یک روایت قدیمی درباره کسب و کار
زنی که قسم دروغ خورد
در زمانهای بسیار دور، زنی 2پسر داشت. او با فروختن شیر گوسفند امرار معاش میکرد. هرچه از فروش شیر پول بیشتری بهدست میآورد، بیشتر طمع میکرد که میزان سودش را افزایش دهد. همین شد که تصمیم گرفت به دبههای شیر، آب اضافه کند.
با اضافه شدن آب به دبههای شیر، درآمدش هم بیشتر شده بود.
روزی چند مشتری بنای اعتراض گذاشتند که این شیر مثل سابق نیست و مزه آب میدهد. اما زن انکار کرد و برای اثبات حرفش قسم خورد که«اگر دروغ میگم و آب قاطی شیر میکنم، پسرهای من یکی «عیساق» بشه این سر دنیا، یکی «موساق» بشه اون سر دنیا».بلافاصله بعد از قسم دروغ زن، پسرانش یکی از در و دیگری از پنجره به شکل پرنده عیساق و موساق پرکشیدند و رفتند.
فصل بهار که میشود از اوایل شب صداهایی میآید که یکی میگوید: «عیساق» و دیگری میگوید: «موساق».
صدای این پرندهها که تا آخر شب شنیده میشود، صدای آن 2برادر است که تا آخر دنیا همدیگر را صدا میکنند و تا میآیند بههم برسند، سپیده میزند و صبح میشود و دوباره از هم دور میشوند.
این قصه برگرفته از کتاب «افسانههای اقوام ایرانی» است. حالا جالب اینکه در بین برخی از اقوام، عیساق نام فامیلی است. شاید فکر کنید این دو پرنده خیالی هستند اما در واقع نوع کوچکی از پرنده «مَمسئله» در گویش گالیکش در استان گلستان هستند. حالا این ممسئله چیست؟ همان جغد نازنین که در باور عموم پرنده شومی است درحالیکه هم زیباست و هم خورنده موشی که در خانه و زندگی مردمان نوعی آفت است.