضطراب زیرپوستی و در نتیجه ترس دچار میشوند. برای همین ترجیحشان این است که بیشتر با کسانی باشند که با آنها احساس آشنایی و صمیمیت بیشتری میکنند. مانند حلقه نزدیک همکاران. اما در مواجهه با افراد ناآشنا راحت نیستند. ما این دسته افراد را بهعنوان افراد کمرو میشناسیم.
یک کمرویی پنهان و کشنده
در جامعه ما افراد زیادی کم و بیش علائم کمرویی را دارند. معمولا هم خیلی مایل هستند دست به انجام کاری بزنند که حتما از عهده آن برمیآیند با این حال عدماطمینان و ترس، آنها را از این کار هم باز میدارد. خجالت، مانعی است روحی که بسیاری از امور انسان را فلج میکند. آنها خواسته و ناخواسته مانع از نزدیکی کسی میشوند که دوست دارد با آنها باشد یا در بحث و مناظرهها اظهارنظر نمیکنند. افراد خجالتی بهعلت ترس، احتیاط، سوءظن و بیاعتمادی به مردم کمتر اهل معاشرت هستند. آنها میترسند در گروه، مرکز توجه دیگران شوند، در برابر جمع صحبت کنند و درصورت لزوم آگاهانه و با اعتماد به نفس در جمع فعال باشند. در نتیجه از بحث و منازعه و روبهرویی با تعارضات شانه خالی میکنند. اما به همین چیزها ختم نمیشود. کمروها معمولا از کسی تقاضای کمک نمیکنند و برای همین تمام کارهای خودشان را به تنهایی انجام میدهند این باعث میشود نسبت به دیگران فشار بیشتری را تحمل کنند و منزویتر شوند. اگر کمرویی تبدیل به صفتی ماندگار شود و در طول سالها با فرد بماند آنها در بزرگسالی تبدیل به افرادی اغلب گوشهگیر، خوددار، کمحرف، فروتن، ملاحظهکار، خودمنتقد و مشکلپسند میشوند.
البته گمان نکنید شناخت این افراد به این سادگیهاست و در یکی دو برخورد اول میفهمید فرد کولهباری از ترس را با خود حمل میکند. آنها به ظاهر آرامش خاطر دارند ولی بهخاطر آرزوها و خواستههایی که در خود سرکوب کردهاند و حسهای ناخوشایندی که در برابر دیگران دارند، درونی مشوش و مضطرب دارند. آنها خیلی مراقب هستند نگرانیهای درونیشان برملا نشود یا احساسشان مبنی بر طرد شدن از جانب دیگران، پنهان بماند.
خاطرات بد، شرطیهای منفی
اضطراب و عدماطمینان رابطه نزدیکی با درک ما از جهان اطراف دارد. یعنی میتوانیم با تغییر نگاه و جهانبینی و تکرار جهانبینی درست با خودمان از این حجم از ترس و اضطراب رها شویم. برای مثال میتوانیم یک جشن یا یک مهمانی را فرصت مناسبی برای ملاقات با آشنایان قدیمی و آشنایی با اشخاص جدید تلقی کنیم و یاس و سرخوردگی را به منزله تجربه درنظر بگیریم. گشادهرو و پذیرا باشیم و در موقعیتهای دیگر نیز مثل سخنرانی در برابر یک گروه، مصاحبه استخدامی و امتحانات هم همین فکر را بکنیم... اینکه اشتباهها و شکستها هرگز پایان یک اتفاق نیست و تنها تجربهای است برای بهبود شرایط مشابه بعدی. در این صورت دیگر یک سرخوردگی، شکست نهایی تلقی نخواهد شد و موقعیتها از همان آغاز تهدید سلامت هیجانی و تهدید عزت نفس ارزیابی نمیشوند. بلکه فقط چالشهایی خواهند بود که ما نمیتوانیم یکباره حلشان کنیم و باید بهآنها زمان بدهیم و فرصت. این را هم بدانیم و در ذهنمان نهادینه کنیم که در اکثر موارد خود رویدادها نیستند که اضطراب ایجاد میکنند بلکه دید منفی درمورد پیامدهای منفی احتمالی به این وقایع پشت هم اضطراب تولید میکند. بدی ماجرا هم اینجاست که وقتی افکار و تصورات نگرانکننده را در ذهن خود میپرورانیم اغلب به همان نتایجی میرسیم که از آن بیم داریم. این ترس مداوم حتی مانع از رشد فکر و تمرکز برای مسائلی مانند یادگیری میشود و کمکم ما را از انجام کارهای مختلف بازمیدارد. این ماجرا ممکن است آنقدر حاد شود که برای رسیدن به کارایی لازم برنامهریزی نکنیم و در برابر دیگران ناشیانه رفتار کنیم. رفتار اجتنابی و انزواطلبانه ممکن است در کوتاهمدت مفید باشد و به آسایش خاطر برسیم اما این رفتار اجتنابی در طولانیمدت تبدیل به الگو و عادتی مخرب میشود با پیامدهای قابل ملاحظه.
چرا کمرو میشویم؟
علتهای رفتار اجتنابی و انزواطلبانه را باید در شرطی شدن وقت تجربههای ناخوشایند در گذشته جستوجو کرد؛تجربههایی که باعث کاهش اعتماد به نفس شده است. شرطی شدن هم به این معناست که تجربهای که در گذشته روی داده است، در ذهن ما تثبیت میشود و در تجربههای بعدی که از همان نوع و مشابه آن هستند بروز پیدا میکنند. حالا اگر این تجربه گذشته ما مثبت باشد در تجربه جدید تأثیری اطمینانبخش و تقویتکننده خواهد داشت و اگر منفی باشد، تأثیری اضطرابآور و بازدارنده دارد. مثلا به جشنی رفتهایم و نتوانستهایم با کسی ارتباط برقرار کنیم و منزوی در گوشهای ایستادهایم، وقت سخنرانی برای یک جمع دچار لکنت زبان شدهایم، در امتحان یا مصاحبهای استخدامی موفق نشدهایم و... در این موقعیتها و تجربه عواطف ناخوشایند ما شرطی میشویم و به همین دلیل در موقعیتهای مشابه، تجربه دوباره همان عواطف ما را مضطرب میکند و اضطراب، رفتار را جهتدهی میکند. به این ترتیب مثلا در جشنها و مراسم شرکت نمیکنیم، برای برقراری رابطه دوستی رفتاری بازدارنده یا خیلی محتاط از خود بروز میدهیم، با بهانههای مختلف از سخنرانی طفره میرویم، موعد امتحان یا مصاحبه استخدامی را به تعویق میاندازیم، قراری را از دست میدهیم یا با ذهنیتی منفی در کاری شرکت میکنیم و نتیجه همه این کارها میشود شکستهایی آسیبرسان و مایوسکننده دیگر.
شرطیشدنها فقط حاصل تجارب شخصی ما نیست. این مسئله ممکن است با مشاهده تجربههای دیگران هم ایجاد شود. در این شرایط ما در ذهنمان خود را به جای دیگران میگذاریم، با مشکلاتشان درگیر میشویم و بهخودمان میگوییم همان ماجراهایی که بر دیگران گذشته است ممکن است برای ما هم پیش بیاید. به این ترتیب بهعلت مشاهده تجربههای دیگران، خودمان دچار رفتارهای اجتنابی و انزواطلبانه میشویم.