• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
پنج شنبه 8 اسفند 1398
کد مطلب : 96122
+
-

معضل هولناک خواب‌ گران

یادداشت
معضل هولناک خواب‌ گران

محمد بقایی‌ماکان- نویسنده، مترجم و منتقد ادبی

نزدیک به یک قرن است که علامه اقبال به آدمیان این‌سوی جهان نهیب زده است که:
ناموس ازل را تو امینی، تو امینی
دارای جهان را تو یساری، تو یمینی
ای بنده خاکی! تو زمانی، تو زمینی
صهبای یقین درکش و از دیر گمان خیز
از خواب گران، خواب گران، خواب گران خیز
ولی خلایق مورد نظرش که از 5قرن پیش به‌خود ناباوری گرفتار آمده‌اند، نه‌تنها از خواب گران برنخاستند، بلکه خوابشان سنگین‌تر شده. برهان آشکار این دعوی در مقایسه محصولات ناچیز نظری و عملی آنان با دستاوردهای حیرت‌انگیز دنیای پیشرفته است و نیازشان به آنچه غرب در همه زمینه‌ها مدام می‌سازد و عرضه می‌کند.
وضع شرق با آن عظمت دیرینش به‌جایی رسیده که اگر به‌فرض از جهان حذف شود، بخش باقیمانده لطمه‌ای نمی‌بیند، ولی اگر عکس این عمل صورت گیرد، آدمیان این‌سوی عالم از زندگی طبیعی بازمی‌مانند. این واپس‌ماندن در همه عرصه‌ها که نشان از به‌خواب‌رفتن نیروهای باطنی دارد، غالبا در سیمای خمارآلود بسیاری از مخاطبان ابیات مذکور دیده می‌شود که حاصل ذهن خفته، راکد و غیرفعال است. آنان به‌دلایل مختلف یا سر در گریبان دارند یا به‌واقع از غم بی‌کران زمانه که خود آفریده‌اند و می‌آفرینند، خواب را از سر ناچاری به تأمل در اوضاع پیرامونشان ترجیح می‌دهند. ولی مسئله اینجاست که خوابیدن هم اندازه‌ای دارد و اگر از حد بگذرد، برادر مرگ است. تردیدی نیست که آنچه مشکلات فروبسته جامعه‌ای را حل می‌کند، پیروی از معیارهای درست زندگی است، زیرا به‌قول اقبال، زندگی واقعی یعنی زیستن در خطرها و مقابله با هرآنچه که نشان از واپس‌گرایی و جمود و خمود دارد، نه چشم برهم نهادن.
قدیم‌ترین تمثیلی که در مشابهت میان خواب و مرگ وجود دارد، در ایلیاد هومر است. این حماسه‌سرای یونانی که 700سال پیش از میلاد می‌زیست، نام خدایان خواب و مرگ را پیوسته در کنار هم ذکر می‌کند و از آنها مفهوم واحدی ارائه می‌دهد.
او خواب را برابر مرگ می‌گیرد و به‌طور ضمنی به خواننده القا می‌کند که زندگی عاری از تلاش و مبارزه یا به‌عبارت دیگر تن‌آسایی معنایی جز مرگ ندارد، یا به‌قول خیام «جفت اجل» است:
در خواب بدم، مرا خردمندی گفت/ کز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفت / خوش باش که زیر خاک می‌باید خفت
پیوند تنگاتنگی که اندیشمندان در طول تاریخ میان خواب و مرگ قائل شده‌اند، دارای مفهومی ژرف و درخور تفسیر و تأویل است که با مقایسه احوال جوامع تولیدکننده و مصرف‌کننده، بهتر فهم می‌شود.
از نظر ارسطو، انسان به خواب رفته موجودی خنثاست که نمی‌شود قضاوت درستی درباره‌اش داشت، یعنی نمی‌توان گفت آیا چنین کسی بد است یا خوب، صالح است یا طالح، زیرا آدمی را فقط با اعمالش می‌توان شناخت و مورد ارزیابی قرار داد، نه با گرایش‌های اخلاقی مکتوم در ضمیرش. چنین حکمی درباره مردگان نیز صادق است، ولی مرده فقط کسی نیست که با چشم بسته سَر می‌خوابد، آنکه چشم سِر را هم می‌بندد و ذهنش در خواب است نیز در شمار مردگان است، زیرا عملی از وی سرنمی‌زند که معیاری برای حقیقت وجود وی باشد. اپیکور، فیلسوف یونانی سده سوم پیش از میلاد نیز خواب را به