6o7
پنج شنبه 12 مهر 1397
شماره 7495
روز هفتم
23023100
3000367
پیامـک شما را درباره این صفحه می خوانیم

مثل پروانه دور مادرم می‌گردم

نشستن روی نیمکت لغزان و پرماجرای تیم ملی امید، آخرین تصویر روشنی است که از مربی با‌اخلاق و دوست‌داشتنی فوتبال ایران در ذهن اهالی فوتبال باقی مانده است.
ویژه
در تصاویری که از ملاقات فاطمه معتمدآریا و همسر شهید مدق منتشر شد، کتابی در دست معتمدآریاست.
سرنوشت ما به سرنوشت درختان گره خورده و عجیب است که هرچه روزگار می‌گذرد و ما مدرن و مدرن‌تر می‌شویم، فراموش می‌کنیم که خون جاری در رگ‌های ما چقدر وابسته است به آب جاری در آوندهای درختان.
«مگر می‌شود دختری ترک‌زبان بود و عاشق آشپزی نشد؟! عشق به آشپزی در روح و جان دختران خطه آذربایجان جاری است که من نیز از این امر مستثنا نبودم.
خشم، یک هیجان است، چیز بدی هم نیست! گاهی مثل سپر از ما مراقبت می‌کند و اصولا در همه انسان‌ها وجود دارد.
اگر می‌خواهید چند گلدان تازه بخرید تا در نیمه‌دوم سال هم مانند نیمه‌اول فضای خانه‌تان سبز و بهاری باشد، ما گیاه برگ‌عبایی را به شما توصیه می‌کنیم.
خانه هم مانند هر چیز دیگری با تغییر فصول نیاز به تغییر دارد.
گفت‌وگو با اشکان خطیبی که با نمایش «پزشک نازنین» رکورد فروش را شکست

باید از امید مراقبت کرد

یک صحنه ساده با حداقل وسایل و دکور و نمایشی که در همان چند روز نخست اجرا، رکورد فروش را می‌شکند.
آداب قلندری چیست؟ نه هرکه سر بتراشد قلندری داند...

آداب قلندری چیست؟ نه هرکه سر بتراشد قلندری داند...

اگر کسی می‌خواست تراشی چهارضرب کندیعنی تمام سرش را بتراشد، باید به فنای مطلق برسد و از تمام علایق دنیا بگذرد.
این روزها در هر خانواده‌ای دست‌کم یک نفر با مشکلات ناشی از آلرژی فصلی دست‌وپنجه نرم می‌کند.

عرصه کشف نشده

تقویم امروز
سالمندی در بخشی از ایران واقعیت اجتماعی نیست، قلمرویی نفی‌شده است.

فراغت از کسالت

اینکه چگونه آخر هفته‌های خود را بگذرانیم، همیشه یکی از دغدغه‌های خانواده‌ها بوده است. گروهی آخرهفته‌های خود را به دیدن فیلم‌های جدید اختصاص می‌دهند و گروهی نیز دوست دارند از این فرصت برای رفتن به سینما، تئاتر یا گالری‌های مختلف استفاده کنند.

اعلامیه‌های کاغذی شوروی برسرمردم ایران

این ورقه یکی از اعلامیه‌های فراوانی است که در سوم شهریور   1320توسط هواپیماهای ارتش اتحاد جماهیر شوروی در روستاهای آذربایجان ریخته شده است.
PDF روز هفتم
کوتاه روز هفتم
جای قرمزی غمگین 2انگشت روی گونه چپش بود و رگ نازکی از خون روی لبش که به زیر چانه رسیده بود. چند مروارید هم در آستانه غلتیدن از چشم‌هایش وقتی به تلخی گفت؛ همین! مردیت همین بود!؟ افتادند.
از من اگر بپرسید، می‌گویم پنجشنبه یک آدم پیژامه‌پوش است در مسیر لم‌دادن در گوشه‌ای دنج. ظرف شب‌چره‌اش را هم در دستش گرفته و فکر می‌کند وقتی لم داد، کمی تن خسته و رخوت‌زده‌اش را بخاراند و آماده شود برای چرتی مرغوب.
این قصه برگرفته از کتاب «افسانه‌های اقوام ایرانی» است. حالا جالب اینکه در بین برخی از اقوام، عیساق نام فامیلی است. شاید فکر کنید