سعید فلاحفر- متخصص حفاظت از بافتهای تاریخی
بهرغم پیروزیهای مکرر و به یادماندنی برای بهبود کیفیت زندگی مناطق آسیبدیده و یا آسیبپذیر جهان، در حوزه برنامهریزیهای شهری، معماری، حفاظت بافتهای تاریخی و...، رفتارهای جهانی همواره با اما و اگرهای بسیاری روبهرو بوده و تحتتأثیر تجارب مختلف و اعمال نفوذ مراکز قدرت و ثروت و... تحولات و تطوراتی را پشت سر گذاشته است. بهویژه در نسبت امور اجرایی با تحلیلهای اعتقادی و فلسفی حیات همواره تناقضاتی پدیدار و باعث مناقشاتی در جهتگیری تصمیمات شده است. نظریه پردازان، مجامع بینالمللی، نهادهای دولتی، مدیران اجرایی، رسانههای هنری و تبلیغاتی، منافع تجاری و سیاسی و... هر کدام سهمی در این مهم دارند. تا جایی که اغلب تشخیص دستاوردهای مؤثر زیربنایی و یا تفکیک اشتباهات تاریخی از تخریبهای عمدی غیرممکن مینماید.
در زبان جهانی واژههای مشترکی وجود دارد. در همه جای دنیا کم و بیش مفهومی بهعنوان «اسکان» وجود دارد. اما «خانه» تعاریف گوناگونی بهخود میگیرد. منظور از این گوناگونی چیزی فراتر از بایدهای اقلیمی و فنی در اختلافات فرهنگی و خواص مصالح و عناصر معماری بوده و شیوه درک آن چیزی فراتر از تهیه نمودارهای کلیشهای و پژوهشهای کمی و آماری است. در واقع این تفاوت، تنوعی ناشی از تعریف اصل «زندگی» و «تلقی» از «ماهیت حیات» و در نتیجه تنوع جزئیاتی در چگونگی و چیستی و چرایی سکونت و زیست خواهد بود. از این منظر به قطع نمیتوان گفت جهان امروز بیشتر نیازمند تحصیلات دانشگاهی و توسعه دانش و انسانهای متخصص است و یا احتیاج به تعمیق روابط انسانی نابود شده دارد. بسیاری از آنچه در گوشهای از جهان مفهومی بدیهی و پذیرفته شده و حتی مقدس دارند، حتی اگر منتسب به جامعه قدرتمند و مسلط جهانی باشد، الزاماً الگوی قابل تعمیم و گرهگشا برای همه جهان نیست. این موضوع در مقیاس کوچکتر، مثل تنوع در مناطق یک کشور و حتی یک استان و در پهنههای شهری و روستایی هم میتواند صادق باشد.
با غلبه «دانش» و «آگاهی نسبی» برای جامعه به هیجان آمده علمی در دوره مدرنیسم و در انتخاب بهترین شیوههای زندگی در سده گذشته این «توهم» پیش آمد که علم آکادمیک توانسته است به همه بایدها و نبایدهای چگونه زیستن دست پیدا کند. بنابراین بهخود حق میداد که این الگوی تازه کشف شده را در نسخهای تقریباً واحد و حداکثر با اندکی بومیسازی و خلاصه کاری به همه تمدنهای بشری ارائه و یا حتی در کسوتی خیرخواهانه تحمیل کند. بر همین اساس «نیازهای جدیدی» تولید و به سراسر جهان صادر شد. این جریان، تعریف واحدی از «زندگی» را ترسیم و تلاش میکرد حداکثر در وضعیتی ایدهآل، همه جهان را در این مزایای سلیقهای شریک کند. معماری، همراه با سبک زندگی از پایتختهای مهم دنیا تا دورافتادهترین روستاها توزیع میشد تا هر کسی به وسع و توان خود، در نزدیک شدن به این الگوها تلاش کند. اما در نهایت دستاورد این دیدگاه، تامین بخش کوچکی از نیازهای تازه تولید و گاهی کاذب و در عوض انباشت «حسرتهای تازه» و غیرقابل تحقق بود. در برنامههای «باز زندهسازی»، «احیاء» و «توانبخشی» مناطق دورافتاده و آسیبپذیر و یا آسیبدیده، این نگاه خالی از خطر نبود. چه بسا اقداماتی برای رفع نیاز براساس آنچه طراحان برنامه، آن را برای خود نیاز میپندارند، به فجایع بزرگ فرهنگی و زیستی تبدیل شده و تنوع و عمق حاصل از این تنوع را به کلی نابود و یا تضعیف کند. همچنان که در بسیاری از تجربههای گذشته، ساختار و سازوکارهای سنتی نابود شده و استقرار نیمهکاره و ناقص شیوههای جدیدتر برای حل مسائل موجود به قدر کافی کارا و مؤثر نبودهاند. بسیاری از راهکارهایی که در طول صدها و هزاران سال ضامن تداوم و بقا بودهاند، به بهانه اختلاف با معیارهای مرجع اما جعلی، تعطیل شده درحالیکه نسخههای جدید به مشکلات تازهتر منجر شدهاند. با احترام به همه خردهفرهنگهای بومی و جهانی، باید اعتراف کرد؛ هیچکس نمیتواند مدعی باشد که از تمام تجربههای زیستی و تاریخی یک زیستگاه بومی داناتر است، جهانبینی ارجحی دارد و یا میتواند «ارزشی» را بهعنوان معیار مشترک برای قیاس و ارزیابی قطعی همه عناصر فرهنگی اقوام متنوع معرفی کند. در واقع باید پذیرفت که اعمال «استانداردهای جهانی»، «دانشمحوری» و «تعمیم» یک «فرهنگ معیار» به سایر نقاط جهان با شکست مواجه شده، یا حداقل لازم است آن را شکست خورده و منقضی فرض کنیم.
تناقض جهانی در حفظ بافتهای تاریخی
در همینه زمینه :
داده نما