مرگ تشبیه می‌کند. بی‌جهت نیست که به‌قول عنصرالمعالی در قابوسنامه «حکما خواب را موت‌الاصغر خوانند از بهر آنک چه خفته و چه مرده هیچ دو را از عالم آگاهی نیست که این مرده است با نفس و آن مرده است بی‌نفس» سپس مانند ارسطو می‌گوید «مردم تا خفته باشد نه در حکم زندگان بود و نه در حکم مردگان، چنان‌که بر مرده قلم نیست، بر خفته نیز قلم نیست.» این مضمون که «خواب برادر مرگ و با آن برابر است» سابقه‌ای طولانی در شعر فارسی دارد. خواجه عبدالله انصاری گفته است:
هر چیز که هست ترک می‌باید کرد/ وز ترک اساس برگ می‌باید کرد
در ترک تعلق از بدن راحت‌هاست / از خواب قیاس مرگ می‌باید کرد
رکن‌الدین اوحدی مراغه‌ای نیز به بیانی دیگر می‌گوید:
خواب را گفته‌ای برادر مرگ / چون بخسبی، همی زنی در مرگ
دل شب‌زنده‌دار، زنده شود / قالب مرده سرفکنده شود
خواب، خون در بدن فسرده کند / زندگان را به رنگ مرده کند
امام محمد غزالی در کیمیای سعادت بسیار خفتن را از «مهلکات» می‌داند و می‌نویسد: «سرمایه آدمی عمر است، و هر نفسی از تو گوهری است که بدان سعادت آخرت را صید توان کرد.‌ و خواب عمر ضایع کند و به زیان آورد، و چه عزیزتر بود از آنکه خواب را دفع کند. (رکن سوم، باب مهلکات)» خواب‌رفتگی جوامع مختلف را می‌توان از راه‌های مختلف دریافت که آسان‌ترینش در کسب اطلاع از میزان سرانه مطالعه است که مبین سطح آگاهی است. انسان آگاه دارای ذهنی بیدار است، به مسائل و مشکلات پیرامون خویش می‌اندیشد و در از میان برداشتن‌شان تلاش می‌کند. چنین کسی شیرینی و دلپذیری زندگی را در پویایی و ابداع و ابتکار و سازندگی می‌بیند، ولی اگر چنین آدمیانی در این سوی عالم بنا به دلایل تاریخی به آن تعداد نیستند که باید باشند، علت آن‌را باید در شیوه‌های ناکارآمد تعلیم و تربیت جست که در آنها نشانی از پرورش هویت ملی در فضایی به‌دور از محدودیت‌های تحکم‌آمیز نیست. آموزش و پرورشی که نه‌تنها آثار طراز اول ادبیات فارسی، بلکه داستان‌های بیدارساز شاهنامه مانند رستم و سهراب، نبرد رستم و اسفندیار و به‌خصوص اسطوره سیاوش را از کتاب‌های درسی حذف می‌کند، گویا با زندگی خواب‌آلوده مؤانست بیشتری دارد تا با دنیای پرتب‌وتاب و شوق‌انگیز فرزانه توس. نظایر چنین دیدگاه‌های حاکم بر ذهن نوجوانان است که چون به مذاقشان خوش نمی‌آید و با آن سازگاری هویتی ندارند، سبب می‌شود تا شخصیتی خمار‌آلود و بی‌تفاوت بیابند و ناآشنا با ارزش‌های اصیل فرهنگی خویش تبدیل به نسلی تماشاگر و مقلد شوند، بی‌آنکه دستی از آستین ابداع و ابتکار برآرند. دستگاه آموزش و پرورش فقط زمانی می‌تواند انسان‌هایی بیدار به جامعه عرضه کند که راه و روشی همسو با فرهنگ ملی و تجربه‌های جهانی داشته باشد. زمانی می‌توان انسان‌های آگاه و بیدار و علاقه‌مند به کسب معرفت پرورش داد که روحیه نقادی و جست‌وجوگری را به‌دور از قالب‌های از پیش طراحی‌شده، در آنان به‌وجود آورد. روش‌های نامنعطف و تحمیلی و کسالت‌آور بی‌هیچ تردیدی نوعی لالایی است که روح جوانان و نوجوانان را افسرده و خواب‌آلوده می‌سازد. برای آنکه بتوان نسلی آگاه و بیدار پرورش داد، نیاز به خانه‌تکانی شیوه‌های تربیتی است، وگرنه معضل هولناک خواب ‌گران به همین شدت و قوت باقی خواهد ماند و تفاوت میان دو دنیای مستغنی و نیازمند، از آنچه هست بیشتر خواهد شد.

این خبر را به اشتراک بگذارید